پنج شنبه 18 تير 1394 ساعت 22:45 |
بازدید : 428 |
نوشته شده به دست دکتر مولایی |
(نظرات )
ابن اشعث، عبدالرحمن
اِبْنِ اَشْعَث، عبدالرحمان بن محمد بن اشعث بن قیس بن معدی کرب اشج کندی ازدی کوفی (د 85ق/704م)، منسوب به خاندان حارث بن معاویهٔ بن کنده، از قبیلهٔ بزرگ کندهٔ حضرموت در جنوب عربستان و یکی از رجال نظامی و سیاسی بنی امیه. خاندان ابن اشعث در میان قبیلهٔ کنده و دیگر قبایل مجاور عرب از اعتبار خاصی برخوردار بودند (نک: نصر بن مزاحم، 22-23، 409- 410؛ یاقوت، ذیل حضرموت) و از این روست که میمون بن قیس اعشی (د ح 630م)، شاعر عصر جاهلیت، قیس، نیای بزرگ عبدالرحمان را در قصیدهای به عنوان رئیس قوم ستوده است (ابن خلکان، 6/334). قیس در حدود 625م در یک نزاع قبیلهای به قتل رسید. از او فرزند و جانشینی مستعد و زیرک به نام اشعث بر جای ماند که در تاریخ 30 سالهٔ خلفای راشدین نقشهایی ایفا کرد. روابط اشعث و فرزندان وی با خاندان علی(ع) و شیعیان در آغاز خوب بود، ولی رفته رفته به سردی و سپس به خصومت گرایید.نخستین بار که عبدالرحمان، نوادهٔ اشعث را در عرصهٔ سیاست میبینیم، هنگامی است که پدرش، محمد، در مجلس عبیدالله بن زیاد به گفت و گو نشسته است. عبدالرحمان ناگهان وارد دارالحکومه میشود و پدر را از محل اختفای مسلم بن عقیل آگاه میکند (طبری، 2/242). قیام مختار بن ابی عبیدهٔ ثقفی با داعیهٔ انتقام و خونخواهی از کشندگان خاندان رسول(ص)، عبدالرحمان را یکباره به سوی حوادث سیاسی کشانید. او در این زمان همراه قبیلهاش بیشتر در خدمت زبیریان بود. مثلاً در 66ق/686م به سرکردگی سپاهی در حجاز اقامت داشت تا مدینه را از لشکریان بنیامیه حفظ کند (بلاذری، 5/152) و مالیات آن شهر را وصول نماید (همو، 4(2)/60). با اینهمه در آغاز، سیاست مماشات و آشتی موقت با مختار را دنبال کرد و حتی با پدرش محمد بن اشعث، که آمادهٔ پیکار با مختار شده بود، مخالفت نمود که البته این موضعگیری را نباید دلیلی بر قبول همهٔ اقدامات مختار از سوی وی دانست. عبدالرحمان در اوایل 67ق/686م به بصره بازگشت و چون پدرش را همراه اشراف کوفه در جنگ علیه مختار دید، فوراً به کمک وی شتافت و مُصعب بن زبیر، حریف سرسخت مختار، را تقویت و حمایت نمود. قتل محمد بن اشعث در آخرین روزهای نبرد و هلاکت دو فرزندش در جریان این وقایع، نفرت و کینهٔ عمیق عبدالرحمان را نسبت به شیعیان شدت بخشید و به انتقام خون پدر و برادران، زندانیان شیعی و حتی اسیران هم قبیلهاش را از دم تیغ گذراند (طبری، 2/739 به بعد؛ بلاذری، 5/259- 260؛ سید، .(96 سرپرستی قبیله: از فرزندان متعدد محمد بن اشعث، بجز عبدالرحمان دو تن دیگر به نامهای اسحاق و صبّاح در عرصهٔ سیاست و جامعهٔ شهر کوفه فعالیت داشتند. اسحاق که در 66ق گروهی از افراد قبیلهٔ کنده را در جنگ علیه مختار رهبری میکرد، به هنگام امارت حجاج در عراق، سرپرستی سپاه کوفه را بین 75 تا 76ق در طبرستان برعهده گرفت و بعدها نیز چندی علیه گروه خوارج در رامهرمز جنگید (طبری، 2/857 به بعد، 1018 به بعد؛ ابن اثیر، 4/366). او بیشتر جانب حجاج را نگاه میداشت و در قیام برادرش عبدالرحمان شرکت نکرد. برادر دیگر، صباح بن محمد بن اشعث، همان است که در 77ق در نبرد سختی با خوارج، قطری بن فجائه، رهبر یکی از گروههای بسیار خطرناک این فرقه را به هلاکت رساند (طبری، 2/1018- 1019). او نیز در شورش برادر برضد حجاج و خلیفه سهمی نداشت. اینکه چگونه عبدالرحمان پس از مرگ پدر، با بودن برادران ارشد، به سرپرستی قبیلهاش رسید، موضوعی است که هنوز به درستی روشن نشده است. احتمالاً رشد و تربیت اولیهٔ او نزد والدین مادرش ام عمرو، دختر سعید ابن قیس از قبیلهٔ همدان، عاملی در جهت همبستگی و حمایت همدانیان برای او بوده است، وانگهی محبت فوقالعادهٔ وی به پدرش، او را مدتها از جریانهای ضد اموی دور نگاه میداشت. در هر حال عبدالرحمان که در این وقت (67ق) حدوداً جوانی 27 ساله بود، جانشین پدر شد و ریاست قبیلهٔ کنده را به دست گرفت. ابن اشعث و آل زبیر: مصعب بن زبیر پس از رهایی از قیام مختار، به اشراف عرب تکیه کرد و آنان را از پشتیبانان حکومت خود به شمار آورد و سرانجام شیعیان بار دیگر از صحنه طرد شدند. چنین به نظر میرسید که پس از قیامهای مکرر، زمان آرامش و امنیت در کوفه فرا رسیده باشد، اما چند سال بعد معلوم گردید که شیعیان هنوز در جامعه حضور دارند و از سوی دیگر اشراف عرب هم پیمانان قابل اعتمادی برای آل زبیر نخواهند بود. مصعب که اینک سودای حکمرانی در بلاد شرق اسلامی را نیز در سرداشت، برای تحقق هدفش از رقابت اشراف و سران قبایل سود جست. او که از قدرت نامحدود مهلب بن ابی صفره، رئیس یکی از قبایل متنفذ اعراب جنوبی و رقیب عبدالرحمان بیمناک بود، وی را از ولایت فارس معزول کرد و عبدالرحمان را به جایش منصوب نمود (بلاذری، 5/276)، لیکن با مداخلهٔ عبدالله بن زبیر، که خود را در حجاز خلیفه خوانده بود، بعد از چندی حکومت مهلب ابقا گردید. با بازگشت پیروزمندانهٔ مهلب به مقام حکمرانی، روابط عبدالرحمان و آل زبیر رو به سردی نهاد، اما فوراً به نزدیکی و پیوند با آلمروان نگرایید. چون از یک طرف بقیهٔ طوایف اعراب جنوبی از او حمایت میکردند و از سوی دیگر هنوز پیمان اتحاد با زبیریان به اعتبار خود باقی بود. اگرچه اختلاف سران دو قبیلهٔ آل مهلب و آل اشعث همچنان ادامه یافت و حتی در جریان قیام چندین سالهٔ عبدالرحمان مانع هرگونه همراهی و همکاری برضد حجاج و خلیفه گردید، لیکن سنگینی وزنهٔ سیاسی هنوز به نفع آل اشعث متمایل بود. عبدالرحمان با مناسبات حسنهای که از طریق پسر عمش عبدالله بن اسحاق بن اشعث، مشاور بِشْر بن مروان، برادر خلیفه و حاکم کوفه (73- 75ق/692 - 694م) با بنیامیه داشت (طبری، 2/816؛ ابن اثیر، 4/331) و نیز به لطف روابط خویشاوندی با خلیفه [یکی از خواهران عبدالرحمان بن محمد بن اشعث همسر مَسلمهٔ بن عبدالملک بن مروان بود] (سید، 94 -93 )، قدرت این کار را بالفعل داشت که زبیریان را از بین النهرین بیرون براند یا دست کم اسباب گرفتاری آنان شود. ابن اشعث و مروانیان: دو سال اول حکومت آل مروان در کوفه از هر جهت برای خاندان اشعث قرین موفقیت بود. برادر عبدالرحمان، اسحاق بن محمد بن اشعث، از نزدیکان و محارم حکمران جدید، به سرکردگی سپاه اعراب در طبرستان منصوب شد و سرانجام به شخص عبدالرحمان فرماندهی قسمتی از سپاه، در مقابله با حملات ناگهانی شبیب رهبر بزرگ ازارقهٔ خوارج، واگذار گردید (طبری، 2/826؛ ابن اثیر، 4/343). حکومت سیستان: در 80ق/699م نیز حجاج حکومت سیستان و مأموریت جنگ با خوارج آن خطه را به عبدالرحمان سپرد و او را با سپاهی گران و پر زرق و برق، که به جیش الطّواویس (سپاه طاووسان) شهرت یافت، روانهٔ آن دیار کرد (طبری، 2/1042-1046؛ قس: جاحظ، 2/245). یک سال بعد بود که کل این نیرو همراه جنگجویان سیستان و دیگر مناطق جنوب شرقی ایران، به قصد عزل حجاج و استیلای عراق، قیام تاریخی ابن اشعث را تحقق بخشیدند. در فاصلهٔ 77-80ق ذکری از ابن اشعث در منابع نیست. ظاهراً روابط او و حجاج به تیرگی گراییده، ولی هنوز کاملاً گسسته نشده بود، زیرا هم ابن اشعث به دستگاه خلافت وفادار بود و هم حجاج به آل اشعث تکیه داشت؛ اما واقعیت این است که عبدالرحمان قبل از عزیمت به مأموریت جدید، همانند بسیاری از اشراف کوفه، دائماً اندیشهٔ شورش علیه حجاج را در سر داشت و این هنگامی بود که حجاج تقریباً تمام دشمنان و حریفانش را از بدو زمامداری تا آن وقت از صحنه به در کرده بود. علل اساسی اعزام ابن اشعث به سیستان به شرح زیر قابل توجیه است: 1. ناآرامیهای چند ساله در عراق، نظیر قیام ابن جارود در 76ق، شورش مطرف بن مغیره در 77ق و قیام زنگیان بصره به رهبری «شیر زنگی»، که همه بعد از زمامداری حجاج در عراق روی داد، او را مصمم ساخت تا برای پیشگیری از یک آشوب همگانی، سران ناراضی و با نفوذ را، دست کم برای حل موقت این معضل اجتماعی، از شهرهای کوفه و بصره دور نگه داشته و آنان را در منطقهٔ دیگری در جهت سیاست بنیامیه سرگرم سازد. 2. احتمالاً حجاج در این اندیشه بود تا ابن اشعث را که نفوذش در بین قبایل عرب جنوبی دائماً افزایش داشت، برای همیشه از بینالنهرین خارج کند؛ اما این کار فقط با سپردن مسئولیت جنگی بر ضد خوارج در یک منطقهٔ دور از عراق امکانپذیر نبود و میبایست عنوان حکومت یکی از بلاد اسلامی را نیز به آن منضم مینمود. در این وقت با شکست عُبیدالله بن ابی بکره حاکم سیستان، از رتبیل که در 78ق از سوی حجاج به آن سرزمین رفته بود، فرصت مناسب به دست حجاج افتاد، تا ابن اشعث رئیس متنفذ کنده را با تجهیزات و ساز و برگ کافی به آن خطّه گسیل دارد. 3. قدرت طلبی روزافزون مهلب بن ابی صفره و خاندان او در شرق سرزمینهای اسلامی، باعث نگرانی شدید حجاج شده بود. اعزام ابن اشعث به آن سامان و خصومت دیرینهٔ قومی آل اشعث و آل مهلب میتوانست حرص و طمع مهلبیان را محدود کند (سید، .(179 4. خطای حجاج در ارزیابی جسارت و جاه طلبی ابن اشعث؛ اسماعیل بن اشعث، عموی عبدالرحمان، حجاج را از واگذاری حکومت سیستان به برادرزادهٔ خود برحذر داشت، ولی وی وقعی به این اخطار اسماعیل نگذاشت و گفت تو برادرزادهات را نمیشناسی، او از من واهمه دارد و بر ضد من اقدامی نخواهد کرد (طبری، 2/1044؛ ابن اثیر، 4/455). 5. ابن اشعث مردی زیرک و با فطانت بود و حجاج هرگز نتوانست از نقشههای سرّی او باخبر شود. وی در آغاز حقیقتاً قصد همکاری کامل با حجاج را در تمام زمینههای نظامی و اجتماعی داشت و حتی برای رضایت خاطر او و علاقهٔ شدید حجاج به قرآن، یک سال وقت خود را صرف از بر کردن قرآن نمود، اما در برابر تحقیرها و تهدیدهای حجاج واکنشی شدید نشان میداد (طبری، 2/1043؛ سید، .(1756. عبدالرحمان از قبیلهٔ سرشناسی بود که در 40 سال اول خلافت بنیامیه، همکاری با امویان را در برابر دولتمردان و مراکز قدرت دیگر، ترجیح میدادند. این سوابق و گذشتهٔ عبدالرحمان، به عنوان رئیس قبیلهٔ کنده، که دائماً به نجیب زادگی خود میبالید، او را مردی متکبر و متفرعن ساخته بود و حجاج را، با وجود مخالفتهای شخصی با وی، در وضعی قرار داد که نهایتاً حکومت سیستان را با اختیارات نامحدود به وی سپرد (همو، .(179-180 جنگ با رتبیل: در تابستان 80ق/699م دو لشکر بصره و کوفه در شهر اهواز سپاه واحدی را تشکیل دادند و به فرماندهی عبدالرحمان به سوی سیستان عزیمت کردند. او در زرنج (زرنگ) که تابع حکومت اسلامی و در دست مسلمانان بود، اندکی توقف کرد. سپاهیان در خارج شهر اردو زدند و او خود با تعدادی از ملازمان و سران لشکر در شهر اقامت نمود (طبری، 2/1044- 1045؛ ابن اثیر، 4/455). ابن اشعث در ماموریت سیستان 3 هدف داشت: 1. سرکوب گروهی از سپاهیان آشوبگر عرب که با استفاده از هرج و مرج ناشی از شکست ابی بکره در بعضی مناطق کرمان و سیستان علم استقلال برافراشته بودند؛ 2. استیصال و انهدام کامل خوارج سیستان؛ 3. ادامهٔ جنگ با رتبیل در جهت توسعهٔ قلمرو اسلامی و اخذ خراج سالانه (سید، .(184-185 چون بر رتبیل مسلّم گردید که ابن اشعث، حاکم جدید سیستان، به چه منظور و برای چه هدفهایی به این منطقه اعزام شده است، تصمیم گرفت ابتدا از طریق مذاکره و مکاتبه و فرستادن نمایندگان مخصوص، افکارِ صلح جویانهٔ خود را به حکام عرب به ویژه ابن اشعث، نشان دهد. حتی دستور داد تا کلیهٔ گروگانها و اسرای عرب را، که در نبرد با ابن ابی بکره به چنگ آورده بود، آزاد کنند که در میان آنان عُقیب بن سعید بن قیس الهمدانی، دایی ابن اشعث نیز دیده میشد. رتبیل قصد داشت در جوار مسلمانان با صلح و آرامش حکمرانی کند و رسماً اعلام نمود که هرگاه اعراب به خاک وی حمله نکنند، آماده است تا خراج را نیز همه ساله بپردازد. از آن سو ابن اشعث که نیت صلح طلبانهٔ رتبیل را حمل بر ضعف و زبونی وی کرده بود، آمادهٔ مصاف با حریف گردید. او به عنوان فرمانده چنین سپاهی با عظمت قصد داشت با قدرت نمایی نظامی، کل منطقهٔ سیستان را تحت استیلای خود درآورد تا هم رتبیل را کاملاً مطیع اعراب کرده باشد و هم ضرب شستی به خوارج کرمان و سیستان بنماید. رتبیل با نقشهٔ قبلی و یک عقب نشینی حساب شده سعی کرد این بار نیز سپاهیان عرب را به تعقیب افرادش وادارد و آنان را به خاک خود کشاند و بعد با استفاده از فضای خالی موجود و مواضع آماده، بر دشمن ناآشنا به منطقه هجوم برد و ارتباط آنان را از مرکز فرماندهیشان قطع کند و با این روش مسلمانان را شکست دهد. اما اعراب این بار با احتیاط عمل کردند و هر قلعه و روستا و شهری را که اشغال میکردند، فوراً با چاپار به یکدیگر مرتبط مینمودند و تمام نواحی اطراف را زیر نظر میگرفتند و با احداث قرارگاه و استقرار نیروهای رزمی نقشهٔ تصرف شهر دیگری را میریختند. ابن اشعث با این تاکتیک ویژه یقین داشت که تمام منطقهٔ سیستان را در دراز مدت به دست خواهد آورد. او با اینکه در تمام نقشههایش موفق بود، ناگهان در اواخر 80ق به برادرش قاسم بن محمدبناشعث، که از شهر رُخَج پیش روی به داخل ملک رتبیل را تدارک میدید (طبری، 2/1045-1046؛ ابن کثیر، 9/35)، موقتاً دستور توقف داد و هرگونه تهاجم و نفوذ به خاک دشمن را تا بهار سال آینده به تعویق انداخت (طبری، همانجا، «به روایت ابومخنف»؛ ابن اثیر، 4/455). ابن اشعث اخبار پیروزیهای سیستان را به امیر عراق اطلاع داد و چون ادامهٔ جنگ را در زمینهای یخبندان و کوهستانی در زمستان مصلحت ندید، در نامهاش قید کرد که پس از تسجیل مالکیت سرزمینهای مفتوحه و جابهجایی اعراب در مناطق اشغالی، نبرد با رتبیل را در بهار از سرخواهد گرفت. حجاج که اندکی قبل از وصول این مکتوب، قوای امدادی مجهزی به سرپرستی صباح بن محمد بن اشعث، برادر عبدالرحمان، به سیستان اعزام کرده بود، از توقف عملیات نظامی به شدت برافروخته شد و نامهای سخت توهین آمیز به عبدالرحمان نوشت (طبری، 2/1052-1053). بدین ترتیب خصومت و کینهٔ دیرینهٔ طرفین بار دیگر ظهور کرد و ابن اشعث و اشراف عراق را به گشودن جبههٔ تازهای بر ضد حجاج برانگیخت. منابع موجود مطلقاً از پاسخ نامهٔ حجاج چیزی نمیگویند، ولی همگی دراین امر وحدت نظر دارند که عبدالرحمان وقعی به نامهٔ او ننهاد. در نامهٔ دوم حجاج به نظامیان فرمان داد که زمینهای سیستان را شخم بزنند و در آن بذر بیفشانند، زیرا تا حصول پیروزی نهایی آنان را فرا نخواهد خواند (قس: ابن کثیر، 9/35). این مکتوب طنزآمیز امیر تأثیر بسیار نامطلوبی در سربازان عراقی به جای گذاشت. آنان یقین داشتند که فتح کابل مدتها طول خواهد کشید؛ لذا دوری آنان از خانواده و اقامت در سرزمین بیگانه برای زمان نامعلوم و نیز ارضای مطامع شخص حجاج، مستمسکی برای قرّاء و فقهای همراه سپاه گردید تا از «تجمیرِ» لشکریان [= حداکثر زمان اعزام سرباز به جنگ و دوری او از اهل و عیال که حدود 4-6 ماه تعیین شده است (عسکری، 2/189-190)] در جهت شورش آنان علیه حجاج استفاده کنند و خطابههای مؤثری در رد «تجمیر» و بر ضد حجاج ایراد نمایند (طبری، 2/1054؛ ابن اثیر، 4/462-463؛ سید، .(190-193 حجاج خود را فقط با ارسال نامه مشغول نمیساخت، بلکه سودای دیگری در سر داشت. در سومین مکتوبش به عبدالرحمان فرمان داد یا جنگ با رتبیل را دوباره ادامه دهد و یا فرماندهی سپاه را به برادرش اسحاق، حامل نامه، واگذار نماید. او میپنداشت که شاید با تعویض فرماندهی در خاندان اشعث بتواند به هدف برسد. عبدالرحمان برادرش را با تهدید مرگ وادار به سکوت کرد (طبری، 2/1053) و با حمایت کامل اشراف و قراء و بیعت جنگجویانی که بازگشت به عراق را، برای عزل حجاج، به فتح نامعلوم کابلستان ترجیح میدادند، تصمیم نهایی را برای رهبری قیام اتخاذ کرد (احتمالاً 81ق/700م). از اشعار اعشی همدان (د 83ق)، به عنوان یک شاهد عینی، چنین استنباط میشود که ائتلاف سران قبایل بزرگ عرب همچون مذحج، همدان، بکروقیس عیلان، با وجود خصومتهای قدیمی و ویژگیهای قومیشان، برای شرکت دستهجمعی در شورش علیه حجاج (همو، 2/1055- 1057؛ ابن اثیر، همانجا؛ ابوالفرج، 6/59) بیانگر این واقعیت است که حجاج تا چه حد اشراف کوفه و بصره را تحت فشار داشته بود، به نحوی که تعصبات قبیلهای را موقتاً کنار گذاشته، همگی متفقاً خواستار تحقق هدفی بزرگ و مشترک شدند. اعشی همدان اردوی ابن اشعث را از سیستان تا بینالنهرین همراهی کرد و رجزها و اشعارش در تجلیل از قیام و رهبر آن، برای تشجیع سربازان با آواز دلنشین احمد نسبی، خوانندهٔ معروف عرب، خوانده میشد (همو، 6/33-62). اعشی در جریان شورش ابن اشعث اسیر شد و به دستور حجاج در 83ق کشته شد. او گر چه در قصیدهاش ذکری از قبیلهٔ تمیم، بزرگترین و مجهزترین قبیلهٔ اعراب سیستان، نکرده است، ولی چون رئیس و نمایندهٔ آن عبدالمؤمن بن شبث بن ربعی در شروع این حرکت همیشه خطبههای تند و شدیداللحنی بر ضد حجاج ایراد میکرد، میتوان آن را دلیل روشنی بر حضور این قبیله در قیام دانست (طبری، 2/1054؛ سید، .(197 پس از اینکه اردو از هر جهت آماده شد، ابن اشعث، رتبیل را از ماجرا آگاه ساخت و به او پیشنهاد صلح داد. رتبیل که سخت سرگرم اقدامات تدافعی بود و ابداً انتظار چنین حادثهای را نداشت. شگفت زده شد و با کمال شعف آن را پذیرفت. این پیمان نامه که کلاً به نفع وی تدوین شده بود، مرزها و حدود فعلی سرزمین او را تضمین میکرد و او را، در صورت پیروزی عبدالرحمان بر حجاج، از پرداخت خراج و مالیات به حکومت مسلمین معاف میکرد و در غیر این صورت اخلاقاً مکلف مینمود تا ابن اشعث را به عنوان پناهنده نزد خود نگه دارد. عهد نامهٔ صلح برای رتبیل در حقیقت یک پیروزی مضاعف بود، چه اکنون میتوانست گرایش حجاج را نیز نسبت به خود در آینده به حساب آورد و از این وزنهٔ سنگین پیمان، اعتبارش را افزایش دهد. قیام ابن اشعث: سرانجام عبدالرحمان در تابستان 81ق با همان سپاه مجهز و ساز و برگ نظامی، اما این بار به قصد استیصال حجاج و استیلا بر عراق، از طریق کرمان و فارس عازم بصره شد. در این بین حادثهای در اردوی وی روی داد که برای قبیلهاش ناگوار مینمود. اسحاق که هنوز تهدید برادرش عبدالرحمان را از یاد نبرده بود، برادران دیگر، صباح و منذر، را با خود همداستان ساخت و هر 3 تن با استفاده از یک فرصت مناسب، مخفیانه راه فرار در پیش گرفتند و خود را به سرعت به عراق نزد حجاج رساندند (همو، .(199 احتمالاً صباح و منذر برادران ناتنی عبدالرحمان بودهاند و تنها قاسم و عبدالرحمان از امعمرو، دختر سعید بن قیس زاده شده بودند. فرار برادران ظاهراً تأثیر چندانی در پیشرفت قیام نداشت، چه آنگونه که شاعرهٔ عرب، بنت سهم ابن غالب هُجیمی، در مدح لشکر سیستان سروده است، تعداد 70 هزار سرباز (همانجا) و به روایت دیگر (ابن کثیر، 9/36) 153 هزار نفر (33 هزار سوار و 120 هزار پیاده) ابن اشعث را در این جنگ همراهی میکردند که با احتساب حمایت بالقوهٔ اهالی بصره و کوفه از اشراف عراق، نیرویی عظیم فراهم شده بود که حجاج هرگز به تنهایی یارای مقابله با آن را نداشت. قبل از شروع قیام ظاهراً نامههایی بین ابن اشعث و مهلب بن ابی صفره، حاکم خراسان، رد و بدل شده بود که مورخان به آنها اشاره کردهاند (قس: طبری، 2/1058- 1059؛ ابن کثیر، همانجا؛ شباب، 1/360)، لیکن بسیار محتمل است که بعضی از آنها بعدها به منابع موجود ملحق شده باشد تا قیام یزید بن مهلب (101ق/720م) را بر ضد خلیفهٔ اموی (یزید بن عبدالملک) به نوعی توجیه نماید (سید، .(197-198 ماحصل این مکاتبات و پیامها، دعوت از مهلب و سپاه خراسان برای شرکت در قیام بر ضد حجاج بود که با سابقهٔ خصومت قومی بین این دو قبیله و اعراض مهلب از شورش علیه امیر و مخالفت وی با خونریزی مسلمانان، نتیجه را طبعاً به نفع حجاج پایان داد و قیام به خراسان راه نیافت و حتی مرگ مهلب در 82ق هیچگونه تغییری را در کل این امور باعث نگردید و پسرش یزید بن مهلب همچنان از حجاج جانبداری کرد. اما در کرمان و فارس، سپاهیان و محافظان قلاع و شهرها دسته دسته به ابن اشعث ملحق شدند. به گفتهٔ فُضیل به خُدیج کندی، راوی و استاد ابومخنف (سزگین، 202 )، که در دیوان کرمان خدمت میکرد، تنها در این شهر همهٔ 4 هزار جنگجوی منطقه از اهالی کوفه و بصره به شورشیان پیوستند. آشوبگران چه در کرمان و چه در فارس عمّال حجاج را از مسند حکومت بیرون راندند و کسانی از خود به جایشان گماردند. طولی نکشید که اخبار این غایله به گوش حجاج رسید و او با شناختی که از مردم عراق و قیامهای قبلی آنان داشت، این بار خطر را بسیار جدی تلقی کرد. واکنش کوفه و بصره در برابر قیام و به کارگیری یک تاکتیک مناسب برای رفع این بلوا، دو مسألهٔ فوق العاده مهمی بود که افکار حجاج را دائماً به خود مشغول میداشت. نفرت و کینهاش از اهل عراق، او را مجبور کرد که ابتدا نیروهای نظامی خود را به کمک خلیفه تقویت کند، اما در مقابل مسألهٔ دوم، یعنی اجرای یک برنامهٔ عملی، هنوز مشکلات عمدهای در پیش داشت. در این وقت نامهٔ مهلب تا حدی او را از اضطراب رهانید. مهلب با تجاربی که آموخته بود. به امیر عراق پیشنهاد کرد که در مرحلهٔ نخست با تمام امکانات از بصره و کوفه دفاع کند (طبری، 2/1058-1060؛ ابن کثیر، همانجا؛ ابن اثیر، 4/464). حجاج وقعی به نامهٔ مهلب ننهاد، زیرا بیم آن داشت که شاید بین او و عبدالرحمان در خفا نقشهای طرحریزی شده باشد. از این رو در ساحل غربی نهر دُجیل (کارون)، حومهٔ شهر شوشتر، به ساختن استحکامات تدافعی پرداخت و دستور داد تا سپاهیان از شهر بصره دفاع کنند. در این وقت عبدالرحمان همراه با قراء و اشراف عراق و کل سپاه به فارس رسیده بود. سکههایی که در آنجا ضرب کرد (عبد دیکسون، 158 ؛ سید، 260 ,201 )، توقفِ نسبتاً طولانی وی در این سرزمین و نیز آمادگی نهاییش را در رویارویی با حجاج نشان میدهد. اینکه نوشتهاند شورشیان ابتدا در فارس متوجه شدند که «خلع حجاج مستلزم خلع خلیفه است و ... بر همین گونه عمل کردند» ( دانشنامه )، استناد به قول ابومخنف است که راوی او ابوالصلت تیمی (طبری، 2/1057- 1058) از روی قصد و غرض خاصی خبر عزل خلیفه را در فارس اعلام نمود (سید، و سخنش مبنای درستی ندارد. نخست به این دلیل که پیشنهاد عزل خلیفه از سوی شورشیان در اواخر قیام عنوان شد، زیرا اولاً اصطلاح «خلع ائمهٔ الضلالهٔ» و «جهاد المحلین» و «محدثون» و «مبتدعون» و «تجبر فی الدّین» و «اماتهٔ الصلوهٔ» از نتایج تصمیمات در «دیر الجماجم» (82ق) بود که در آن زمان آراء و عقاید قراء، قیام را در یک جهت اعتقادی هم رهبری میکرد؛ ثانیاً در ربیعالثانی 82 ق سران قیام به بررسی پیشنهادهای عبدالملک به گفت و گو پرداختند (طبری، 2/1074). پس چگونه میتوانستند قبلاً او را از خلافت خلع کنند و بعد با فرزند و برادرش مذاکره نمایند (سید، 214-217, 343 -342 )؟! چون اخبار تُستر (شوشتر) و نقل و انتقال سپاهیان حجاج در حوالی کارون به گوش ابن اشعث در فارس رسید، به دو تن از فرماندهان با تجربه و بیباکش، عبدالله بن ابان حارثی از اعراب جنوبی قبیلهٔ حارث بن کعب، مقیم کوفه و عطیهٔ بن عمرو عنبری از اعراب شمالی قبیلهٔ تمیم، مقیم کوفه و عطیهٔ بن عمرو عنبری از اعراب شمالی قبیلهٔ تمیم، مقیم بصره، مأموریت داد تا برای در هم شکستن خط دفاعی دشمن و حمله به بصره اقدام کنند. در 10 ذیحجهٔ 81ق دفاع حجاج شکسته شد و با تلفات سنگینی که بر سپاهش وارد آمد، چندی طول کشید تا توانست افراد پراکندهٔ شامی خود را با یک عقب نشینی نظام یافته هماهنگ سازد. قوای ابن اشعث، بجز گروهی هیجان زده از پیروزی که در تعقیب دشمن بودند، در کنار نهر دُجیل به تقسیم غنایم پرداختند. حجاج از این فرصت استفاده کرد و برای جبران کمبود آزوقه، خود را به سرعت به بصره رساند و انبارهای غله و ذخایر خواربار تجار را مصادره نمود تا خوراک افراد را برای مدتی تأمین کرده باشد (طبری، 2/1060-1061)، سپس از شهر خارج شد و در کنار زاویه اردو زد. او ضمن اینکه از شام درخواست کمکهای نظامی میکرد، تصمیم گرفت در همین محل به دفاع پردازد. در اواخر ذیحجه ابن اشعث وارد بصره شد. مردم شهر، به ویژه قراء و موالی، ضمن تجدید بیعت او را از حمایت خود مطمئن ساختند. در همین ایام که هزاران تن از موالی را به دستور امیر عراق در قرارگاهی، خارج شهر بصره، جمع کرده بودند تا طبق فرمانهای اخیرش به مناطق روستایینشین سواد کوچ دهند، ورود فاتحانهٔ ابن اشعث به بصره، استخلاص و رهایی این ناراضیان دستگاه بنیامیه را سبب گردید (سید، 204 و طبعاً بر تعداد هواخواهان این حرکت افزوده شد. به نوشتهٔ جاحظ برخی از این موالی نزد حکم بن ایوب ثقفی، حاکم بصره، که تا حضور ابن اشعث در عراق (پایان 82ق) در سمت خود باقی بود، پناه جستند (همانجا). آنچه مسلم است این است که موالی در قیام ابن اشعث و دیگر جنبشهای ضد اموی این قرن شرکت فعال داشتهاند. نتیجهٔ دیگر پیروزی عبدالرحمان در جنگ دجیل این شد که بعضی از سران قبایل عراق به موضع گیری در برابر حجاج ناگزیر شدند و با قبایل دیگر عقد اتحاد بستند. عبدالرحمان با این زمینههای مثبت و پشتوانههای معنوی و تجهیزات کافی سودای فتح بینالنهرین را در سر داشت که بروز واقعیاتی در جامعه، نقشههای او را یکباره فرو ریخت و پیشبینیهای مهلب بن ابی صفره، سردار با تجربهٔ عرب را اثبات کرد. تودههای کثیری از سربازان مزدور شهری و نظامیان سادهٔ روستایی که پس از مدتها دوری و غربت نزد زن و فرزندان خود رفته بودند، از بازگشت به قرارگاههای خود سرباز زدند. بسیاری از آنان که تاکنون بیشتر برای «تجمیر» میجنگیدند، دیگر انگیزهای برای ادامهٔ نبرد، آن هم با برادران ایمانی خود نیافتند و ندای جارچیان ابن اشعث که: «کجا هستند آنان که در رخَج بیعت کرده بودند؟» (شباب، 1/363) نیز در فراخوانی آنان سودی نبخشید (سید، .(204-205 جنگ بصره در اوایل محرم 82ق آغاز شد و حدود یک ماه به درازا کشید. حجاج از سربازان عراقی در سپاهش اطمینان و انتظار چندانی نداشت و جنگجویان شامی هم، با وجود کمکهای پیاپی دمشق، قادر به حمله نبودند. کمبود آزوقه و قحطی و فقدان بودجه و تحمیل هزینههای جنگ و اردوکشی، مشکلات امیر و خلیفه را دو چندان کرده بود. از سوی دیگر عبدالرحمان که اجباراً با حمایت نظامیان کوفی میجنگید، از حمله و تهاجم منصرف شد و همانند حجاج فقط به فکر دفاع بود. در صفوف طرفین درگیریها و زد و خوردهای کوچک و بزرگ و جنگهای تن به تن تا نیمهٔ محرم ادامه داشت و بیشتر پیش رویها از سپاه ابن اشعث آغاز میشد و رفته رفته فشار بر خط دفاعی حجاج افزایش مییافت. شهر کوفه، که سربازان کوفی ابن اشعث در انتظار فتح آن بودند، اگر چه اسماً از امیر عراق تبعیت داشت، ولی عملاً در دست قبایل اعراب جنوبی بود. مطر بن ناجیهٔ ریاحی، حاکم مداین، از هرج و مرج عراق و اشتغال حجاج در جنگ با ابن اشعث استفاده کرد و با گروهی از خواص لشکریان و محارم خود به کوفه آمد و حاکم شهر را زندانی کرد. اخبار ناآرامی کوفه در بصره شایع شد و فتنهای به پا ساخت، زیرا فردی از قبیلهٔ تمیم بر اعراب جنوبی حاکمیت یافته بود. ابن اشعث تصمیم گرفت به هر نحوی شده بر کوفه مسلط شود. پس فرماندهی کل سپاه را به عبدالرحمان بن عباس بن ربیعهٔ بن حارث سپرد و خود همراه با 1 هزار تن سپاهی شبانه و بیراهه داخل کوفه شد. با وجود مراقبتهای لازم در مخفی نگه داشتن غیبت ابن اشعث، عزیمت او به کوفه در لشکر انتشار یافت و نگرانی کوفیان بالا گرفت و علاقهٔ آنان برای دفاع از بصره کاسته شد. با اینهمه عبدالرحمان بن عباس چندی سرسختانه جنگید. در این بین سپاه حجاج با توجه به تضعیف روحیهٔ کوفیان و آمدن افواج جدید از شام و شجاعت و دلیری سفیان بن ابرد شامی دست به حمله زد و وضع جنگ را به نفع خود تغییر داد. اواخر محرم 82ق شکست در سپاه عبدالرحمان افتاد و گروه کثیری از آنان به سوی کوفه فرار کردند و رشتهٔ امور از دست نمایندهاش، عبدالرحمان بن عباس خارج شد و او نیز خود را با افرادش به کوفه رساند. هزاران نفر از اهالی بصره که برای جلوگیری از سقوط زادگاهشان در تلاش بودند، به قتل رسیدند که شماری از قراء و موالی در بین آنان بودند. در بصره کسانی را که امان یافته بودند، به دستور امیر کشتند ( دانشنامه ). شکست بصره بیش از هر چیز نشان داد که قیام عراقیان، متشکل از ائتلاف سران قبایل در سیستان، جنبش اعراب جنوبی است و جنگ زاویه در واقع به وسیلهٔ کوفیان، همشهریان و مردان قبیلهٔ ابن اشعث، رهبری و هدایت میشد و قیام در کوفه از سوی اکثریت قبایل و اقوام عرب جنوبی همچون کنده، همدان و مذحج تقویت و حمایت میگردید که همگی متحداً به ضرورت قیام علیه حجاج اعتقاد داشتند. در مقابل، قبیلهٔ قیس به سرپرستی قتیبهٔ بن مسلم باهلی (49-96ق/669 - 715م) از حجاج و عبدالملک جانبداری مینمود. به علاوه گروه کثیری از قبایل تمیم و ازد بصره با ابن اشعث همراهی نکردند، چنانکه فرزدق، شاعر بزرگ قبیلهٔ تمیم بصره، در قصایدش حجاج را در این پیروزی میستاید (سید، .(244 با این حال مردم کوفه از ابن اشعث همانند یک قهرمان استقبال کردند. اقوام و قبایل اعراب جنوبی ساکن شهر، ضمن تجدید بیعت با وی، نفرت خود را از بنیامیه آشکار ساختند. مطر بن ناجیه، سردار ماجراجوی عرب که در مقابل سیل خروشان هواداران ابن اشعث، طبعاً کاری نتوانست انجام دهد، پس از پیوستن به ابن اشعث، از حبس خلاص گردید. طولی نکشید که ناراضیان و مخالفان بنیامیه از هر شهر و بلاد به کوفه آمدند. ابو زبیر ارحبی همدانی، شاهد عینی و گزارشگر ابو مخنف (سزگین، 190 )، طرفداران ابن اشعث را تا 200 هزار نفر حدس زده است. از این تعداد نیمی عرب و نیمی دیگر موالی بودند (طبری، 2/1072). خبر تجمع دشمنان حکومت و خلافت زیر عَلَم ابن اشعث در کوفه به آگاهی امیر رسید و او بار دیگر از شام کمک خواست. دربار عبدالملک، که تاکنون برای اعزام نیروها و تجهیزات این جنگ مخارج فراوانی را متحمل شده بود، علاقهٔ چندانی به ادامهٔ نبرد نشان نمیداد، زیرا هم خزانهٔ وی خالی بود و هم آیندهٔ این جنگ تاریک و مبهم مینمود. با اینهمه قربانی و از دست دادن افراد، امکان عزل خلیفه و جدایی عراق نیز بر نگرانی و اضطراب خلیفه میافزود. مشاوران وی از قبایل قریش و سرداران شام همگی اعتقاد داشتند که غایلهٔ ابن اشعث جز از طریق مذاکره و صلح حل نخواهد شد. تا این زمان شورشیان فقط دو تقاضا داشتند: 1. عزل حجاج، 2. اجرای مساوات بین عراق و شام، به ویژه در امور نظامی و مالی. عبدالملک با این پیشنهاد موافقت کرد و فرزندش عبدالله را همراه برادرش محمد بن مروان، حاکم جزیره، به رغم مخالفت حجاج، برای مذاکرات صلح به عراق اعزام نمود و حکومت یکی از ولایات عراق را نیز به اختیار عبدالرحمان گذاشت. در ضمن 40 هزار نفر سرباز همراه این هیأت فرستاد تا اگر شورشیان پیشنهاد صلح را پذیرفتند، نمایندگان جدید به جای حجاج به حکومت منصوب شوند و در غیر این صورت جنگ عراق و شام تا پیروزی یکی از دو طرف ادامه یابد (سید، .(209-210 حجاج در دیر قُرّه، حومهٔ شهر انبار، که تا کوفه مسافتی راه داشت، اردو زد و بر آن بود که مواد غذایی و آزوقهٔ مورد نیاز را از روستاهای حوالی فلّوجه جبراً تأمین نماید (طبری، 2/1071-1072). ابن اشعث نیز در صفر 82 در کنار دیر قره و دیر الجماجم موضع گرفت (امروزه محل این مکان نامشخص است، برای تشخیص محدودهٔ تقریبی و نقشهٔ این محل، نک: علی، 21/241-242، 253). اوایل ربیعالاول 82 جنگ دیر الجماجم شروع شد. حجاج که مثل همیشه انتظار ورود نیروهای پشتیبانی شام را داشت، موضع دفاعی گرفت و به کندن خندق پرداخت. ابن اشعث نیز، با اینکه قوایش به مراتب بر ساز و برگ و سپاهیان امیر عراق برتری داشت و میتوانست با تهاجم و حملات پی در پی سپاه حریف را درهم شکند، همان تاکتیک دفاعی را پیش گرفت (طبری، 2/1072-1073؛ ابن اعثم، 7/136؛ سید، 212 -211 )، ولی ابتکار عمل در دست کوفیان بود و حتی هفتههای اول جنگ فشارهای شدیدی به جلوداران حجاج وارد میشد. باید گفته شود که از عوامل مقاومت و پیروزی لشکر حجاج، محق جلوه دادن شامیان به عنوان مجاهدان اسلام در مقابل دشمنان اسلام و مدافعان خلیفهٔ رسولالله در برابر مخالفان خلیفهٔ مسلمین بوده است که آن را دائماً وسیلهٔ تبلیغ قرار میدادند. البته انضباط سربازان شامی و خشونت و سفّاکی امیر را نیز باید به آن افزود. در سپاه ابن اشعث، حضور قرّاء، که اکثریت قریب به اتفاقِ قرّاء بصره و کوفه را شامل میشد (همو، و ابو عُبیده تعداد آنان را در دیر الجماجم هزاران تن ذکر کرده است (1/412-413)، معنویت و جذابیت خاصی به قیام بخشیده بود (سید، .(212 این قرّأ، که اغلب از موالی بودند (همو، و در جنگ بصره بیشترین خسارات را متحمل شدند، همان کسانی هستند که دائماً خطاها و انحرافات و بدعتهای خلیفه را برای سپاهیان شرح میدادند، در بین قرّاء گروههای افراطی و متعصب وجود داشتند که در پشت پرده و پنهانی با شیعیان و پیروان علی(ع) در کوفه مربوط بودند که عزل خلیفه و حذف و سقوط امویان را تبلیغ میکردند. اشراف کوفه هم که رفته رفته حیات خود را در برابر تبعیضات عمّال بنیامیه در خطر میدیدند، از این افکار جدید و مطلوب طبع حمایت میکردند. آنان که در قیام مختار و دعوت آل زبیر، با مروانیان، متحدان دیروز، مساعدت و همکاری داشتند، امروز خلیفهٔ اموی را دشمن میدانستند و عمل به فتاوی صدها تن قرّاء را، که جهاد بر ضد حجاج نماینده و عامل خلیفه را جایز میشمردند و همگی حکم بر جواز جهاد داده بودند (شباب، 1/373، قس، سید، 350 -348 )، تکلیف خود میدانستند (همو، .(213 حتی کسانی از فرقهٔ مرجئه، که نخست پشتیبانان بنیامیه بودند، با ابن اشعث ائتلاف کردند و در دیر الجماجم در کنار او بر ضدّ حجاج جنگیدند (رضازاده، 66 - 69). با ورود نمایندگان خلیفه به عراق (ربیعالثانی 82ق) حجاج تلاش کرد تا ملاقات آنان را با سران شورشی به تأخیر اندازد و یا از دعوت به صلح و مسالمت منصرف کند و در این فاصله با ارسال مکتوب و پیام به عبدالملک افکار او را مشوب سازد. او در مکتوبش به خلیفه، اشاره به درخواست کوفیان در 34ق/654م از خلیفه عثمان کرده بود که عزل سعید بن عاص، حاکم وقت را تقاضا داشتند. عثمان درخواست اهل کوفه را پذیرفته بود، ولی آنان یک سال بعد خود خلیفه را در مدینه کشته بودند (سید، .(214 ابن اشعث با پیشنهاد خلیفه و عقد صلح موافق بود و از موضع نسبتاً مناسب و با قدرتی، متارکهٔ جنگ را قبول داشت، اما قُرّاء و اشراف، صلح دوستی عبدالملک را حمل بر عجز دربار خلافت نمودند و پیروزی نهایی را در ادامهٔ جنگ میجستند. آنان به راستی بر این باور بودند که تا زمانی که بنی امیّه حاکمند، اهل عراق زیر دست آنان خواهند بود (طبری، 2/1074- 1075). به نوشتهٔ ابن اعثم کوفی (7/137). مردم عراق ابتدا تمایل به پذیرش پیشنهاد عبدالملک نشان دادند، لیکن چون بر آنان مسلّم گردید که حجاج همچنان در مقام فرماندهی سپاه شام ابقا شده است، از عزل او خاطر جمع نبودند و پیشنهاد خلیفه را رد کردند. سرانجام تصمیم نهایی در مورد عزل خلیفه و حجاج و ادامهٔ نبرد اتخاذ شد و همگی بر سوگند وفاداری نسبت به ابن اشعث، او را تا پایان قیام به رهبری پذیرفتند (طبری، همانجا). قیام اینک شکل عقیدتی خود را یافته بود و قُرّاء، که متعصب ترین گروه شورشیان و کینهتوزترین دشمنان حجاج و بنیامیه بودند، رهبری فکری جنبش را به دست گرفتند. اینان با دلیری و بیباکی میجنگیدند و زمانی که رهبرشان جبلهٔ بن زحر بن قیس جعفی کشته شد، بسطام بن مصقله، یکی دیگر از بزرگان قرّاء را به فرماندهی برگزیدند و چون در راه عقیده جهاد میکردند اعتنایی به شکست ظاهری قیام نداشتند. به گزارش ابویزید سکسکی، شاهد عینی و راوی ابومخنف (سزگین، 189-190 در اواسط جمادیالثانی 82ق جنگ به پایان رسید و شکست به صفوف عراقیان راه یافت. ابن اشعث که تا آخرین لحظات مردانه میجنگید، با تعدادی از سرداران و محارم خود به سوی کوفه فرار کرد. به روایت محمد بن سائب کلبی (ح 66 -146ق/685 -763م)، مفسر، نسابه، جغرافیدان و قدیمیترین مورخ شیعی، که در دیرالجماجم شخصاً حضور داشت (سزگین، 212 ؛ I/313 )، GAS, حجاج دستور داد تا فراریان را تعقیب نکنند و بدین ترتیب گروه کثیری از افراد و سپاهیان بدون هیچ گونه مانعی به سوی خانوادهٔ خود بازگشتند (طبری، 2/1096) و لشکر آنچنان تارومار گردید که جمعآوری دوبارهٔ آن ممکن نشد. حجاج فاتحانه به کوفه آمد و با خصومتی که همیشه نسبت به مردم این شهر داشت، به قتل عام شیعیان و قراء و موالی و دیگر ناراضیان پرداخت (همو، 2/1096 به بعد؛ ابن اعثم، 7/141 به بعد؛ سید، .(219-222 پایان کار: از جنگ دیرالجماجم تا مرگ ابن اشعث (85ق/ 704م) هنوز با یک رشته حوادث و اتفاقاتی همچون جنگ و گریزهایی در نواحی مداین و بصره، عقبنشینیهای بینقشه و هدف به سوی سیستان و خراسان و جانبازیهای عقیدتی و مقاومتهای موضعی در شهرها و بلاد عراق روبهرو هستیم که کلاً تصویری از آخرین روزهای سران جنبش را در تاریکیهای قیام به دست میدهد. این وقایع در جریان زمان دچار مقاصد و اغراض تاریخنویسان شده است، چنانکه بعد از دیرالجماجم به ندرت میتوان حادثهای یافت که سلسله اِسناد آن با هم تطبیق کند (همو، .(222 مسلم این است که در اواخر شعبان 82 شعلههای قیام ابن اشعث، که یکی از طولانیترین و وسیعترین قیامهای سیاسی - مذهبی ضد اموی سدهٔ اول هجری بود، خاموش گردید و این آخرین بحران سیاسی بود که حجاج بر آن فایق آمد. در نتیجه تا مرگ او در 95ق/714م کسی یا فرقهای را جرأت مخالفت با او نبود. حجاج اگر در سیاست داخلی، به ویژه با قساوتها و بیرحمیهای خود کمتر موفق بوده است، در سیاست خارجی، آن هم بعد از رفع غایلهٔ ابن اشعث، توانست قلمرو خلافت اسلامی را تا آسیای میانه وسعت بخشد. ابن اشعث از همان راهی که به عراق آمده بود، به سیستان بازگشت. اگر چه بعضی از حکام و فرمانداران شهرها نظیر عبدالله بن عمرالنعار تمیمی با اینکه در آغاز شورش ولایت و حکومت را از او گرفته بودند، دروازهها را به رویش نگشودند و یا همانند عیاض بن همیان سدوسی، برای سرِ مخدومشان با امیر عراق به معامله مشغول شدند، لیکن رتبیل با توجه به پیمان صلح فوراً به کمک وی شتافت و ابن اشعث مدتی در سرزمین او به سر برد. به نظر میرسد که هدف ابن اشعث در عقد پیمان صلح با رتبیل و مبارزه بر ضد حجاج همین بوده است که در صورتِ شکست، دست کم مأمن مطمئنی داشته باشد تا به انتظار سرنوشت خود یا مرگ رقیب بنشیند. دربارهٔ پایان زندگی عبرت انگیز ابن اشعث روایات و اخبار گوناگون و داستانهای مفصل آوردهاند. آنچه همه در آن اتفاق نظر دارند این است که او زنده به دست حجاج نیفتاد. نامهها و پیامهای نویدبخش و یا تهدیدآمیز امیر عراق به رتبیل، سرانجام او را ناگزیر ساخت تا ابن اشعث را تسلیم کند؛ ابن اشعث هم خودکشی را برگزید و در بین راه خود را از بام قصری به زیر افکند و کشته شد.