آدمی گاهی می ماند !
سر یک دو راهی یا مثلآ چند راهی !
یک طرف دلت باشد
یک طرف مصلحت ها !
عشق را هی مدام حلاجی کنی
به جایی نرسی
چون
مصلحت ها پاره میکند ، بند حلاجی تو را
و یک وقت میشود که
آدمی ، خودش را جمع میکند
خودش را برمیدارد
و دلش میخواهد
به دورترین ها سفر کند
از همه ی آن چند راهی ها بگذرد
و برای خودش در آسمان ، یک راه باز کند !
آسمان حداقلش معرفت دارد !
درش بسته نمی ماند و هیچ جایی بن بستی ندارد !
آسمان حداقلش تو را پرنده میکند
پرواز می آموزی و آنوقت سختی نمیماند
آدمی اگر میتوانست
یک شب هایی که دلش سیر بود
کوله بار خستگی ها را
روی دوش دنیا جا میگذاشت
و آنوقت پرواز میکرد !!
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0