عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 159
:: باردید دیروز : 17
:: بازدید هفته : 181
:: بازدید ماه : 2054
:: بازدید سال : 70643
:: بازدید کلی : 228864

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

پنج شنبه 27 شهريور 1393 ساعت 11:3 | بازدید : 625 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

راننده شهید صیاد شیرازی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

خاطره ای ازآقای عظیم دربند سری:

در زمان جنگ جلساتی در خصوص وضعیت جبهه ها با مسئولین و فرماندهان  تشکیل می شد . دریکی از روزها من در معیت شهید والا مقام عباس بابائی و شهید بزرگوار صیاد شیرازی بودم. شهید صیاد شیرازی به شهید بابائی گفت : عباس جان امروز ساعت ۴ ستاد نیروی زمینی جلسه داریم شما هم باید تشریف بیاورید .

1 6820006f 5c63 4dbf bfb8 d56f343abc3c 225x300 راننده شهید صیاد شیرازی
شهید صیاد شیرازی

 شهید بابائی به شهید صیاد گفتند: (( بالامجان ما که ماشین نداریم چه طوری این همه راه را بیاییم )) .شهید صیاد گفتند : (( مشکلی نیست من راننده و ماشین میفرستم شما را بیاورد )) . این را هم بگویم شهید بابائی بجز مواقع پرواز همیشه با لباس بسیجی بودند.

بعداز ظهر  راننده و ماشین آمد جهت بردن شهید بابائی. به اتفاق ایشان و یکی دیگر از برادران به جلو ساختمان آمدیم . ماشین و راننده آماده بود .  راننده ای که آمده بود گفت: من آمده ام تیمسار بابائی را ببرم . شهید بابائی گفت : ((بالامجان تیمسار بابائی رفت، شما ما را برسان)) . سوار ماشین که شدیم راننده در حالی که سیگار می کشید شروع کرد به فحاشی به اُمرای ارتش  و همین طور بد و بیراه میگفت ازجمله به شهید بابائی. من چند بار خواستم به او بگویم که حواست باشد ایشان تیمسار بابائی هستند اما شهید بابایئ نگذاشتند  .

 بهرحال به درب ورودی ساختمان ستاد نیروی زمیینی رسیدیم و وارد دژبانی شدیم. دژبان جهت شناسایی، هویت افراد را سوال کرد . شهید بابائی گفت :من بابائی هستم ٰاما دژبان قبول نمی کرد لذا دژبان به دفتر شهید صیاد تلفن زد و دفتر شهید صیاد هویت ایشان را تایید و به دژبان دستور ورود ایشان را داد. دژبان با احراز هویت شهید بابائی  جلو آمد  و احترام نظامی محکمی انجام داد و گفت: بفرمایید تیمسارٰ.. شهید بابائی وارد محوطه شد و ما در دژبانی منتظر ایشان ماندیم .

به محض اینکه دژبان به شهید بابائی  احترام نظامی کرد .راننده رنگش مثل گچ سفید شد وگفت بدبخت شدم ، ایشان تیمسار بابائی بودند و من این قدر فحاشی کردم . “آخ که بیچاره شدم، الان است که تیمسار بابائی شکایت مرا به تیمسار صیاد بکنند  و تیمسار صیاد هم مرا  بیچاره خواهند و حسابی مرا تنبیه می کنند .  حدود ۲ ساعت بعد شهید بابائی و شهید صیاد از ساختمان ستاد خارج و به سمت دژبانی آمدند . این بنده خدا حسابی ترسیده بوده.  به محض ورود شهید صیاد و شهید بابائی به دژبانی ٰ شهید صیاد به شهید بابائی گفتند: ایشان بودنند تیمسار! حتما ایشان را تشویق میکنیم .حتما ایشان را مورد تفقد قرار میدهیم . راننده هاج و واج داشت نگاه میکرد ومتعجب شده بود . ناگهان زد زیر گریه وشروع به گریستن کرد و از کاری که کرده بود خجالت کشید .شهید بابائی جلو آمد و او را دربغل گرفت و گفت: بالامجان چیزی نشده و مساله ای نیست ما باهم برادریم .راننده نیز از شهید بابائی عذر خواهی کرد .

 




|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: