.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

راننده شهید صیاد شیرازی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

خاطره ای ازآقای عظیم دربند سری:

در زمان جنگ جلساتی در خصوص وضعیت جبهه ها با مسئولین و فرماندهان  تشکیل می شد . دریکی از روزها من در معیت شهید والا مقام عباس بابائی و شهید بزرگوار صیاد شیرازی بودم. شهید صیاد شیرازی به شهید بابائی گفت : عباس جان امروز ساعت ۴ ستاد نیروی زمینی جلسه داریم شما هم باید تشریف بیاورید .

1 6820006f 5c63 4dbf bfb8 d56f343abc3c 225x300 راننده شهید صیاد شیرازی
شهید صیاد شیرازی

 شهید بابائی به شهید صیاد گفتند: (( بالامجان ما که ماشین نداریم چه طوری این همه راه را بیاییم )) .شهید صیاد گفتند : (( مشکلی نیست من راننده و ماشین میفرستم شما را بیاورد )) . این را هم بگویم شهید بابائی بجز مواقع پرواز همیشه با لباس بسیجی بودند.

بعداز ظهر  راننده و ماشین آمد جهت بردن شهید بابائی. به اتفاق ایشان و یکی دیگر از برادران به جلو ساختمان آمدیم . ماشین و راننده آماده بود .  راننده ای که آمده بود گفت: من آمده ام تیمسار بابائی را ببرم . شهید بابائی گفت : ((بالامجان تیمسار بابائی رفت، شما ما را برسان)) . سوار ماشین که شدیم راننده در حالی که سیگار می کشید شروع کرد به فحاشی به اُمرای ارتش  و همین طور بد و بیراه میگفت ازجمله به شهید بابائی. من چند بار خواستم به او بگویم که حواست باشد ایشان تیمسار بابائی هستند اما شهید بابایئ نگذاشتند  .

 بهرحال به درب ورودی ساختمان ستاد نیروی زمیینی رسیدیم و وارد دژبانی شدیم. دژبان جهت شناسایی، هویت افراد را سوال کرد . شهید بابائی گفت :من بابائی هستم ٰاما دژبان قبول نمی کرد لذا دژبان به دفتر شهید صیاد تلفن زد و دفتر شهید صیاد هویت ایشان را تایید و به دژبان دستور ورود ایشان را داد. دژبان با احراز هویت شهید بابائی  جلو آمد  و احترام نظامی محکمی انجام داد و گفت: بفرمایید تیمسارٰ.. شهید بابائی وارد محوطه شد و ما در دژبانی منتظر ایشان ماندیم .

به محض اینکه دژبان به شهید بابائی  احترام نظامی کرد .راننده رنگش مثل گچ سفید شد وگفت بدبخت شدم ، ایشان تیمسار بابائی بودند و من این قدر فحاشی کردم . “آخ که بیچاره شدم، الان است که تیمسار بابائی شکایت مرا به تیمسار صیاد بکنند  و تیمسار صیاد هم مرا  بیچاره خواهند و حسابی مرا تنبیه می کنند .  حدود ۲ ساعت بعد شهید بابائی و شهید صیاد از ساختمان ستاد خارج و به سمت دژبانی آمدند . این بنده خدا حسابی ترسیده بوده.  به محض ورود شهید صیاد و شهید بابائی به دژبانی ٰ شهید صیاد به شهید بابائی گفتند: ایشان بودنند تیمسار! حتما ایشان را تشویق میکنیم .حتما ایشان را مورد تفقد قرار میدهیم . راننده هاج و واج داشت نگاه میکرد ومتعجب شده بود . ناگهان زد زیر گریه وشروع به گریستن کرد و از کاری که کرده بود خجالت کشید .شهید بابائی جلو آمد و او را دربغل گرفت و گفت: بالامجان چیزی نشده و مساله ای نیست ما باهم برادریم .راننده نیز از شهید بابائی عذر خواهی کرد .

 





:: بازدید از این مطلب : 680
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 27 شهريور 1393
.
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی