عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 157
:: باردید دیروز : 289
:: بازدید هفته : 595
:: بازدید ماه : 4223
:: بازدید سال : 78685
:: بازدید کلی : 236906

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

روح
چهار شنبه 27 شهريور 1392 ساعت 19:38 | بازدید : 750 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

خانم زیبا و جوانی وارد یک عکاسی شده و خواهش می کند تا چند عکس خوب در حالتهای مختلف از او بگیرد و توضیح می دهد که عکسها را برای شوهرش می خواهد بفرستد حتما عکسهای خوبی باشد عکاس همانطور که خانم خواسته بود چند عکس در حالتهای مختلف گرفت و به تاریکخانه جهت ظهور عکسها رفت و وقتی برگشت خانم رفته بود پیش خود گفت حتما عجله داشته و رفته است و برای گرفتن عکسها بر می گردد یک هفته بعد خانم مجددا به عکاسی آمد و نمونه عکسها را دید و پسندید و از عکاس خواست چند عکس در اندازه بزرگ چاپ کرده و در پشت ویترین قرار دهد تا در معرض دید باشد و بعد یک اسکناس درشت روی میز گذاشت صاحب مغازه پول خرد نداشت و از خانم خواهش کرد کمی صبر کند تا از مغازه بغلی پول را خرد کند و به سرعت بیرون رفت و اسکناس را به همسایه داد تا خرد کند ولی در کمال حیرت اسکناس در مقابل چشمان همه ناپدید شد و عکاس ناباورانه برگشت تا موضوع را به خانم اطلاع دهد که دید او هم رفته و چند ماه از این جریان گذشت تا روزی مردی رنگ پریده و مضطرب وارد عکاسی شد و راجع به عکسهای آن خانم که در پشت ویترین بود و خود صاحب عکس سوال کرد و عکاس هم تمام ماجرا را تعریف کرد و علت اضطراب آن مرد را پرسید و مرد با صدائی خفه و لرزان گفت این خانم همسر من است و مرد دوباره از عکاس سوال کرد دقیقا بگوئید چه زمانی این خانم برای گرفتن عکسها مراجعه کرد و عکاس گفت حدود چهار ماه قبل و مرد با همان صدای لرزان گفت همسر من درست پنج سال پیش مرده است و من خیلی به او علاقه مند بودم و از آن روز همیشه آرزو می کردم حتی برای یک لحظه هم که شده او را در عالم رویا ببینم و دیشب نیز با همین امید به خواب رفتم که او را در خواب دیدم خیلی خوش و خندان بود و به من گفت یک عکس خوب برای تو گرفته ام و آدرس این خیابان را داده و گفت فردا به این خیابان برو ویترین مغازه های عکاسی را تماشا کن خودت پیدا می کنی و من به اینجا آمدم و هر چه همسرم گفته بود حقیقت داشت این واقعه در مجله روح یکی از نشریات بارسلون در اسپانیا به چاپ رسیده بود.




|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: