درد عشق


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 189
:: باردید دیروز : 31
:: بازدید هفته : 220
:: بازدید ماه : 331
:: بازدید سال : 74793
:: بازدید کلی : 233014

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

درد عشق
یک شنبه 20 دی 1395 ساعت 9:28 | بازدید : 910 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

درد عشقی دارم از شب و وفا نیست

جام زهریست روزها فراق نیست

یادم است لبخند پاک دختری را

عاشقانه هایم را به پایش داده ام یار نیست

هجر ما نیست ای دنیا چرا لیک این عذاب

درد ما از درد نیست از ریاست

کاش روزی باشد اشک چشم اش خود ببینم

شاید آن روز فهمد نیست در کار ما ریا

دیر نیست تنها بماند همچون خورشید و بسوزد خود را

ما مهتاب آن روزیم خواهیم دید این رواست

دردهایم همه پیش خداست این حواله پس دار

روزی گیرد انتقام و این بخشش نیست

رفتن اش همچون زهر بود و کین اش به قلبم زخم تر

اوج لذت برد روزی که از هوس کرد قلب ما نیشتر

این چه ظلمی ایست که تنهایند از عشق دم زنند

تا که یار جدید اما دیگری را از دم تیغ بگزرند

حرف های آخرش همچون نیشتر زهرآلود تا اخر بماند

دیر نباشد نیشتر پس زد اینبار قلب او

ما دیگر بار و بن بسته ایم از سفر اماده اشتریم

زندگانی نی هوس و درد و رنج است بشمری

تا روزی شد همه ترس ها اینبار در میان

نیست اشک غفلت ای هوس اینبار ببار

ما بر عهدی که بستیم همچنان ایستاده ایم

کاش بشماری روزها تا روزی که برگردی به باغ

زندگی این نبود که در آغوش کس راحت شوی

زندگی آن بود که عشقی را سر بر نیزه و در شهر نببری

ما از اول می دانستیم که روزی خواهی روی

بی وجدانی بود که روز رفتن نمکدان بشکنی

روزها غم روزها آزار و تفریحت برای این بود

نی به رویت این همه تقصیر بود

این هوس آخر تو را در چاه کرد

ظالمان باشد ولی تشنه کنار آب کرد

حال بگذر و روزها در رنج برون از این زمین

تا که باز رسی روزی بر سر چاه ای چاه کن

عشق مقدس بود و خواهد بماند و معجزه نزدیک تر

خواست بدانی که بود در تنهایی هزار و یک دلسوز تر

حال که با اصرار خود در چاه او داخل شدی

این بدان که خود از نور خدا غافل شدی

این چه دنیایی ایست ای خدا که تقدیر را نیست هیچ دوا

حال باید نشست و ماند در انتظار





|
امتیاز مطلب : 278
|
تعداد امتیازدهندگان : 57
|
مجموع امتیاز : 57
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: