عاشم شدم سوختم وفا خبر ندارد
دلتنگم نگاره اسان نفس ندارد
در اسمان هفتم دیدم که تنها هستم
اکنون که نیستی جانم می را من پرستم
کاش دیدی که رفتی اشکی که جا گذاشتی
اکنون که تنها هستم جانم توان به دستم
روزگار نچرخد در اتشی که هستی
روزگاران بچرخد آتش دهد به دستت
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0