تنهایی


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 265
:: باردید دیروز : 289
:: بازدید هفته : 703
:: بازدید ماه : 4331
:: بازدید سال : 78793
:: بازدید کلی : 237014

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

تنهایی
سه شنبه 21 دی 1391 ساعت 11:35 | بازدید : 650 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

پیامک تنهایی

tanhaei (1)

 

گاهی نه آشنا درد را می فهمد
نه حتی صمیمی ترین دوست
گاهی باید تنهایی ، درد را فهمید
تنهایی ، خلوت کرد
تنهایی ، آرام شد
و ‌تنها خدا می داند
چه می گذرد در دلت . . .
.
.
.
من این شعرها را
در انجمن ها
“سپید” نکرده ام
این ها محصولِ
آسیابِ تنهایی من است . . .
مینا آقازاده
.
.
.
گاهی زانوهایت
می شود تمام دنیایی که داری !
آنها را در آغوش می کشی
و فقط اینگونه می شود
تنهایی را تاب آورد
با یک آغوش خیالی . . .
.
.
.
رفتم
نخواست که بمونم
صدایم نکرد
نگفت : نرو، برگرد !
و من رفتم !
رفتم به سوی تنهایی
و انتظار شنیدن صدای او
که بگوید دوستت دارم برگرد . . .
.


.
.

tanhaei (6)
و به تو پیوستن
به تو اندیشیدن
باتو احساس شدن
باصدای نفست خوابیدن , گرم شدن
به تمام شب وتاریکی و سرما و سیه زوزه ی باد
به غم رسوایی
به تب تنهایی
به دویدن پی آینده ی دور
به همه عمرو زمان می ارزد . . .
.
.
.

tanhaei (10)
از دری که تو می آیی ، اندوه می رود
اما تنهایی ، دری مخفی دارد
که جای آن عوض می شود
هر بارکه می روی
از دری تازه با من سخن می گوید !
.
.
.

tanhaei (8)
جایی باید باشد
غیر از این کنج تنهایی
تا آدم گاهی آنجا جان بدهد
مثلا آغوش تو
جان می دهد
برای جان دادن . . .
بهمن عطایی
.
.
.

tanhaei (9)
این که عکس های سلفی زیاد شده
یعنی انقدر جهان به سوی تنهایی می رود که
حتی کسی نیست از ما عکس بگیرد . . .
.
.
.

tanhaei (2)
من تنهایی را با تمام تنهایی هایش دوست خواهم داشت
چراکه به این باور رسیدم :
فقط تنهایی است که هیچگاه تنهایم نخواهد گذاشت . . .
.
.
.

tanhaei (4)
وقتی که احساس تنهایی می کنید و به تنگ آمده اید
احتمال آن که انتخاب ها ی ضعیف تری بکنید ، بالا می رود
استیصال برای دوست داشتن آدم را به کجا که نمی کشاند
با شکم خالی به خرید نروید چون هر غذای ناسالمی را انتخاب خواهید کرد !
.
.
.

tanhaei (5)
بیا با هم گم شویم
من در لباسهای گشادم
تو در خیالاتت
من کفشهای پاشنه بلندم را دور می‌اندازم
تا تق تق خوشبختی‌ام پاسبانها را خبر نکند
تو کتابهایت را
چرا که برای دوست داشتن من
به قلب نیاز داری نه علم،
بیا با هم فرار کنیم
از تنهایی
که در لباسهای گشاد جا برایش بیشتر است . . .
مژگان عباسلو
.
.
.

tanhaei (12)
هر روز در تنهایی ام غرقم
هرشب درونم برف می بارد
شومینه ی چشمان تب دارت
آتش زده، خاکسترم کرده . . .
امید صباغ نو
.
.
.

tanhaei (3)
به دیدارم بیا هر شب،
در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها
دلم تنگ است
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه ، ای مهربان با من . . .
مهدی اخوان ثالث
.
.
.

tanhaei (11)
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود
چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری
چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری
ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم
سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود
نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی‌امید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شب آغاز تنهایی ، شب پایان باور بود
.
.
.

tanhaei (7)
بند ِ دل ِ من
به لبخندهای تو بند است
برای دوست داشتنت
اما
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم !
از شعبده باز هم کاری ساخته نیست
گیرم طناب بکشد
از دل من تا دل تو
گیرم با دستهایی به پهلو باز
که معلوم نیست برای حفظ تعادل است
یا برای بغل کردن تو
تمام طناب را راه بروم و نیفتم
یا
گیرم این لبخند لعنتی ات
سوژه ی معروف ترین نقاش قرن بعد شود
با این ها
چیزی از قد تنهایی های من
آب نمی رود عزیزم
و هنوز
شب ها
روی شعرها غلت می زنم !
مهدیه لطیفی
.
.
.

tanhaei (13)
صبح امروزکسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی !
گفتمش در پاسخ :
تو چقدر حساسی ؛
تن من گر تنهاست،
دل من با دلهاست،
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان دردل من ،
قلبشان منزل من …!
صافى آب مرا یادتو انداخت،رفیق !
تو دلت سبز،
لبت سرخ،
چراغت روشن !
چرخ روزیت همیشه چرخان !
نفست داغ،
تنت گرم،
دعایت با من !
سهراب سپهری
.
.
.

tanhaei (14)
جمعه ها را نمی شود به تنهایی سپری کرد
باید کسی را داشته باشی
تا ساعت های تنهاییه ملال آور را به پایان برسانی
کسی که از جنسِ خودت باشد
نگاهت را بخواند ، بغض صدایت را بفهمد
جمعه ها باید کسی را داشته باشی
تا دستانش را در دستانت بگذاری و تمام شهر را قدم بزنی
کسی که در کنارش زمان و مکان را از یاد ببری
جمعه ها به تنهایی تمامت می کنند اما تمامی ندارند . . .
جمعه تون خالی از تنهایی




|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: