چه کیفی دارد کسی باشد
که وقتی نام کوچکت را از ته دل صدا میکند
لبخندی روی لبانت نقش ببند
و تو آرام بگویی جانم؟
به گمانم اینطور که باشد...
تو حتی عاشق نامت میشوی
که از طرز صدا کردنش بفهمی
اسمت که هیچ، حتی وجودت
مالکیتش به اشتراک گذاشته شده
بین تو و اوی زندگیت!
چه لذتی دارد صدایی مدام
نامت را تکرار کند
و تا تو جانم بگویی،
بگوید امان از حواس پرتی
یادم رفت چه میخواستم بگویم
دوباره نامت را تکرار کند
و تو بدانی این بار هم
به شوق شنیدن جانم از زبانت صدایت کرده!
همیشه ابراز علاقه با گفتن
جانم، عزیزم، عشقم، نفسم نیست!
گاهی تمامی شیرینی یک حس
در گفتن نام
آن هم با "میم" مالکیت
خلاصه میشود...
تو هیچ میدانی
با همین سادگی های کوچک
اما دوست داشتنی
میشود خوشبخت بود و زندگی کرد...؟