مادرم روزی هشتصدهزاربارمیگوید ازدواج کنم!
و بی شک اگرمن روزی بامردی ازدواج کنم که
باهم به مهمانی های احمقانه ای برویم که
مردان یک طرف جمع شوندو ازسیاست و کاربگویند
وزنان یک طرف جمع شوند ازمانیکور و
انواع رژیم غذایی و ساکشن و پروتز و جُک های انچنانی
و چگونگی شوهرشان وسریال های ترکیه ای ماهواره حرف بزنند،
خودم راآتش می زنم!
مادر ِمن
اگرمردی راپیداکردی که بامن به دوچرخه سواری
تئاتر دیدن
کنسرت رفتن
فیلم دیدن
آهنگ (غیر پاپ) دانلودکردن
شعرو کتاب خوان
کافه رفتن و
شب گردی های بی هوا
وسفر های بی هوا با کوله پشتی و
عکاسی و سربه سرهم گذاشتن و
دیوانه بازی هایی از این دست زد
و آنقدربه باهم بودنمان ایمان داشت که
به زمین و زمان و هرپشه ی نَری که از دورو برم ردمیشود گیر نداد
و به من احساس"رفیق"بودن دادو نه تنهااحساس"زن"بودن
طوری که تمام دنیابه رفاقت و رابطه مان حسودی شان شد
ومجبور شدیم برای چشم نظرهایشان هروزاسفنددود کنیم
آن وقت شایدیک فکری برای رسیدنت به آرزویت کردم!
درایران ازدواج به جای اینکه سندباهم بودنِ "من"و"او"باشد
سندِ باهم بودن دو طایفه و حرفهایشان است...
احتمالا به ارزویت نخواهی رسید
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1