فرشتگان


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 604
:: باردید دیروز : 17
:: بازدید هفته : 626
:: بازدید ماه : 2499
:: بازدید سال : 71088
:: بازدید کلی : 229309

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

فرشتگان
یک شنبه 9 فروردين 1394 ساعت 17:54 | بازدید : 470 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

در قرآن مجید از ملائکه فراوان یاد شده است. آیات زیادى از قرآن درباره صفات، ویژگی ها، مأموریت ها و وظایف فرشتگان سخن مى گوید، حتى قرآن، ایمان به ملائکه را در ردیف ایمان به خدا و انبیا و کتب آسمانى قرار داده است و این دلیل بر اهمیت بنیادى این مسئله است: «آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه و المؤمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله؛ پیامبر اسلام به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده و مؤمنان نیز به خدا و فرشتگان او و کتاب ها و رسولانش همگى ایمان دارند.» (بقره/ 285) بدون شک وجود فرشتگان از امور غیبیه اى است که براى اثبات آن با این صفات و ویژگی ها راهى جز ادله نقلیه نیست و به حکم ایمان به غیب آنها را باید پذیرفت. خداوند در سوره فاطر آیات 1 تا 2در مورد اوصاف و ویژگی های فرشتگان می فرماید: «الحمد لله فاطر السماوات و الأرض جاعل الملائکة رسلا أولی أجنحة مثنى و ثلاث و رباع یزید فی الخلق ما یشاء إن الله على کل شیء قدیر* ما یفتح الله للناس من رحمة فلا ممسک لها و ما یمسک فلا مرسل له من بعده و هو العزیز الحکیم؛ ستایش مخصوص خداوندى است که آفریننده آسمان ها و زمین است، خداوندى که فرشتگان را رسولانى قرار داد که صاحب بال هاى دو گانه و سه گانه و چهارگانه اند. او هر چه بخواهد در آفرینش مى افزاید، او بر هر چیزى قادر است. خداوند هر رحمتى را به روى مردم بگشاید کسى نمى تواند جلو آن را بگیرد و هر چه را امساک کند کسى غیر از او قادر به فرستادن آن نیست و او عزیز و حکیم است»
قرآن مجید روی هم رفته ویژگیهاى آنها را چنین مى شمرد:
1- فرشتگان موجوداتى عاقل و با شعورند و بندگان گرامى خدا هستند؛ «بل عباد مکرمون» (انبیاء/ 26)
2- آنها سر بر فرمان خدا دارند و هرگز معصیت او نمى کنند؛ «لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون» (انبیاء/ 27)
3- آنها وظایف مهم و بسیار متنوعى از سوى خداوند بر عهده دارند.
4- آنها پیوسته مشغول تسبیح و تقدیس خداوند هستند، چنان که در آیه 5 سوره شورى مى خوانیم: «و الملائکة یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون لمن فی الأرض؛ فرشتگان تسبیح و حمد پروردگار خود را بجا مى آورند و براى کسانى که در زمین هستند استغفار مى کنند.»
5- با این حال انسان به حسب استعداد تکامل از آنها برتر و والاتر است تا آنجا که همه فرشتگان بدون استثنا به خاطر آفرینش آدم به سجده افتادند و آدم معلم آنها گشت.» (بقره/3034)
6- آنها گاه به صورت انسان در مى آیند و بر انبیاء و حتى غیر انبیاء ظاهر مى شوند چنان که در سوره مریم مى خوانیم: فرشته بزرگ الهى به صورت انسان موزون بر مریم ظاهر شد «فأرسلنا إلیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا» (مریم/17) در جاى دیگر به صورت انسان هایى بر ابراهیم و بر لوط ظاهر شدند. (هود/ 69 و 77) حتى از ذیل این آیات استفاده مى شود که قوم لوط نیز آنها را در همان اشکال موزون انسانى دیدند. (هود/ 78). آیا ظهور در چهره انسان، یک واقعیت عینى است؟ یا به صورت تمثل و تصرف در قوه ادراک؟ ظاهر آیات قرآن معنى اول است، هر چند بعضى از مفسران بزرگ معنى دوم را برگزیده اند.
7- از روایات اسلامى استفاده مى شود که تعداد آنها بقدرى زیاد است که به هیچ وجه قابل مقایسه با انسان نیست چنان که در روایتى از امام صادق (ع) مى خوانیم: هنگامى که از آن حضرت پرسیدند آیا عدد فرشتگان بیشترند یا انسان ها؟ فرمود: «سوگند به خدایى که جانم به دست او است فرشتگان خدا در آسمان ها بیشترند از عدد ذرات خاک هاى زمین و در آسمان جاى پایى نیست مگر اینکه در آنجا فرشته اى تسبیح و تقدیس خدا مى کند.» (بحار الانوار، جلد 59، صفحه 176، حدیث 7)
8- آنها نه غذا مى خورند و نه آب مى نوشند و نه ازدواج دارند چنان که در حدیثى از امام صادق (ع) مى خوانیم: «ان الملائکة لایأکلون و لایشربون و لاینکحون و انما یعیشون بنسیم العرش؛ فرشتگان غذا نمى خورند و آب نمى نوشند و ازدواج نمى کنند بلکه با نسیم عرش الهى زنده اند!» (بحار الانوار، جلد 59، صفحه 174، حدیث 4)
9- آنها نه خواب دارند نه سستى و غفلت چنان که على (ع) در حدیثى چنین مى گوید: «لیس فیهم فترة، و لا عندهم غفلة، و لا فیهم معصیة ... لا یغشاهم نوم العیون و لا سهوا العقول، و لا فترة الأبدان، لم یسکنوا الاصلاب و لم تضمهم الارحام؛ در آنها نه سستى است و نه غفلت و نه عصیان ... خواب بر آنها چیره نمى گردد و عقل آنها گرفتار سهو و نسیان نمى شود، بدن آنها به سستى نمى گراید و در صلب پدران و رحم مادران قرار نمى گیرند.» (بحار الانوار، جلد 59، صفحه 175)
10- آنها مقامات مختلف و مراتب متفاوت دارند بعضى همیشه در رکوعند و بعضى همیشه در سجودند؛ «ما منا إلا له مقام معلوم* و إنا لنحن الصافون* و إنا لنحن المسبحون؛ هر یک از ما مقام معلومى دارد ما همواره صف کشیده منتظر فرمان او هستیم و پیوسته تسبیح او مى گوئیم.» (صافات/ 164166) امام صادق (ع) مى فرماید: «و ان لله ملائکة رکعا الى یوم القیامه و ان لله ملائکة سجد الى یوم القیامه؛ خداوند فرشتگانى دارد که تا روز قیامت در رکوعند و فرشتگانى دارد که تا قیامت در سجودند!» (بحار الانوار، جلد 59، صفحه 174) (براى آگاهى بیشتر از اوصاف ملائکه و اصناف آنها به کتاب السماء و العالم، بحار الانوار، ابواب الملائکه، جلد 59 صفحه 144 تا 326 مراجعه فرمائید، همچنین نهج البلاغه خطبه هاى اول و 91 - خطبه اشباح - و 109 و 171)
همچنین خداوند در سوره انبیاء آیات 26 تا 29 در توصیف فرشتگان می فرماید: «و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مکرمون* لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون* یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم و لا یشفعون إلا لمن ارتضى و هم من خشیته مشفقون* و من یقل منهم إنی إله من دونه فذلک نجزیه جهنم کذلک نجزی الظالمین؛ آنها گفتند خداوند رحمان فرزندى براى خود برگزیده! منزه است (از این عیب و نقص) اینها (فرشتگان) بندگان شایسته او هستند که هرگز در سخن بر او پیشى نمى گیرند و به فرمان او عمل مى کنند. او همه اعمال امروز و آینده آنها را مى داند و هم گذشته آنها را و آنها جز براى کسى که خدا از او خشنود است (و اجازه شفاعتش را داده) شفاعت نمى کنند و از ترس او بیمناکند و هر کس از آنها بگوید من معبود دیگرى جز خدا هستم کیفر او را جهنم مى دهیم و این گونه ستمگران را کیفر خواهیم داد.» این آیات همه در مورد نفى فرزند بودن فرشتگان است. توضیح اینکه بسیارى از مشرکان عرب عقیده داشتند که فرشتگان، فرزندان خدا هستند و به همین دلیل گاه آنها را پرستش مى کردند، قرآن صریحا در آیات فوق، این عقیده خرافى و بى اساس را محکوم کرده و بطلان آن را با دلائل مختلف بیان مى کند. نخست مى گوید: آنها گفتند: خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب کرده است «و قالوا اتخذ الرحمن ولدا» اگر منظورشان فرزند حقیقى باشد که لازمه آن جسم بودن است و اگر "تبنى" (فرزند خواندگى) که در میان عرب معمول بوده است باشد آن نیز دلیل بر ضعف و احتیاج است و از همه اینها گذشته اصولا کسى نیاز به فرزند دارد که فانى مى شود، براى بقای نسل و کیان و آثار او باید فرزندش حیات او را در دراز مدت ادامه دهد یا براى عدم احساس تنهایى و انس گرفتن یا کسب قدرت است اما یک وجود ازلى و ابدى و غیر جسمانى و از هر نظر بى نیاز، فرزند در مورد او معنى ندارد به همین جهت بلافاصله مى فرماید: منزه و پاک است او از این عیب و نقص «سبحانه»، سپس اوصاف فرشتگان را در شش قسمت بیان مى کند که مجموعا دلیل روشنى است بر نفى فرزند بودن آنها:
1- «آنها بندگان خدا هستند.» «بل عباد»
2- «بندگانى شایسته و گرامى داشته.» «مکرمون» آنها همچون بندگان گریز پا نیستند که تحت فشار مولى، تن به خدمت مى دهند بلکه بندگانى هستند، از هر نظر شایسته که راه و رسم عبودیت را خوب مى دانند و به آن افتخار مى کنند، خدا نیز آنها را به خاطر اخلاصشان در عبودیت گرامى داشته و مواهب خویش را به آنها افزایش داده است.
3- آنها آن قدر مؤدب و تسلیم و سر بر فرمان خدا هستند که «هرگز در سخن گفتن بر او پیشى نمى گیرند.» «لا یسبقونه بالقول»
4- و از نظر عمل نیز «آنها تنها فرمان او را اجرا مى کنند.» «و هم بأمره یعملون» آیا این صفات، صفات فرزندان است یا صفات بندگان؟! سپس به احاطه علمى پروردگار نسبت به آنها اشاره کرده مى فرماید: «خداوند هم اعمال امروز و آینده آنها را مى داند و هم اعمال گذشته را، هم از دنیاى آنها آگاه است و هم از آخرتشان، هم قبل از وجودشان و هم بعد از وجودشان.» «یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم» مسلما فرشتگان از این موضوع آگاهند که خدا یک چنین احاطه علمى به آنها دارد و همین عرفان، سبب مى شود که آنها نه سخنى قبل از او بگویند و نه از فرمانش سرپیچى کنند و به این ترتیب این جمله مى تواند در حکم تعلیل براى آیه سابق بوده باشد.
5- بدون شک آنها که بندگان گرامى و شایسته خدا هستند براى نیازمندان شفاعت مى کنند ولى باید توجه داشت «هرگز براى کسى شفاعت نمى کنند مگر اینکه بدانند خدا از او خشنود است.» و اجازه شفاعت او را داده است «و لا یشفعون إلا لمن ارتضى» مسلما خشنودى خداوند و اجازه شفاعت دادن او، بى دلیل نمى تواند باشد. حتما به خاطر ایمان راستین و یا اعمالى است که پیوند انسان را با خدا محفوظ مى دارد، به تعبیر دیگر انسان ممکن است آلوده گناه شود ولى اگر رابطه خویش را با پروردگار و اولیاى الهى به کلى قطع نکند امید شفاعت درباره او هست اما اگر پیوندش را از نظر خط فکرى و عقیدتى به کلى برید و یا از نظر عملى آن قدر آلوده بود که لیاقت شفاعت را از دست داد در این موقع، هیچ پیامبر مرسل یا فرشته مقربى شفاعت او نخواهد کرد. ضمنا این جمله پاسخى است به آنها که مى گفتند: ما فرشتگان را عبادت مى کنیم تا در پیشگاه خدا براى ما شفاعت کنند، قرآن مى گوید آنها از پیش خود هیچ کارى نمى توانند بکنند و هر چه مى خواهید باید مستقیما از خدا بخواهید حتى اجازه شفاعت شفیعان را.
6- به خاطر همین معرفت و آگاهى است که «آنها تنها از او مى ترسند» و تنها ترس او را به دل راه مى دهند «و هم من خشیته مشفقون» آنها از این نمى ترسند که گناهى انجام داده باشند بلکه از کوتاهى در عبادت یا ترک اولى بیمناکند. جالب اینکه «خشیت» از نظر ریشه لغت به معنى هر گونه ترس نیست، بلکه ترسى است که توأم با تعظیم و احترام باشد. «مشفق» از ماده «اشفاق» به معنى توجهى است که آمیخته با ترس باشد (چون در اصل از ماده «شفق» گرفته شده که روشنى آمیخته با تاریکى است) بنابراین ترس آنها از خداوند، همچون ترس انسان از یک حادثه وحشتناک نیست و همچنین «اشفاق» آنها هم چون بیم انسان از یک موجود خطرناک نمى باشد بلکه ترس و اشفاقشان آمیزه اى است از احترام، عنایت و توجه، معرفت و احساس مسئولیت. روشن است که فرشتگان با این صفات برجسته و ممتاز و مقام عبودیت خالص هرگز دعوى خدایى نمى کنند اما اگر فرضا «کسى از آنها بگوید من معبودى جز خدا هستم ما کیفر او را جهنم مى دهیم، آرى این چنین ظالمان را کیفر خواهیم داد.» «و من یقل منهم إنی إله من دونه فذلک نجزیه جهنم کذلک نجزی الظالمین» در حقیقت دعوى الوهیت یک مصداق روشن ظلم بر خویشتن و بر جامعه است و در قانون کلى «کذلک نجزی الظالمین» درج است.

تأملاتى چند ‌در‌ شناخت فرشتگان


 سحرخيزانِ اَزْرَق پوشِ خلوت خانه بالا ‌از‌ آبِ چشم آموزند ‌هر‌ ‌شب‌ سَبْحَه گردانى (خواجو) 
 1- بنيادِ ايمانِ دينى، علاوه ‌بر‌ باورِ خداوند ‌و‌ اسماى حسناى او، ‌كه‌ حقيقت مركزى همه فرقه ‌ها‌ ‌و‌ مذاهب اسلامى است ‌و‌ معاد؛ يعنى مرگ، پايان جهان، آخرت ‌و‌ رستاخيز، داورى خداوند درباره اعمال انسان، پاداش ‌و‌ كيفر ‌و‌ بهشت ‌و‌ دوزخ، ‌و‌ نبوّت ‌و‌ استمرار ‌آن‌ (امامت) ‌و‌ كتاب هاى آسمانى - مبتنى ‌بر‌ باور ‌به‌ وجود موجوداتِ شِگفت ‌و‌ شِگرفت؛ يعنى فرشتگان است: 
 آمَنَ الرَّسوُلُ بِما اُنْزِلَ اِلَيْهِ ‌من‌ رَبِّهِ ‌و‌ المُؤمِنُونَ كُلُّ آمَنَ بِاللَّهِ ‌و‌ مَلائِكَتِهِ ‌و‌ كُتُبِهِ ‌و‌ رُسُلِهِ.(بقره، آيه 285.) پيامبر ‌به‌ ‌آن‌ ‌چه‌ ‌از‌ پروردگارش ‌به‌ ‌او‌ فرو فرستاده شده ايمان دارد، ‌و‌ همه مؤمنان ‌به‌ خدا ‌و‌ فرشتگان ‌او‌ ‌و‌ كتابها ‌و‌ پيامبران ‌او‌ ايمان دارند. 
 ‌به‌ روايتِ قرآنىِ آفرينشِ جهان، فرشتگان ابزارها ‌و‌ وسايطى هستند ‌كه‌ خداوند ‌از‌ طريقِ آنها ‌بر‌ دارِ هستى حكم ‌مى‌ رانَد ‌و‌ سطوح ميانه ‌يا‌ واسطِ واقعيت بين انسان ‌و‌ خداوند ‌را‌ ‌از‌ آنها ‌مى‌ سازد. موجوداتى ‌كه‌ ‌در‌ نظام اعتقادى مؤمنان، شناخت ‌و‌ ايمان ‌به‌ آنها ‌از‌ شاخه هاى محورى ايمانِ دينى است. فرشتگان ‌در‌ آموزه هاى دينى ‌ما‌ (اسلام)، آفريده هايى مستغرق ‌در‌ درياى عبوديّت ‌و‌ خاضع ‌در‌ بارگاهِ ربوبى اند. ‌و‌ ‌در‌ نظم گسترده جهان همواره ‌در‌ تسبيح ‌و‌ تهليل ‌و‌ تكبير ‌و‌ تقديس اند. ‌در‌ ذيلِ فرمانِ خداوند؛ برخى شان پايه هاى عرشِ الهى ‌و‌ اورنگ پادشاهى ‌او‌ ‌را‌ ‌بر‌ دوش دارند، ‌و‌ برخى شان ‌در‌ گردش چرخِ جهان، ‌از‌ ثَباتِ ثوابت ‌تا‌ حركت سيّارات، ‌در‌ زنجيره نامتناهىِ مراتبِ قوسِ نزول ‌و‌ صعود (همه قلمروِ هستى)، نقش هاى پرشمار ‌و‌ گونه گونى ‌را‌ ايفا ‌مى‌ كنند. 
 وَتَرَى الْمَلاَئِكَةَ حَافِّينَ ‌من‌ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ.(زُمَر، آيه 75.) فرشتگان ‌را‌ بينى ‌كه‌ گِرد عرش ‌را‌ فرا گرفته اند، پروردگارشان ‌را‌ همراه ‌با‌ سپاس ‌و‌ ستايش ‌به‌ پاكى ياد ‌مى‌ كنند. 
 الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ ‌به‌ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ ‌و‌ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ.(غافر، آيه 7.) آنان ‌كه‌ عرش ‌را‌ برمى دارند - حمل ‌مى‌ كنند - ‌و‌ آنان ‌كه‌ گِرداگِردِ ‌آن‌ اند، پروردگار ‌را‌ همراه ‌با‌ سپاس ‌و‌ ستايش ‌به‌ پاكى ياد ‌مى‌ كنند ‌و‌ ‌به‌ ‌او‌ ايمان ‌مى‌ آورند ‌و‌ براى كسانى ‌كه‌ ايمان آورده اند آمرزش ‌مى‌ خواهند[و گويند:] پروردگارا، ‌به‌ بخشايش ‌و‌ دانش همه چيز ‌را‌ فرا گرفته اى، ‌پس‌ كسانى ‌را‌ ‌كه‌ توبه كردند ‌و‌ راه ‌تو‌ ‌را‌ پيروى نمودند بيامرز ‌و‌ ايشان ‌را‌ ‌از‌ عذاب دوزخ نگاه دار. 
 ‌بر‌ اين اساس، شكل ‌و‌ شمايل ‌و‌ تصويرهاى معصومانه كودكان ‌و‌ دختركانِ زيبا ‌و‌ دلربا، ‌با‌ بالهاى رنگين، ‌كه‌ ‌بر‌ طاق ‌و‌ رواق كليساها ‌و‌ تابلوهاى نقاشى ‌ها‌ نقش بسته است، پردازشِ ذهن هاى بسته ‌و‌ جاهلانه ايست ‌كه‌ ‌در‌ حوزه مباحث معرفتى، بيش ‌تر‌ آگاهى هاى خود را، ‌از‌ مطالب افواهى، اقوال، شنيده ها، شايعاتِ كوچه ‌و‌ بازار، خواندنيهاى سرگرم كننده ‌و‌ بعضاً خواب آور ‌و‌ مطالب نادرست دريافت ‌مى‌ كنند. همين ضعف ‌ها‌ ‌و‌ نابسامانيهاى اعتقادى ‌و‌ مطالب سخيف درباره فرشتگان، ‌در‌ قالب داستان سرايى ‌و‌ قصّه پردازى ‌و‌ ‌در‌ قالب زبان ‌و‌ تعبيرهاى شيرين ‌و‌ عامّه پسند ‌با‌ چاشنى عكس هاى كليسائى، بود ‌كه‌ بخشى ‌از‌ آموزهاى قرآن كريم ‌و‌ تعاليم اهل بيت (ع) ‌را‌ ‌به‌ تبيين ‌و‌ تنوير ماهيّت فرشتگان ‌و‌ شناخت ويژگيها ‌و‌ حوزه مأموريّت ‌و‌ قلمرو كارآيى آنها ‌و‌ مراتب وجودى شان ‌در‌ آفرينش، اختصاص داده است. پيامبر گرامى (ص) ‌از‌ همان روزهاى آغازين بعثت، حصار سنگين باورهاى خرافى ‌را‌ ‌در‌ ‌هم‌ كوبيد ‌و‌ بنيادهاى واهى اعتقادى مشركان ‌را‌ ‌كه‌ ‌مى‌ گفتند: فرشتگان، دختران خدايند، فروريخت: 
 وَجَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ ‌هم‌ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَيُسْأَلُونَ.(زخرف، آيه 19.) فرشتگان ‌را‌ ‌كه‌ بندگان خداى رحمان اند دختران نام نهادند. آيا ‌به‌ هنگام آفرينش ايشان حاضر ‌و‌ گواه بودند - ‌تا‌ بدانند ‌از‌ كدام جنس اند؟! - زودا ‌كه‌ گواهيشان نوشته شود ‌و‌ ‌از‌ آنان پرسش ‌و‌ بازخواست خواهد شد. 
 ‌با‌ تعبير: «سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُم ‌و‌ يُسْئَلوُنَ» باورِ جاهلانه مشركان ‌را‌ تخطئه كرده ‌و‌ ‌از‌ اين ‌كه‌ بدون دانش ‌و‌ آگاهى درباره فرشتگان داورى كرده اند، آنان ‌را‌ تهديدشان نموده است. 
 2- فرشتگان، ‌و‌ امّا ‌به‌ طور كلّى ‌در‌ جهان داراى ‌سه‌ مأموريت اند؛ يك، واسطه ‌در‌ صدور موجودات ‌از‌ صُقعِ ربوبى ‌و‌ تدبير امور عالم. دو، واسطه ‌در‌ بازگشت موجودات ‌به‌ سوى خداوند. سه، واسطه ‌در‌ تشريع دين ‌و‌ فرود آمدنِ وحى ‌و‌ دور كردنِ شيطان ‌ها‌ ‌از‌ دخالت ‌در‌ ساحتِ وحى ‌و‌ تسديد پيامبر ‌و‌ تأييد ‌و‌ يارى مؤمنان: 
 وَالنَّازِعَاتِ غَرْقاً. وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطاً. وَالسَّابِحَاتِ سَبْحاً. فَالسَّابِقَاتِ سَبْقاً. فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً.(نازعات، آيه 5 - 1.) سوگند ‌به‌ بيرون كَشَندگانِ [جان كافران] ‌به‌ سختى؛ ‌و‌ ‌به‌ گيرندگان [جان مؤمنان] ‌به‌ آرامى؛ ‌به‌ فرشتگانى ‌كه‌ شناورند [و ‌با‌ شتاب فرود ‌مى‌ آيند] پس، ‌به‌ فرشتگان پيشگام؛ آنگاه، ‌به‌ فرشتگان كارگزار. 
 وَالْمُرْسَلاَتِ عُرْفاً. فَالْعَاصِفَاتِ عَصْفاً. وَالنَّاشِرَاتٍ نَشْراً. فَالْفَارِقَاتٍ فَرْقاً. فَالْمُلْقِيَاتِ ذِكْراً. عُذْراً أَوْ نُذْراً.(سوره مرسلات، آيه 5 - 1.) سوگند ‌به‌ ‌آن‌ فرستاده شدگانِ پياپى (آياتى ‌كه‌ توسط جبرئيل ‌به‌ پيامبر (ص) فرستاده شده)؛ سوگند ‌به‌ ‌آن‌ گسترانندگان [كه صحيفه هاى آسمانى ‌را‌ ‌مى‌ گشايند]؛ آنگاه ‌به‌ ‌آن‌ جداكنندگان [حق ‌از‌ باطل] ‌كه‌ نيك جدا ‌مى‌ كنند. 
 عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً. إِلَّا ‌من‌ ارْتَضَى ‌من‌ رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ ‌من‌ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً. لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ.(جن، آيه 27 - 26.) داناى نهان ‌و‌ ناپيداست، ‌پس‌ كسى ‌را‌ ‌بر‌ غيب خود آگاه نسازد، مگر ‌آن‌ ‌را‌ ‌كه‌ ‌به‌ پيامبرى پسندد ‌و‌ برگزيند؛ زيرا ‌كه‌ ‌از‌ پيش روى ‌و‌ ‌از‌ پشت سرش نگهبانانى گسيل ‌مى‌ دارد، ‌تا‌ معلوم كند ‌كه‌ پيامهاى پروردگارشان ‌را‌ رسانده اند. 
 إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ ‌من‌ الْمَلاَئِكَةٍ مُنزَلِينَ. بَلَى إِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُم ‌من‌ فَوْرِهِمْ هذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلاَفٍ ‌من‌ الْمَلاَئِكَةِ مُسَوِّمِينَ.(آل عمران، آيه 125 - 124.)[ياد كن] آنگاه ‌را‌ ‌كه‌ ‌به‌ مؤمنان ‌مى‌ گفتى: آيا شما ‌را‌ بسنده نيست ‌كه‌ خداوند ‌با‌ ‌سه‌ هزار فرشته فرو فرستاده [از سوى خود] شما ‌را‌ يارى رسانَد؟ چرا؛ [بى گمان بسنده است و] اگر شكيبايى كنيد ‌و‌ پرهيزگارى ورزيد ‌و‌ آنان چنين شتابان ‌به‌ سوى شما آيند، خداوند شما ‌را‌ ‌با‌ پنج هزار فرشته نشانگذار، يارى خواهد رساند. 
 نكته مهمّ اين كه، اين وساطت ‌و‌ تأييد ‌و‌ تسديد ‌و‌ مدد رسانى، براساس تصادف ‌يا‌ اتّفاق نيست، ‌تا‌ اين ‌كه‌ فرمانهاى خداوند گاهى ‌بى‌ واسطه آنها جارى شود، ‌و‌ گاهى ‌با‌ واسطه آنها؛ چرا ‌كه‌ جريان فرمانهاى خداوند ‌در‌ همه ساحت هاى هستى ‌از‌ طريق علل ‌و‌ اسباب ‌به‌ طور عام، ‌و‌ ‌به‌ وسيله فرشتگان است ‌به‌ طور خاص. ‌و‌ اين سنّت الهى است، ‌و‌ روشن است ‌كه‌ ‌در‌ سنت هاى الهى هيچ گونه تغيير ‌و‌ دگرگونى نيست: 
 فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً.(فاطر، آيه 43.) هرگز براى سنّت (راه ‌و‌ رسم) خداوند، جابه جائى ‌يى‌ نخواهى يافت ‌و‌ هرگز براى سنّت خداوند دگرگونى ‌يى‌ نخواهى يافت. 
 ‌ان‌ رَبِىّ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.(هود، آيه 56.) پروردگارم ‌بر‌ راهى راست است. 
 نكته مهم ‌تر‌ اين كه، جهان ‌يك‌ نظم مستقل ‌از‌ واقعيت نيست؛ بلكه ‌در‌ ‌هر‌ لحظه ‌و‌ لَمْحه ‌از‌ وجودش ‌بر‌ حفظ ‌و‌ حمايت الهى متكّى است: 
 وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ.(بقره، آيه 255.) 
 اورنگ ‌اش‌ (جهان دارى ‌و‌ تدبير كار جهان) آسمانها ‌و‌ زمين ‌را‌ ‌در‌ برگرفته ‌و‌ نگاهدارى شان ‌بر‌ ‌او‌ گران نيايد ‌و‌ ‌او‌ ‌آن‌ والا، ‌آن‌ بزرگ است. 
 ‌بر‌ اين اساس، هيچ گونه تنافى ‌و‌ تضادّى ‌در‌ استنادِ حوادث ‌به‌ علل ‌و‌ اسبابِ قريب (نزديك) ‌و‌ مادّى ‌از‌ ‌يك‌ سو، ‌و‌ استنادشان ‌به‌ فرشتگان ‌از‌ سوى ديگر، وجود ندارد. ‌و‌ همين گونه است استنادِ تدبير امور جهان ‌به‌ فرشتگان ‌از‌ سويى، ‌و‌ استنادشان ‌به‌ خداوند ‌از‌ سويى ديگر؛ چرا ‌كه‌ اين ‌دو‌ استناد همواره ‌در‌ طول يكديگرند ‌نه‌ ‌در‌ عرض هم. بدين معنا ‌كه‌ همواره سبب قريب (نزديك) علّت پيدايش حادثه است ‌و‌ سبب بعيد (دور) علت پيدايش سبب قريب است. ‌به‌ همين سان است، استنادِ حوادث ‌و‌ امور عالم ‌و‌ تدبيرشان ‌به‌ خداوند ‌و‌ فرشتگان. ‌و‌ اساساً استناد آنها ‌به‌ فرشتگان چيزى افزون ‌بر‌ استنادشان ‌به‌ علل ‌و‌ اسباب طبيعى ‌و‌ قريب نيست. ‌و‌ جالب اين كه، خداى تعالى استنادِ حوادث ‌به‌ اسباب طبيعى ‌و‌ علل مادى ‌را‌ تأييد كرده، همچنان ‌كه‌ ‌از‌ استناد آنها ‌به‌ فرشتگان بارها ‌و‌ بارها ياد كرده است. ‌با‌ اين حال هيچ ‌يك‌ ‌از‌ علل ‌و‌ اسباب ‌و‌ همين طور فرشتگان ‌در‌ قياس ‌با‌ خداوند هيچ گونه استقلالى ندارند؛ يعنى هيچ گاه رابطه خداوند ‌و‌ مسبّبِ اسباب قطع نمى گردد ‌و‌ همواره سبب ‌ها‌ ‌و‌ مسبَّب ‌ها‌ مستند ‌به‌ خداى داناى تواناست. 
 إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّموَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ‌ما‌ ‌من‌ شَفِيعٍ إِلَّا ‌من‌ بَعْدِ إِذْنِهِ.(يونس، آيه 3.) ‌بى‌ گمان پروردگارتان خداوندى است ‌كه‌ آسمانها ‌و‌ زمين ‌را‌ ‌در‌ شش روز آفريد سپس ‌بر‌ اورنگ (فرمانفرماى جهان) استيلا يافت، كار [هستى] ‌را‌ كارسازى ‌مى‌ كند. هيچ ميانجى ‌اى‌ مگر اِذنِ ‌او‌ [در كار] نيست. 
 ‌و‌ اين گوهرِ توحيد ‌در‌ تدبير است ‌كه‌ قرآن كريم ‌بر‌ ‌آن‌ تأكيد ‌مى‌ ورزد ‌و‌ استقلال ‌را‌ ‌از‌ ‌هر‌ چيز ‌در‌ ‌دو‌ قوس صعود ‌و‌ نزول، نفى ‌مى‌ كند ‌تا‌ آنجا ‌كه‌ هيچ موجودى حتّا مالك خويش ‌و‌ مالك نفع ‌و‌ ضرر ‌و‌ سود ‌و‌ زيان ‌و‌ حيات ‌و‌ مرگ خود نيست: 
 وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً.(فرقان، آيه 3.) اختيار هيچ سود ‌و‌ زيانى براى خويش ‌و‌ اختيار مرگ ‌و‌ زندگى ‌و‌ برانگيختگى ‌را‌ ندارند. 
 حاصل ‌آن‌ كه، فرشتگان ‌در‌ جهان، نقشى ‌جز‌ فرمانگزارى خدا ‌را‌ ندارند ‌و‌ فرمانبردارِ محض ‌و‌ ‌بى‌ چون ‌و‌ چراى پروردگار خويش اند: 
 بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ. ‌لا‌ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ.(انبياء، آيه 27 - 26.) [فرشته ها، تنها بندگانى ارجمندند، ‌در‌ گفتار ‌بر‌ ‌او‌ پيشى نمى جويند ‌و‌ آنان ‌به‌ فرمان وى، كار ‌مى‌ كنند. 
 يَخافُونَ رَبَّهُمْ ‌من‌ فَوْقِهِمْ ‌و‌ يَفْعَلُونَ ‌ما‌ يُؤمَرُونَ.(نحل، آيه 50.) ‌از‌ پروردگارشان ‌كه‌ ‌بر‌ آنها چيرگى دارد، ‌مى‌ هراسند ‌و‌ آنچه فرمان ‌مى‌ يابند، ‌به‌ جاى ‌مى‌ آورند. 
 البته معناى ربوبيّت ‌و‌ تدبير خداوند، اين نيست ‌كه‌ همه علل ‌و‌ اسباب ‌از‌ كار بيفتد ‌و‌ كارآيى خود ‌را‌ ‌از‌ دست بدهد ‌و‌ خداوندِ داناى توانا خود جايگزين آنها شود؛ ‌و‌ بودنِ فرشتگان: نازِعات، ناشطات، سابحات، سابقات ‌و‌ مدبّرات نيز، ‌به‌ معناىِ استقلال ‌در‌ تأثير ‌در‌ برابر خداوند نيست؛ بلكه معناى ربوبيّت ‌و‌ تدبر ‌آن‌ است ‌كه‌ ‌در‌ همه هستى ‌يك‌ مدبّر اصيل ‌و‌ مستقل ‌و‌ حقيقى وجود دارد، ‌و‌ ‌آن‌ خداوند است: «لاموثّر ‌فى‌ الوجود اِلّا اللَّه». ‌و‌ تأثير ‌و‌ تدبير عوامل ديگر ‌از‌ جمله فرشتگان، فاقِد اصالت ‌و‌ استقلال است؛ يعنى تَبَعى است ‌و‌ ‌جز‌ اراده ‌و‌ اِذن ‌و‌ مشيّت حكيمانه خدا ‌در‌ كار نيست، حتّا سَبَبِيّت اسباب ‌و‌ تأثيرگذارى آنها نيز ‌به‌ اِذن ‌و‌ اراده ‌و‌ لطف ‌و‌ مهر اوست: 
 تَسَبَّبَت بِلُطْفِكَ الْاَسْبابُ، ‌و‌ جَرى بِقُدْرَتِكَ الْقَضا ‌و‌ مَضَتْ عَلى اِرادَتِكَ الْاَشْياءُ.(صحيفه سجاديه، دعاى 7.) سبب ‌ها‌ ‌به‌ لطف ‌و‌ مهر ‌تو‌ فراهم آيد. قضا ‌به‌ قدرت ‌تو‌ جريان يابد ‌و‌ همه چيز ‌به‌ اراده ‌تو‌ گُذَرَد. 
 ‌و‌ اين خود ‌از‌ مصاديق بارز جريان سنّت هاى الهى ‌در‌ تدبير امور عالم است، ‌كه‌ عطايا ‌و‌ دِهِش هاى تكوين ‌و‌ تشريع خداوند همگى ‌از‌ مجارىِ ويژه ‌و‌ ‌از‌ طريق وسائط ‌و‌ اسباب ‌در‌ ‌مى‌ رسند. امام صادق (ص) فرمود: 
 اَبَى اللَّهُ ‌ان‌ يُجْرِىَ الْاَشْياءَ اِلاَّ بِاَسْبابِها فَجَعَلَ لِكُلِّ شَىْ ءٍ سَبَباً.(اصول كافى، ج 1، ص 183.) خداوند گردش كارها ‌را‌ ‌جز‌ ‌از‌ راه سبب ها، نمى پسندد. ‌از‌ اين رو، براى ‌هر‌ چيزى سببى قرار داده است. 
 3- فرشتگان، آفريده هايى فراسوى حسّ ‌و‌ عقل اند. ‌از‌ همين رو، آدمى ‌تا‌ ‌آن‌ گاه ‌كه‌ ‌در‌ اين جهان زيست ‌مى‌ كند ‌و‌ ‌در‌ حصار سخت ‌و‌ سنگين طبيعت گرفتار است ‌و‌ چون كافران ‌و‌ فاسقان، ‌در‌ باتلاق غريزه ‌ها‌ ‌و‌ انگيزه هاى حيوانى فرو افتاده است ‌به‌ جهان نامحسوس فرشتگان راه نمى يابد؛ چرا ‌كه‌ راه يافتن ‌به‌ حقيقت فرشتگان، ‌آن‌ گاه است ‌كه‌ نقاب ‌از‌ ‌رخ‌ برگيرد ‌و‌ غبارِ ‌تن‌ ‌از‌ چهره جان بنشاند ‌و‌ حجاب ماديّت ‌و‌ اين جهانى بودن فروافتد ‌و‌ حيات مادّى آدمى دگرگون شود ‌و‌ ‌از‌ دروازه ورودى مرگ عبور كند ‌و‌ ‌به‌ ساحت آخرت گام نهد. آرى؛ ‌آن‌ گاه است ‌كه‌ ‌از‌ سرشت ‌و‌ ماهيت بسيارى ‌از‌ حقايق ‌از‌ جمله فرشتگان آگاه ‌مى‌ شود ‌و‌ حقيقت خطاب الهى را، ‌آن‌ چنان ‌كه‌ بايد، ‌در‌ ‌مى‌ يابد: 
 وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ‌ما‌ كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ. وَنُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ. وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ. لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ ‌من‌ هذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.(ق، آيه 22 - 19.) ‌و‌ مستى مرگ، حقيقت ‌را‌ [پيش چشم] ‌مى‌ آورد؛ اين همان است ‌كه‌ ‌از‌ ‌آن‌ كناره ‌مى‌ كردى. ‌و‌ ‌در‌ صور ‌مى‌ دمند؛ اين روزِ وعده عذاب است. ‌و‌ ‌هر‌ كسى ‌مى‌ آيد ‌با‌ گسيل كننده ‌و‌ گواهى است. ‌به‌ راستى ‌تو‌ ‌از‌ اين غافل بودى ‌پس‌ ‌ما‌ پرده ‌را‌ ‌از‌ [پيش چشم] ‌تو‌ كنار زديم ‌و‌ امروز چشمت تيزْنِگر است. 
 اگر نامحسوس بودن فرشتگان ‌را‌ دليل نيستى آنها بدانيم، بسيارى ‌از‌ دانستنى هاى اساسى خود ‌را‌ ‌كه‌ واقعيت هاى فراسوى حس ‌و‌ عقل اند انكار كرده ايم. هيچ متفكرى ‌در‌ حوزه خردورزى نمى تواند گزاره «نمى بينم، ‌پس‌ نيست» ‌را‌ اساس جهان بينى خود قرار دهد ‌و‌ ‌به‌ نيستى ‌هر‌ ‌چه‌ بيرون ‌از‌ حوزه حواس آدمى است حكم نمايد؛ چرا ‌كه‌ ‌مى‌ دانيم، اگر شدت نور بيش ‌تر‌ ‌يا‌ ‌كم‌ ‌تر‌ ‌از‌ توان چشم آدمى باشد چيزى ديده نمى شود ‌و‌ اساساً اجسام ‌و‌ اشكال ‌و‌ رنگ ها، ‌در‌ فاصله هاى معيّنى براى ‌ما‌ مطرح اند،. ذرّه هاى الكترون ‌و‌ انرژى ‌را‌ ‌تا‌ كنون نديده ايم ‌و‌ جاذبه زمين براى ‌ما‌ محسوس نيست، ارتعاشات ‌و‌ لرزش هاى صوتى ‌تا‌ ‌به‌ ‌حد‌ ‌و‌ مرز معيّنى نرسد قابل شنيدن نيست، هيچ ‌يك‌ ‌از‌ پديده ‌ها‌ ‌و‌ نيروهاى درونى؛ مانند انديشه ‌و‌ تخيّل ‌و‌ اراده ‌و‌ ‌آن‌ حقيقتى ‌كه‌ مديريت آنها ‌را‌ ‌بر‌ عهده دارد (من)، وارد حوزه حواس آدمى نمى شوند، حتّا تسليم حساس ترين وسايل نيز نمى گردند. دليل اين ‌كه‌ ‌ما‌ آدميان عوامل اداره كننده امور جهان ‌و‌ حيات انسان ‌را‌ نمى بينيم، محدوديّت ماست؛ محدوديتى ‌كه‌ همه هستى ‌و‌ آگاهيهاى ‌ما‌ ‌را‌ ‌در‌ برگرفته است. ‌و‌ ‌هر‌ گاه اين محدوديت ‌از‌ ميان برخيزد، بسيارى ‌از‌ ناديدنى ‌ها‌ ‌و‌ ناشنيدنى ‌ها‌ براى ‌ما‌ قابل ديدن ‌و‌ شنيدن خواهد شد. علم ‌در‌ ‌هر‌ دوره ‌اى‌ بخشى ‌از‌ واقعيت ‌ها‌ ‌را‌ كشف كرده ‌و‌ ‌در‌ اختيار آدميان نهاده است. دانشمندان ‌در‌ برخوردِ ‌با‌ اين كشف شدن ها، برخى ‌كم‌ ظرفيّت ‌يا‌ ‌بى‌ ظرفيّت، ‌كه‌ گنجايش مغزشان محدود است، همه واقعيت ‌را‌ همان كشف شده ‌ها‌ دانسته اند. ‌از‌ اين رو، ‌بر‌ ‌سر‌ راهِ آگاهى بشر نشسته ‌و‌ مانع گسترش آگاهى ‌او‌ شده اند. امّا ‌در‌ اين ميان برخى ديگر ‌از‌ دانايان هوشمند ‌با‌ انصاف هستند ‌كه‌ ‌به‌ محدوديّت دانش ‌و‌ آگاهى خود ‌پى‌ برده ‌و‌ اين پيام خداوند ‌را‌ پذيرفته اند ‌كه‌ فرمود: 
 وَمَا أُوتِيتُم ‌من‌ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً؛(اسراء، آيه 85.) شما ‌را‌ ‌از‌ دانش ‌جز‌ اندكى نداده اند. 
 اينان راه ‌را‌ براى توسعه آگاهى بشر باز نگاهداشته اند. ‌از‌ نيوتن آورده اند ‌كه‌ ‌مى‌ گفت: مانند كودكى خردسالم ‌كه‌ ‌در‌ ساحل اقيانوس ‌بى‌ كرانى ايستاده، تنها چند عدد سنگ ريزه رنگارنگ ‌را‌ ‌در‌ زير آب ‌مى‌ بيند، ولى اقيانوس بيكران ‌با‌ محتويات نامحدودش ‌در‌ برابر ديدگانِ ‌آن‌ كودكِ خردسال همچنان ناشناخته است. آلبرت اينشتاين (م: 1955 م) ‌مى‌ گويد: ‌در‌ تكامل فكر علمى، حقيقتى ‌به‌ صورتى خيلى روشن ظاهر ‌و‌ بارز گشته است؛ هيچ رازى ‌در‌ جهان فيزيكى نيست ‌كه‌ ‌به‌ رازى ديگر - ‌در‌ وراى خود - منتهى نشود. همه شاه راههاى عقل، ‌و‌ همه كوره راههاى علوم نظرى ‌و‌ فرضيات ‌و‌ حدسيّات، سرانجام ‌به‌ فضاى ‌بى‌ پايانى منتهى ‌مى‌ گردد ‌كه‌ عقل بشر ‌از‌ ادراك اندازه ‌آن‌ قاصر است.(جهان ‌و‌ اينشتاين، ترجمه احمد بيرشگ، ص 3 ‌و‌ 132.) ‌در‌ حقيقت اين گروه ‌از‌ دانشمندان، ‌هم‌ راه ‌را‌ براى آيندگان هموار كرده اند ‌و‌ ‌هم‌ ‌از‌ اندازه گنجايش مغز آدمى خبر داده اند. 
 محدوديت عقل ‌و‌ تجربه 
 بالاتر ‌از‌ خود دانش، شناخت ماهيت ‌و‌ ‌حد‌ ‌آن‌ ‌و‌ قلمرو كارآيى ‌آن‌ است. ‌هر‌ دانشى ‌در‌ ذات خود مرتبه ‌اى‌ دارد، ‌و‌ مقدار كارآيى ‌و‌ توانايى ‌آن‌ ‌بر‌ كشف واقع - ‌در‌ مقوله خويش - محدود ‌به‌ قلمرو خاصى است؛ ‌و‌ اين مطلب امرى روشن است. منشأ محدود بودن دانشها ‌و‌ تجربه ‌ها‌ ‌و‌ انواع معرفت انسانى معلوم است، زيرا علوم بشرى - ‌به‌ وجه عام - ‌يا‌ ‌از‌ تجربه (آزمايش) ‌به‌ دست ‌مى‌ آيد ‌و‌ مستند ‌به‌ تجربه است، ‌يا‌ ‌از‌ عقل ‌به‌ دست ‌مى‌ آيد ‌و‌ مستند ‌به‌ عقل است؛ ‌و‌ ‌مى‌ دانيم ‌كه‌ ‌هم‌ تجربه ‌و‌ ‌هم‌ عقل - هيچكدام - ‌بر‌ واقعيات عالم ‌و‌ حقايق اشياء احاطه ندارند ‌و‌ احاطه ‌را‌ نتوانند داشت، ‌نه‌ ذات اشيا ‌و‌ ‌نه‌ قوانين آنها، ‌نه‌ احاطه كمى ‌و‌ ‌نه‌ احاطه كيفى. ‌و‌ روندگان ‌هر‌ ‌يك‌ ‌از‌ اين ‌دو‌ راه (راه تجربه ‌و‌ راه فكر ‌و‌ عقل)، ‌در‌ قلمرو خود، ‌به‌ محدوديّت كمى ‌و‌ كيفى نتايج اذعان دارند، چنان ‌كه‌ ‌هم‌ دانشمندان علوم تجربى ‌و‌ ‌هم‌ دانشمندان علوم نظرى ‌و‌ عقلى اين محدوديتها ‌را‌ بارها ‌و‌ ‌به‌ مناسبتها يادآور شده اند. ‌و‌ يادآورى دانشمندان ياد شده - ‌در‌ حقيقت - يادآورى موضوعى روشن ‌و‌ واقعيتى آشكار است. كدام دانشمند تجربى ‌يا‌ متفكر عقلى است ‌كه‌ اين محدوديت رنج آور ‌را‌ بارها ‌و‌ بارها حس ‌كه‌ هيچ؛ بلكه لمس نكرده باشد؟ مگر ‌نه‌ اين است ‌كه‌ هزاران هزار مجهول كمّى ‌و‌ مجهول كيفى ‌در‌ قلمرو علوم تجربى وجود دارد ‌كه‌ هنوز بشر ‌به‌ «صورت مسئله» آنها ‌پى‌ نبرده است ‌تا‌ ‌چه‌ رسد ‌به‌ «حلّ» آنها. مقصود ‌از‌ «مجهول كمّى» شمار «مجهولات بشرى» است ‌كه‌ چنان فراوان است ‌كه‌ ‌با‌ «معلومات بشرى» ‌در‌ خور قياس نيست، ‌و‌ مقصود ‌از‌ «مجهول كيفى»، خصوصيت ‌هر‌ شى ء است ‌در‌ حال حاضر ‌آن‌ شى ء ‌و‌ ‌در‌ حال تغيير نسبت هاى داخلى ‌و‌ خارجى ‌آن‌ ‌با‌ اشياى ديگر ‌كه‌ ‌سر‌ ‌به‌ ‌بى‌ نهايت ‌مى‌ زند. ‌و‌ اين چگونگى ‌از‌ نظر علوم رسمى نيز درباره همه اشيا پذيرفته شده است. ‌با‌ تأمل ‌در‌ اين وضعيت مشترك اشيا ‌و‌ پديده هاست ‌كه‌ وسعت ‌بى‌ كران مجهولات انسانى اندكى پديدار ‌مى‌ گردد.(خلاصه ‌اى‌ ‌از‌ حدگرايى ‌در‌ علم ‌و‌ فلسفه - اجتهاد ‌و‌ تقليد ‌در‌ فلسفه.) 
 ابن سينا (م: 428 ق) درباره ناقص بودن ادراكات نظرى گويد: الوقوفُ على حقائقِ الاَشياء ليس ‌فى‌ قُدرةِ الْبشر. ‌و‌ نَحْنُ لانَعْرِفُ ‌من‌ الاشياء اِلّا الخواصَّ ‌و‌ اللوازمَ ‌و‌ الاعْراضَ، ‌و‌ لانَعرِفُ الفصولَ المقوَّمةَ لِكُلِّ واحدٍ مِنها، الدَّالَةِ عَلى حَقِيقَتِهِ، بل نَعْرِفُ اَنّها اَشياءُ لَها خواصٌ ‌و‌ اعراضُ، فَاِنَّا لانعرفُ حقيقةَ الاوّلِ، ‌و‌ ‌لا‌ العقلِ ‌و‌ لاالنفسِ ‌و‌ ‌لا‌ الْفَلَكِ، ‌و‌ النّارِ ‌و‌ الهواءِ ‌و‌ الماء ‌و‌ الارضِ، ‌و‌ لانعرفُ اَيْضاً حقائقَ الْاَعْراضِ. ‌و‌ مثالُ ذلك اَنّا لانعرف حقيقةَ الْجَوْهَر، بَلْ اِنَّما عَرَفْنا شَيئاً لَهُ هذِهِ الْخاصِيَّةِ ‌و‌ ‌هو‌ اَنَّهُ الْمَوجُودُ ‌لا‌ ‌فى‌ مَوضوعٍ. ‌و‌ هذا لَيْسَ حَقِيقَتُهُ ‌و‌ لانعرِفُ حَقيقَة الْجسمِ بَلْ نَعْرِفُ سبباً له هذه الخواص ‌و‌ هى: الطول ‌و‌ العرض ‌و‌ العمق، ‌و‌ لانعرِف حقيقة الحيوان، بل اِنّما نعرِف سبباً له خاصيّة الادراك ‌و‌ الفعل، فَاِن المدرِك ‌و‌ الفعّال ليس ‌هو‌ حقيقة الحيوان بل خاصة ‌او‌ لازم. ‌و‌ الفصل الحقيقى له لانُدْرِكُهُ، ‌و‌ لذلك يَقَعُ الْخِلافُ ‌فى‌ ماهيّاتِ الاشياء، لِانَّ كلَّ واحدٍ ادرك لازماً غير ‌ما‌ ادركه الاخِر فحكم بِمُقْتَضا ذلك اللازم. ‌و‌ نحن اِنّما نثبت شيئاً ‌ما‌ مخصوصاً عرفنا اَنّه مخصوص ‌من‌ خاصة له ‌او‌ خواص، ثم عرفنا لذلك الشى خواصُّ اُخْرى بواسطة ‌ما‌ عرفناه اوّلاً ثم توصّلنا الى معرفة انيّتِها: كالامر ‌فى‌ النفس ‌و‌ المكان ‌و‌ غَيْرِهِما ممّا اَثبتَنا اِنيّاتِها ‌لا‌ ‌من‌ ذواتها بل ‌من‌ نِسَبٍ لها الى اشياء عرفناها، ‌او‌ ‌من‌ عارض لها ‌او‌ لازمٍ.(التَّعلِيقاتُ، ص 35 - 34.) ‌در‌ توان بشر نيست ‌كه‌ حقايق اشياء ‌را‌ دريابد. ‌ما‌ ‌از‌ چيزها تنها خواص ‌و‌ لوازم ‌و‌ اعراض آنها ‌را‌ ‌مى‌ شناسيم، ‌و‌ فصلهاى مقوّم ‌هر‌ ‌يك‌ ‌را‌ - ‌كه‌ نشان دهنده حقيقت آنها هستند - درك نمى كنيم، بلكه همين اندازه ‌مى‌ فهميم ‌كه‌ چيزهايى ‌در‌ عالم هست ‌و‌ خواص ‌و‌ اعراضى دارد، وگرنه ‌ما‌ حقيقت مبدأ اوّل، عقل، نفس، فلك ‌و‌ آتش، هوا، آب، ‌و‌ زمين ‌را‌ درك نمى كنيم، حتّى ‌در‌ مورد اعراض نيز ‌به‌ حقايق آنها نمى رسيم. ‌به‌ عنوان مثال: ‌ما‌ حقيقت «جوهر» ‌را‌ نمى شناسيم، بلكه همين اندازه ‌مى‌ دانيم ‌كه‌ جوهر چيزى است ‌با‌ اين خصوصيّت ‌كه‌ چون ‌در‌ خارج وجود يابد، نيازى ‌به‌ «موضوع» (محلّ وضع، محلّ تحقق) ندارد. ‌و‌ اين اندازه شناخت، شناخت حقيقت جوهر نيست. همچنين حقيقت جسم ‌را‌ نمى شناسيم، بلكه چيزى ‌را‌ ‌مى‌ شناسيم داراى طول ‌و‌ عرض ‌و‌ عمق. حقيقت حيوان ‌را‌ نيز نمى شناسيم، بلكه چيزى ‌را‌ ‌مى‌ شناسيم ‌با‌ اين خصوصيت ‌كه‌ درك ‌مى‌ كند ‌و‌ فعل ‌از‌ ‌او‌ ‌سر‌ ‌مى‌ زند، ليكن «درك» داشتن ‌و‌ داراى «فعل» بودن، حقيقت حيوان نيست، بلكه عَرَضِ خاص ‌يا‌ لازم وجود ‌آن‌ است؛ ‌پس‌ ‌ما‌ بدين گونه «فصل حقيقتى» حيوان ‌را‌ درك نكرده ايم. ‌و‌ ‌از‌ همين جاست ‌كه‌ ‌در‌ فهم ماهيّات اشياء اختلاف پديد ‌مى‌ آيد، يعنى ‌هر‌ ‌كس‌ يكى ‌از‌ لوازم ماهيت ‌را‌ درك ‌مى‌ كند - غير ‌از‌ ‌آن‌ لازمى ‌كه‌ ديگرى درك كرده است - ‌و‌ ‌بر‌ طبق همان لازمى ‌كه‌ خود درك كرده است حكم (و تعريف) ‌مى‌ كند. ‌ما‌ گاه چيز مخصوصى ‌را‌ اثبات ‌مى‌ كنيم، ‌كه‌ ‌از‌ راه ‌يك‌ ‌يا‌ چند ‌تا‌ ‌از‌ خواص ‌به‌ ‌آن‌ ‌پى‌ برده ايم، سپس ‌به‌ برخى ديگر ‌از‌ خواصّ ‌آن‌ - ‌از‌ راه همان خواصّ نخستين ‌كه‌ دريافته ايم - ‌پى‌ ‌مى‌ بريم، آنگاه همين مايه ‌از‌ شناخت (ناقص) ‌را‌ وسيله شناخت ماهيت ‌آن‌ قرار ‌مى‌ دهيم. چنانكه كار همين گونه است درباره شناخت «نفس» ‌و‌ «مكان» ‌و‌ چيزهاى ديگرى ‌كه‌ ماهيات (و حقيقت هاى) آنها ‌را‌ ‌از‌ روى نسبت هايى ‌كه‌ ‌با‌ اشياء ديگر دارد، ‌يا‌ ‌از‌ راه يكى ‌از‌ اعراض ‌يا‌ لوازم آنها تعريف ‌مى‌ كنيم، ‌در‌ حالى ‌كه‌ ‌از‌ ذات (و اصلِ حقيقى) آنها اطلاعى نداريم. 
 فيلسوف بزرگ، صدرالمتألهين شيرازى (م: 1050 ق) گويد: وَاعْلَمْ ‌ان‌ اَفاضِلَ الْبَشَرِ قاصِروُن عَنْ ادراك حقايقٌ الامور الْسّماويه وَالْاَرْضِيَّةِ عَلى وَجْهِها وَعَنِ الْاِحاطَةِ بدقائق الصَّنْعَةِ ‌و‌ عَجائِبِ الْفِطْرَةِ، ‌و‌ آثارِ الْعِنايَةِ وَالْحِكْمَةِ الَّتى فيها، بل الْاَكْثَروُنَ عاجِزون عن اِدراك حقيقة النَّفْسِ الّتى هِىَ ذاتُ الشَّخْصِ... فَاِذا كانت احاطةُ الانسانِ بِنَفْسِهِ ‌و‌ بَدَنِهِ على ‌ما‌ يَنْبَغى متعذِّرةً فَكَيْفَ يَكونُ الاِْحاطةُ بِما ‌فى‌ الْعالَمِ الجسمانى ‌و‌ الروحانى ممكنة؟ وَاكثره لايُمْكِنَنا الاطلاعُ عَلى حَقيقَةِ وُجُودِهِ فضلاً عَنْ اِدراكِ حَقايِقِ جميعِ الْمُوجُوداتِ؛(الاسفار الاربعة، ج 7، ص 119.) بايد بدانى ‌كه‌ فاضلان زبده بشر، ‌از‌ درك حقايق امور آسمانى ‌و‌ زمين - بدانسان ‌كه‌ ‌در‌ خور است - ‌و‌ ‌از‌ احاطه ‌به‌ دقايق آفرينش ‌و‌ عجائب فطرت (سرشت خلق) ‌و‌ آثار عنايت ‌و‌ رحمت الهى ‌در‌ آنها، دستشان كوتاه است، بلكه بيش ترى ‌از‌ فاضلان بشر ‌از‌ شناخت حقيقت نفس، يعنى ذات خود، ناتوانند... ‌پس‌ ‌در‌ صورتى ‌كه‌ اطلاع كامل يافتن انسان ‌از‌ نفس خود ‌و‌ بدن خود - چنان ‌كه‌ ‌مى‌ سزد - امكان پذير نباشد، چسان ممكن خواهد بود ‌كه‌ درباره آنچه ‌در‌ عالم اجسام ‌و‌ عالم ارواح هست ‌و‌ ‌مى‌ گذرد، اطلاع كامل ‌به‌ ‌هم‌ رساند؟ اطلاع ‌از‌ حقيقت وجود بيش ‌تر‌ آنها براى ‌ما‌ ممكن نيست، ‌چه‌ رسد ‌از‌ درك حقايق همه موجودات. اعتراف خاضعانه متفكران بزرگ تاريخ انديشه ‌و‌ تفكر، ‌به‌ محدوديت توان عقل ‌و‌ تجربه ‌در‌ كار شناخت حقايق، نشانگر ‌آن‌ است ‌كه‌ قلمرو شناخت ‌را‌ محدود نمى دانند؛ بلكه توان عقل بشرى ‌را‌ محدود ‌مى‌ دانند. ‌از‌ اين رو، براى معرفت ‌آن‌ ‌چه‌ بيرون ‌از‌ محدوده عقل ‌و‌ تجربه است، بايد راه ديگرى ‌را‌ ‌طى‌ كرد ‌و‌ ‌از‌ وسيله ديگرى بهره جست. ‌و‌ ‌از‌ نظر ‌ما‌ ‌آن‌ راه، راه انبيا ‌و‌ ‌آن‌ وسيله، وحى الهى است. عقل ‌به‌ حكم خود عقل، داراى نيرويى محدود است؛ چرا ‌كه‌ خيلى چيزها ‌بر‌ ‌او‌ پوشيده است. بشر بيش ‌تر‌ ‌از‌ اندكى نمى داند. ‌و‌ ‌با‌ دانش اندك ‌و‌ آگاهى محدود سِفاهت است ‌كه‌ كسى بخواهد ‌سر‌ ‌و‌ تَه عالم ‌را‌ گز ‌و‌ پيمان كند، ‌و‌ حقايق ‌و‌ عوالم ‌را‌ منحصر ‌در‌ عالم حس بداند، ‌يا‌ ‌در‌ محدوده ادراكات فلسفى: ‌و‌ ‌ما‌ اوُتِيتُمْ ‌من‌ الْعِلْمِ اِلاَّ قَلِيلاً. آنان ‌كه‌ ‌بر‌ توسن عقل ‌و‌ حس سوارند ‌و‌ ‌در‌ فراسوى آنها ‌مى‌ تازند ‌و‌ رازِ شگفت دهر ‌و‌ معمّاى هستى ‌را‌ ‌با‌ سرپنجه عقل ‌و‌ حس ‌مى‌ گشايند ‌و‌ ‌در‌ دفتر عقل، آيت عشق ‌مى‌ آموزند، ‌در‌ حقيقت ‌در‌ طلب چيزى بِراهند ‌كه‌ سزاوار ‌آن‌ نيستند. ‌و‌ ‌از‌ روى نادانى ‌از‌ چيزى ‌دم‌ ‌مى‌ زنند ‌كه‌ ‌در‌ قلمرو دانايى است، ‌و‌ دانش ‌و‌ آگاهى ديگرى ‌را‌ ‌مى‌ طلبد: نَعوُذُ بِاللَّهِ ‌ان‌ نَرُومَ ‌ما‌ لَيْسَ لَنا بِحَقٍّ، ‌او‌ نَقوُلَ ‌فى‌ الْعِلْمِ بِغَيْرِ عِلْمٍ.(صحيفه سجاديّه، دعاى 8.) 
 ظهور جهانِ فرشتگان براى ‌ما‌ آدميان ‌كه‌ اكنون ‌در‌ ژرفاى طبيعت فرو افتاده ايم ‌و‌ ظلمت ‌و‌ تيرگى مادّه، ‌ما‌ ‌را‌ ‌در‌ خود ‌در‌ پيچيده است ‌و‌ ‌در‌ اسارت حسّ ‌و‌ عقالِ عقل ‌در‌ بنديم، امكان پذير نيست. ‌هر‌ گاه ‌كه‌ ظرف وجودِ دنيايى ‌ما‌ مبدّل گردد؛ يعنى دنياى ‌ما‌ تبديل ‌به‌ آخرت شود ‌و‌ روز موعود مرگ ‌در‌ رسد ‌و‌ جهان برزخ آشكار گردد، حقيقت فرشتگان ‌و‌ حقايق ديگر نظير آنان براى ‌ما‌ آشكار خواهد شد. اگر چه، براى برخى ‌از‌ آدميان ‌هم‌ اكنون ‌در‌ همين جهان، اين تحول ‌و‌ دگرگونى حاصل ‌مى‌ شود، ‌در‌ اين صورت، فرشتگان نيز ‌بر‌ ‌او‌ آشكار خواهند شد. برگزيدگان ‌از‌ بندگان خداوند؛ پيامبران ‌و‌ اولياى معصوم، آنان ‌كه‌ ‌از‌ ‌هر‌ گونه رجس ‌و‌ پليدى بدورند ‌و‌ همواره ‌در‌ ساحت قرب خداوند ‌به‌ تسبيح ‌و‌ تهليل اند، ‌با‌ اين ‌كه‌ ‌در‌ عالم شهادت زيست ‌مى‌ كنند ‌به‌ جهان غيب راه دارند ‌و‌ فرشتگان ‌را‌ ‌كه‌ بخشى ‌از‌ غيب اند ‌مى‌ بينند ‌و‌ وجود آنها ‌را‌ لمس كرده ‌و‌ ‌با‌ آنان مصافحه ‌مى‌ كنند. ‌بر‌ اين اساس بود ‌كه‌ على (ع) ‌مى‌ فرمود: 
 لَوْ كُشِفَ الْغِطا مااْزدَدْتُ يَقيناً.(علم اليقين ‌فى‌ اصول الدين، ج 1، ص 16.) اگر پرده [از ديده ام] برداشته شود ‌به‌ يقينِ ‌من‌ افزوده نخواهد گشت. 
 ‌اى‌ على ‌كه‌ جمله عقل ‌و‌ ديده ‌اى‌ 
 شَمّه واگو ‌از‌ آنچ ديده ‌اى‌ 
 چشم ‌تو‌ ادراك غيب آموخته 
 چشمهاى حاضران بردوخته 
 ‌آن‌ يكى ماهى همى بيند عيان 
 ‌و‌ ‌آن‌ يكى تاريك ‌مى‌ بيند جهان(مثنوى، دفتر يكم، بيت 3752 - 3745.) 
 4- ‌با‌ اين ‌كه‌ قرآن مجيد، متعرّض ماهيّت ‌و‌ سرشت آدمى است ‌و‌ ‌او‌ ‌را‌ آفريده ‌اى‌ ‌از‌ خاك ‌مى‌ داند: «خَلَقَهُ ‌من‌ تُرابٍ»(آل عمران، آيه 59.) ‌و‌ درباره ماهيّت «جِن» آورده است ‌كه‌ سرشتى ‌از‌ آتش دارد: «وَالْجانَّ خَلَقْناهُ ‌من‌ قَبْلُ ‌من‌ نارِ السَّموُمِ»(حجر، آيه 27.) ‌و‌ شيطان (ابليس - همو ‌كه‌ ‌از‌ فرمان خداوند سرپيچيد ‌و‌ سجده ‌بر‌ آدم نبرد...) ‌را‌ نيز ‌از‌ سنخ «جنّ» ‌مى‌ داند: «كانَ ‌من‌ الْجِنِّ»،(كهف، آيه 50.) ‌و‌ امّا درباره ماهيّت ‌و‌ سرشت فرشتگان (ملائكه) سخنى نگفته است؛ اگر ‌چه‌ ‌در‌ موارد مختلف، ‌با‌ رعايت مناسبت ها، ‌از‌ اصناف ‌و‌ جايگاه ‌و‌ قلمروِ كارآيى آنها ‌و‌ مراتب وجودى شان، گاه ‌به‌ تفصيل ‌و‌ گاه ‌به‌ اجمال، ياد كرده است. آرى ‌در‌ پاره ‌اى‌ ‌از‌ روايات آمده است: فرشتگان، ‌از‌ سنخ نور ‌يا‌ عقل ناب اند ‌و‌ ‌بى‌ نياز ‌از‌ خور ‌و‌ خواب. پاسبانان بارگاهِ ربوبى اند ‌و‌ يكسره ‌در‌ تسبيح ‌و‌ تقديس خداوند. ‌به‌ اقتضاى آموزه هاى دينى، پاره ‌اى‌ ‌از‌ ويژگى هاشان بدين شرح است: 
 يك، آفريده هايى نورانى، ‌با‌ سرشت ‌و‌ ماهيّتى پاك ‌و‌ پاكيزه ‌و‌ شريف ‌و‌ گرامى ‌و‌ منزّه ‌از‌ ‌هر‌ عيب ‌و‌ نقص اند، ‌و‌ هيچ گونه كدورت ‌و‌ تيرگى ‌و‌ شقاوت ‌به‌ حقيقت آنان راه ندارد: «عبادٌ مُكْرَموُنَ». على (ع) فرمود: 
 ‌هم‌ اَعْلَمُ خَلْقِكَ بِكَ، ‌و‌ اَخْوَفُهُمْ لَكَ، ‌و‌ اَقْرَبُهُم مِنْكَ، لَمْ يَسْكُنُوا الْاَصْلابَ، ‌و‌ لَمْ يُضَمَّنوُ الْاَرحامَ، ‌و‌ لَمْ يُخْلَقُوا ‌من‌ ماءٍ مَهِينٍ، وَلَمْ يَتَشَعَّبْهُمْ رَيْبُ الْمَنُونَ.(نهج البلاغه، خطبه 108.) اينان داناترين آفريدگانت [جز پيامبران ‌و‌ اولياى معصوم] ‌به‌ تو، ‌و‌ بيمناك ترين آنان ‌از‌ تو، ‌و‌ ‌از‌ همه ‌به‌ ‌تو‌ نزديك ترند. فرشتگان ‌در‌ اصلاب ‌و‌ رحم ‌ها‌ نبوده اند، ‌و‌ ‌از‌ نطفه ناچيز ‌و‌ پست آفريده نشده اند، ‌و‌ گردش زمان پراكنده شان نساخته است. 
 لايَغْشاهُمْ نَوْمُ الْعُيُونِ، ‌و‌ ‌لا‌ سَهْوُ الْعُقُولِ، ‌و‌ لافَتْرَةُ الْاَبْدانِ، وَلا غَفْلَةُ النِّسيانِ.(نهج البلاغه، خطبه 1.) ‌در‌ ديدگان ايشان خواب راه ندارد ‌و‌ دستخوش غَفْلَتِ عقول ‌و‌ سستى بدن ‌ها‌ ‌و‌ فراموشى نمى گردند. 
 امام صادق (ع) فرمود: 
 ‌ان‌ اللَّهَ - عَزَّوَجَلَّ - خَلَقَ الملائِكَةَ ‌من‌ نوُرٍ.(بحارالانوار، ج 59، ص 191.) خداى - عزّوجلّ - فرشتگان ‌را‌ ‌از‌ نور آفريد. 
 بدين معنا «رقيبان» بارگاهِ الهى اند؛ يعنى مراقبان ‌و‌ «پاكانِ حضرت»اند؛ زيرا آلودگىِ خاك ندارند ‌و‌ ‌هر‌ ‌كه‌ ‌را‌ ‌از‌ جنس ايشان نباشد ‌از‌ ‌آن‌ درگاه ‌مى‌ رانند. «ساكنان حَرمِ سِتر ‌و‌ عِفافِ ملكوت»اند. خَلْق ‌سه‌ صنف اند: نخست ملايكه اند ‌كه‌ ايشان همه عقلِ محض اند ‌و‌ طاعت بندگى ‌و‌ ذكر، ايشان ‌را‌ طبع است ‌و‌ غذاست ‌و‌ نان خورش است ‌و‌ حيات است. ‌در‌ ‌حق‌ ‌او‌ تكليف نيست، چون ‌از‌ شهوت مجرد است ‌و‌ پاك است. ‌پس‌ ‌چه‌ منّت اگر ‌او‌ شهوت نراند ‌يا‌ آرزوى هوا ‌و‌ نفس نكند؟ چون ‌از‌ اين ‌ها‌ پاك است ‌و‌ ‌او‌ ‌را‌ هيچ مجاهده نيست، ‌و‌ اگر طاعت كند ‌آن‌ ‌را‌ ‌به‌ حساب طاعت نگيرند، چون طبيعت ‌اش‌ ‌آن‌ است ‌و‌ ‌بى‌ ‌آن‌ نتواند بودن، ‌و‌ ‌يك‌ صنف ديگر بهايم اند ‌كه‌ ايشان شهوتِ محض اند ‌و‌ عقلِ زاجر ندارند؛ ‌بر‌ ايشان نيز تكليف نيست. مانْد آدمىِ مسكين! ‌كه‌ مركّب است ‌از‌ عقل ‌و‌ شهوت، نيمى ش فرشته است ‌و‌ نيمى ش حيوان، نيمى ش مار است ‌و‌ نيمى ش ماهى. ماهى ش سوىِ آب كشانَد ‌و‌ ماراش سوىِ خاك. ‌در‌ كشاكش ‌و‌ جنگ است. اكنون بعضى آدميان متابعت چندان كردند ‌كه‌ ‌به‌ كلّى مَلَك گشتند ‌و‌ نور محض گشتند. ايشان انبياء ‌و‌ اوليااند ‌كه‌ ‌از‌ خوف رهيدند. ‌و‌ بعضى ‌را‌ شهوت ‌بر‌ عقلِ شان غالب گشت ‌تا‌ ‌به‌ كلى حكمِ حيوان گرفتند. ‌و‌ بعضى ‌در‌ تنازع مانده اند ‌و‌ ‌آن‌ ‌ها‌ اين طايفه اند ‌كه‌ ايشان ‌را‌ ‌در‌ اندرون رنجى ‌و‌ دردى ‌و‌ فغانى ‌و‌ تحسّرى پديد ‌مى‌ آيد ‌و‌ ‌به‌ زندگانىِ خويش راضى نيستند. اين ‌ها‌ مؤمنان اند.(فيه ‌ما‌ فيه، ص 312.) ‌از‌ عبداللَّه ‌بن‌ سنان نقل شده است ‌كه‌ گفت: ‌از‌ امام جعفر صادق (ع) پرسيدم: فرشتگان برترند ‌يا‌ آدمى زادگان؟ فرمود، اميرمؤمنان على (ع) فرموده است: 
 ‌ان‌ اللَّهَ - ‌عز‌ وَجَلَّ - رَكَّبَ ‌فى‌ الْمَلائِكَةِ عَقْلاً بِلا شَهْوَةٍ، ‌و‌ رَكَّبَ ‌فى‌ الْبَهائِمِ شَهْوَةً بِلا عَقْلٍ، ‌و‌ رَكَّبَ ‌فى‌ بَنِى آدَمَ كِلْتَيْهِما، فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَيْرٌ ‌من‌ الْمَلائِكَةِ ‌و‌ ‌من‌ غَلَبَ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ ‌شر‌ ‌من‌ الْبَهائِمِ.(احاديث ‌و‌ قصص مثنوى، ص 373.) خداوند ‌در‌ فرشتگان، عقل بدون شهوت نهاده است ‌و‌ ‌در‌ حيوانات شهوت بدون عقل نهاده، ‌در‌ حالى ‌كه‌ ‌در‌ بنى آدم (آدمى زادگان) عقل ‌و‌ شهوت ‌را‌ توأمان سرشته است. ‌پس‌ كسى ‌كه‌ عقلش ‌بر‌ شهوتش غالب آيد، ‌او‌ برتر ‌از‌ فرشتگان است، ‌و‌ كسى ‌كه‌ شهوتش ‌بر‌ عقلش چيره گردد ‌او‌ فروتر ‌از‌ حيوانات است. 
 ‌در‌ حديث آمد كه: يزدان مجيد 
 خلق عالَم ‌را‌ ‌سه‌ گونه آفريد 
 ‌يك‌ گرُهُ ‌را‌ جمله عقل ‌و‌ علم ‌و‌ جود 
 ‌آن‌ فرشته ست، ‌او‌ ندانَد ‌جز‌ سُجود 
 نيست اندر عنصرش حرص ‌و‌ هوا 
 نور مطلق، زنده ‌از‌ عشق خدا 
 ‌يك‌ گُروُهِ ديگر ‌از‌ دانش تهى 
 همچو حيوان ‌از‌ علف ‌در‌ فَرْبِهى 
 ‌او‌ نبيند ‌جز‌ ‌كه‌ اصطبل ‌و‌ علف 
 ‌از‌ شقاوت غافل ست ‌و‌ ‌از‌ شرف 
 اين سوم هست آدميزاد ‌و‌ بشر 
 نيم ‌او‌ زافْرِشته ‌و،‌ نيمى ش خَر 
 نيمِ خَر، خود مايلِ سُفلى بُوَد 
 نيمِ ديگر، مايلِ عقلى بُوَد 
 ‌آن‌ ‌دو‌ قوم، آسوده ‌از‌ جنگ ‌و‌ حِراب 
 وين بَشَر ‌با‌ ‌دو‌ مخالف ‌در‌ عذاب(مثنوى، دفتر چهارم، بيت 1504 - 1498.) 
 دو، موجوداتى زنده، عاقل، درّاك، آگاه ‌و‌ مطيع ‌و‌ فرمانبردار محض، ‌در‌ ذات ‌و‌ اراده خود هيچ گونه استقلالى ندارند ‌از‌ همين رو، ‌در‌ انجام فرمان خداوند، سستى نمى ورزند ‌و‌ ‌بى‌ هيچ كاستى ‌و‌ كوتاهى ‌در‌ انجام تكليف، ‌به‌ فرمان خدايند: 
 ‌لا‌ يَعْصُونَ اللَّهَ ‌ما‌ أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ ‌ما‌ يُؤْمَرُونَ.(تحريم، آيه 6.) ‌از‌ ‌آن‌ ‌چه‌ خداوند ‌به‌ آنان فرمان دهد، سرنمى پيچند ‌و‌ ‌آن‌ ‌چه‌ فرمان يابند، ‌به‌ جاى ‌مى‌ آورند. 
 سه، فرشتگان همواره ‌در‌ حوزه كارآيى خويش چيره ‌و‌ غالب اند، موجوداتى شكست ناپذيرند؛ چرا ‌كه‌ كارهاى خود ‌را‌ ‌به‌ فرمان خداوند انجام ‌مى‌ دهند ‌و‌ روشن است ‌كه‌ خداوند ‌در‌ فرمانهاى خود چيره ‌و‌ شكست ناپذير است: 
 وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ ‌من‌ شَيْ ءٍ فِي السَّموَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيراً.(فاطر، آيه 44.) خداوند چنان نيست ‌كه‌ چيزى ‌در‌ آسمان ‌ها‌ ‌و‌ زمين ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ ستوه آوَرَد، ‌بى‌ گمان ‌او‌ دانايى تواناست. 
 وَاللَّهُ غالِبٌ عَلى اَمْرِهِ.(يوسف، آيه 21.) خداوند ‌بر‌ كار خويش چيرگى دارد. 
 چهار، فرشتگان ‌با‌ همه ‌بى‌ شمارى ‌و‌ انبوهى، ‌كه‌ ‌جز‌ خداى دانا هيچ ‌كس‌ ‌بر‌ شِمار آنان آگاه نيست: «وَما يَعْلَمُ جُنُود رَبِّكَ اِلّا هُوَ»،(مدثّر، آيه 31.) ‌و‌ ‌با‌ همه گونه گونى ‌كه‌ دارند؛ گروهى، ‌بى‌ هيچ ركوعى، تنها ‌سر‌ ‌بر‌ سجده دارند ‌و‌ گروهى، ‌بى‌ هيچ قيامى، ‌در‌ ركوعى مدام اند ‌و‌ گروهى، ‌صف‌ ‌به‌ ‌صف‌ ‌به‌ پاخاستگان ‌بى‌ تزلزل ‌و‌ لرزش اند ‌و‌ گروهى نيز، تسبيح گويانى خستگى ناپذيرند... ‌و‌ همين طور، گروهى، امانت داران وحى اند. ‌با‌ همه اين تفاوتها ‌و‌ تفارقها، داراى مراتب متفاوت، ‌كه‌ بعضى برتر ‌و‌ فراتر ‌از‌ بعضى ديگر ‌و‌ قلمرو مأموريّت ‌و‌ كارآيى شان گسترده ‌تر‌ است: 
 ‌و‌ ‌ما‌ مِنَّا اِلّا لَهُ، مَقامٌ مَعْلوُمٌ.(صافات، آيه 164.) هيچ ‌يك‌ ‌از‌ ‌ما‌ فرشتگان نيست مگر ‌كه‌ جايگاهى معيّن دارد. 
 ‌و‌ فرشتگان فراتر ‌بر‌ فرشتگان فروتر فرمان ‌مى‌ رانند، ‌و‌ فروتران مطيع ‌و‌ فرمانبردار محضِ فراترانند. 
 إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ. ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ. مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ.(تكوير، آيه 19 - 12.) اين (قرآن) بازخوانده فرستاده ‌اى‌ گرامى است؛ توانمندى ‌كه‌ نزدِ ‌آن‌ دارنده اورنگِ (فرمانفرايى جهان)، جايگاهى بلند دارد، آنجا فرمان ‌او‌ برند ‌و‌ امين است. 
 مراتب فرشتگان ‌به‌ ترتيبى ‌كه‌ ياد شده است، ‌كه‌ ‌در‌ حقيقت بيانگر اصناف فرشتگان است، ‌به‌ شرح زير است: 
 1- فرشتگان مقرَّب. 
 2- حاملان عرش. 
 3- فرشتگانِ گردنده ‌بر‌ گِرداگِرد عرش. 
 4- فرشتگانِ آسمانها ‌و‌ كرسى. 
 5- فرشتگان عناصر طبيعى. 
 6- فرشتگان گماشته شده ‌بر‌ تركيبات نبات ‌و‌ معدن. 
 7- فرشتگانِ حافظ ‌و‌ نويسندگان اعمال آدميان 
 8- فرشتگان بهشت ‌و‌ خزانه داران آن. 
 9- فرشتگان جهنم ‌و‌ گماشته شدگان ‌بر‌ آتش و... 
 پنج، فرشتگان، آفريده هاى خداوند ‌و‌ واسطه ميان ‌او‌ ‌و‌ عالم شهودند. خداوند آنها ‌را‌ ‌به‌ كارگزارى ‌در‌ اداره جهان گماشته است. بندگانى گرامى ‌و‌ نورانى ‌كه‌ هيچ گاه خدا ‌را‌ نافرمانى نكنند ‌و‌ ‌به‌ ‌هر‌ ‌چه‌ مأموريّت يابند، ‌بى‌ ‌كم‌ ‌و‌ كاست انجام دهند. ‌از‌ اين رو، سخن خداوند: «جاعِل الْمَلائِكَةِ رُسُلاً...»(فاطر، آيه 1.) مشعر؛ بلكه دليل ‌آن‌ است ‌كه‌ همه فرشتگان، واسطه هايى ميان خلق ‌و‌ خالق اند ‌تا‌ فرمانهاى تكوينى ‌و‌ تشريعى ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ جاى آرند. ‌و‌ هيچ دليلى ‌و‌ قرينه ‌اى‌ ‌در‌ ميان نيست ‌كه‌ «رُسُل» ‌را‌ ويژه فرشتگانى بدانيم ‌كه‌ آورنده وحى اند؛ زيرا ‌كه‌ عموم لفظ «الملائكه»(جمع محلّى ‌به‌ «الف ‌و‌ لام» افاده عموم ‌مى‌ كند. اگر ‌چه‌ برخى اين عموم ‌را‌ ‌با‌ مقدمات حكمت ‌و‌ قرينه هاى ديگر اثبات ‌مى‌ كنند.) ‌و‌ نبودِ مخصِّص، همه فرشتگان ‌را‌ ‌در‌ برمى گيرد. علاوه، كلمه «رُسُل» ‌در‌ حوزه كاربردى ‌اش‌ ‌در‌ قرآن كريم، ‌بر‌ ملائكه ‌اى‌ ‌كه‌ واسطه وحى نبوده اند نيز اطلاق شده است: 
 وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَيُفَرِّطُونَ.(انعام، آيه 61.) ‌و‌ ‌او‌ ‌بر‌ بندگان خويش چيره است ‌و‌ ‌بر‌ شما نگهبانانى ‌مى‌ فرستد ‌تا‌ چون مرگ ‌هر‌ ‌يك‌ ‌از‌ شما ‌در‌ رسد، فرشتگان ما، جان ‌او‌ ‌را‌ بستانند ‌و‌ آنان كوتاهى نمى ورزند. 
 وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً ‌من‌ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا ‌قل‌ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ ‌ما‌ تَمْكُرُونَ.(يونس، آيه 21.) ‌و‌ چون ‌به‌ مردم ‌پس‌ ‌از‌ رنجى ‌كه‌ ‌به‌ آنان رسيده است، آسايشى بچشانيم، ناگاه درباره آيات ‌ما‌ نيرنگ ‌مى‌ ورزند، بگو خداوند ‌در‌ تدبير چابك ‌تر‌ است؛ ‌بى‌ گمان فرستادگان ‌ما‌ (فرشتگان)، آنچه نيرنگ ‌مى‌ ورزيد، ‌مى‌ نگارند. 
 وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَهَا كَانُوا ظَالِمِينَ.(عنكبوت، آيه 31.) ‌و‌ هنگامى ‌كه‌ فرستادگان (فرشتگان) ‌ما‌ براى ابراهيم مژده[ى فرزند] آوردند، گفتند: ‌ما‌ مردم اين شهر ‌را‌ نابود خواهيم كرد؛ ‌بى‌ گمان مردم ‌آن‌ ستمگرند. 
 ‌در‌ اين آيات ‌از‌ فرشتگانى ‌كه‌ وظيفه ستاندنِ جان آدميان، ‌و‌ فرشتگانى ‌كه‌ مأمورِ نگاشتنِ نيرنگِ آدميانِ نيرنگ باز، ‌و‌ فرشتگانى ‌كه‌ مژده دهنده فرزند براى ابراهيم (ع) بودند ‌و‌ تكليف نابود ساختن شهر ستمكاران ‌را‌ ‌بر‌ عهده داشتند؛ ‌با‌ تعبير «رُسُل - فرستادگانِ الهى) ياد شده است. ‌بر‌ اين اساس، مقصود ‌از‌ «رُسُلاً» ‌در‌ «جاعلِ الملائِكَةِ رُسُلاً» تنها فرشتگانِ آورنده وحى نيست؛ بلكه همه فرشتگان ‌را‌ ‌در‌ ‌بر‌ ‌مى‌ گيرد. ‌و‌ اين ‌كه‌ ‌در‌ توصيف آنان فرمود، «اُولِى اَجْنِحَةٍ مثَنى ‌و‌ ثُلاثَ ‌و‌ رُباعَ» فرشتگانِ دارنده ‌دو‌ ‌و‌ ‌سه‌ ‌و‌ چهار «بال» ‌در‌ پرندگان ‌به‌ منزله دست انسان است، ‌و‌ پرندگان ‌به‌ وسيله بال پرواز ‌مى‌ كنند؛ يعنى فرشتگان داراى ساز ‌و‌ برگ ‌و‌ مجهّز ‌به‌ نيروهايى هستند ‌كه‌ ‌مى‌ توانند ‌با‌ آن، كارى كنند ‌كه‌ پرندگان ‌با‌ بالهاى خود انجام ‌مى‌ دهند؛ يعنى ‌به‌ وسيله ‌آن‌ ‌از‌ آسمان ‌به‌ زمين فرود آيند ‌و‌ ‌از‌ زمين ‌به‌ سوى آسمان بالا بروند، ‌و‌ قرآن كريم ‌آن‌ ساز ‌و‌ برگ ‌ها‌ ‌و‌ نيروها ‌را‌ بال ناميده است. ‌و‌ اين نامگذارى دليل ‌آن‌ نيست ‌كه‌ فرشتگان مانند پرندگان بال ‌ها‌ دارند. همچنان ‌كه‌ تعبيرهاى عرش، قلم، لوح، كرسى، ‌و‌ نظير اين ها، اشياء جسمانى معهود ‌و‌ شناخته شده ‌در‌ ميان ‌ما‌ آدميان نيست؛ بلكه تعبيرهايى كنايى براى موجوداتى هستند ‌كه‌ خداوند ‌به‌ وسيله آنها ‌بر‌ جهان هستى حكم ‌مى‌ راند ‌و‌ تدبير امور عالميان ‌و‌ آدميان ‌مى‌ كند. آرى، همان نتيجه ‌اى‌ ‌كه‌ ‌بر‌ بال پرندگان مترتب است، ‌از‌ لفظ «جَناح» ‌در‌ فرشتگان نيز فهميده ‌مى‌ شود. تعبير «مَثْنى ‌و‌ ثُلاثَ ‌و‌ رُباعَ» دليل تكرار است؛ گويى اشاره ‌به‌ قدرت هاى متفاوت آنهاست. ‌و‌ «جاعِلْ» ‌كه‌ براى استمرار ‌و‌ هموارگى است، ‌و‌ نيز «يَزُيد ‌فى‌ الْخَلْقِ ‌ما‌ يَشاءُ» دليل هموارگىِ آفرينشِ فرشتگان ‌و‌ فزونى قدرت آنان است، ‌ان‌ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَىٍ قَديرٌ.
 گفته ‌شد‌ ‌كه‌ فرشتگان موجودات نورانى اند ‌و‌ اين ‌كه‌ ‌از‌ شكل ‌و‌ قواره آنها سخن رفته است، مقصود مادّه جسمانى نيست؛ چرا ‌كه‌ مادّه ‌در‌ معرض زوال ‌و‌ تباهى است ‌و‌ ‌به‌ تدريج ‌رو‌ ‌به‌ سوى تكامل دارد ‌و‌ گاهى ‌در‌ ميان راه ‌در‌ اثر برخورد ‌با‌ مانع تباه ‌مى‌ شود، ‌در‌ حالى ‌كه‌ فرشتگان چنين نيستند. بنابراين اگر ‌از‌ شكل ‌و‌ شمايل آنها سخن رفته است، مقصود «تمَثُّلِ» فرشتگان است. ‌و‌ تَمَثُّلِ مَلَكْ ‌به‌ صورت انسان؛ بدين معناست ‌كه‌ فرشته ‌در‌ ظرف ادراك كسى ‌كه‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌مى‌ بيند ‌به‌ صورت انسان درمى آيد، ‌در‌ حالى ‌كه‌ بيرون ‌از‌ ظرف ادراك بيننده؛ يعنى ‌در‌ خارج، واقعيت ديگرى دارد ‌و‌ ‌آن‌ صورت فرشته است؛ چرا ‌كه‌ اگر فرشته ‌به‌ صورت انسانى متمثل ‌يا‌ متشكل شود، انسان واقعى ‌مى‌ شود ‌و‌ ديگر فرشته نخواهد بود. ‌از‌ همين رو، ‌آن‌ گاه ‌كه‌ ‌مى‌ گفتند: چرا ‌بر‌ ‌او‌ فرشته ‌اى‌ فرو فرستاده نشد؛ «وَ قالوُا لَوْلا اُنْزِلُ عَلَيْهِ مَلَكٌ؟»(انعام، آيه 8.) ‌در‌ پاسخ آنان فرمود: «اگر فرشته ‌اى‌ ‌مى‌ فرستاديم، كار تمام بود؛ يعنى هلاك ‌مى‌ شدند، ‌و‌ ديگر مهلت نمى يافتند؛ «وَ لَوْ اَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِىَ الْاَمْرُ ثُمَّ ‌لا‌ يُنْظَرونَ».(انعام، آيه 8.) ‌و‌ اگر ‌او‌ را؛ يعنى پيامبر ‌را‌ فرشته اى، ‌مى‌ گردانديم، ‌او‌ ‌را‌ [به گونه] مردى درمى آورديم ‌و‌ باز ‌هم‌ ‌بر‌ آنان همان اشتباهى ‌را‌ ‌كه‌ ‌مى‌ كردند، پيش ‌مى‌ آورديم؛ «وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً ‌و‌ لَلَبَسْنا عَلَيْهِم ‌ما‌ يَلْبِسُونَ».(انعام، آيه 9.) بنابراين مراد ‌از‌ «تَمَثُّلِ» فرشته ‌به‌ صورت بشر، براى حضرت مريم (س)، اين است ‌كه‌ ‌در‌ حواسّ بينايى مريم (س) ‌به‌ صورت بشر تمثّل ‌و‌ تجسم يافت، وگرنه ‌به‌ واقع همان روح (فرشته) بود ‌نه‌ بشر: 
 فَاَرْسَلْنا اِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوَيّاً.(مريم، آيه 17.) ‌ما‌ روح خود ‌را‌ ‌به‌ سوى ‌او‌ فروفرستاديم ‌كه‌ چون انسانى بِاَندام، ‌بر‌ ‌او‌ پديدار گشت.(به قرينه آيه 18 ‌تا‌ 19 بعد ‌از‌ آيه تَمَثُّل، روح همان جبرئيل است؛ يعنى روحى ‌كه‌ ‌به‌ فرمان خداوند براى مريم (س) تمثل يافته است فرشته بوده است.) 
 يعنى ‌در‌ ادراك مريم (س) جبرئيل ‌كه‌ ‌از‌ فرشتگان مقرب ‌و‌ بزرگ الهى است، ‌به‌ صورت بشر تمثل يافت، ‌نه‌ اينكه واقعاً ‌به‌ ‌آن‌ صورت درآمده باشد ‌و‌ كارى محال تحقق يافته است؛ بلكه ‌در‌ خارج ‌از‌ ادراك ‌وى‌ صورتى ‌جز‌ صورت بشر؛ يعنى همان صورت فرشته ‌اى‌ داشته است. ‌و‌ اساساً، معناى تمثّل، يعنى چيزى براى چيز ديگرى ‌به‌ صورتى خاصّ درآيد؛ تَمَثَّل شَىٌ لِشَىٍ ‌فى‌ صُورَةٍ كذا. ‌ما‌ حصل آنچه گفته شد، اين است ‌كه‌ تمثل مَلَك (فرشته) ‌به‌ صورت بشر، ظهور ‌و‌ بروز فرشته براى بيننده ‌به‌ صورت بشر است، ‌نه‌ اين ‌كه‌ فرشته تغيير ماهيت داده ‌و‌ بشر بشود. 
 شش، 
 اَنْشَأَهُمْ عَلى صُوَرٍ مُختلِفاتٍ ‌و‌ اَقْدارٍ مُتَفاوِتاتٍ اوُلى اَجْنِحَةٍ، تُسَبِّحُ جَلالَ عِزَّتِه، لايَنْتَحِلوُنَ ‌ما‌ ظَهَرَ ‌فى‌ الْخَلْقِ ‌من‌ صُنْعِهِ، ‌و‌ لايَدَّعوُنَ اَنَّهُمْ يَخْلُقُونَ شَيئاً مَعَهُ مِمَّا انْفَرَدَ ‌به‌ «بَلْ عِبادٌ مَكْرَموُنَ، لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ ‌و‌ ‌هم‌ بِاَمْرِهِ يَعْمَلوُنَ» جَعَلُهُمْ فِيما هُنالِكَ اَهْلَ الاَْمانَةِ عَلى وَحْيِهِ ‌و‌ حَمَّلَهُمْ اِلَى الْمُرْسَلينَ وَدائِعَ اَمْرِهِ ‌و‌ نَهْيِهِ، ‌و‌ عَصَمَهَمْ ‌من‌ رَيْبِ الْشُّبُهاتِ، فَما مِنْهُمْ زائِغٌ عَنْ سَبِيلِ مَرْضاتِهِ ‌و‌ اَمَدَّهُمْ بفوائِدِ الْمَعُونَةِ، وَاَشْعَرَ قُلوُبَهُم تَواضُعَ اِخباتِ الْسَّكِينةِ، ‌و‌ فَتَحَ لَهُمْ اَبْواباً ذُلُلاً اِلى تَماجِيدِهِ، ‌و‌ نَصَبَ لَهُمْ مَناراً واضِحَةً عَلى اَعْلامِ تَوْحيدِهِ، لَمْ تُثْقِلْهُمْ موُصِراتُ الآثامِ، ‌و‌ لَمْ تَرْتَحِلْهُمْ عُقَبُ اللَّيالِى وَالْاَيَّامِ، ‌و‌ لَمْ تَرْمِ الشُكُوكُ بِنَوازِعِها عَزِيمَةَ إِيمانِهِمْ، ‌و‌ لَمْ تَعْتَرِكِ الْظُّنُونُ عَلى مَعاقِدِ يَقِينِهِمْ، وَلا قَدَحَتْ قادِحَةُ الْاِحَنِ فِيما بَيْنَهُمْ، ‌و‌ لاسَلَبَتْهُمُ الْحَيْرَةُ ‌ما‌ لاقَ ‌من‌ مَعْرِفَتِهِ بِضَمائِرِهِمْ، ‌و‌ ‌ما‌ سَكَنَ ‌من‌ عَظَمَتِهِ ‌و‌ هَيْبَةِ جَلالَتِهِ ‌فى‌ أثْناءِ صُدُورِهِمْ، ‌و‌ لَمْ تَطْمَعْ فِيهِمُ الْوَساوِسٌ فَتَقْتَرِعَ بِرَيْنِها عَلى فِكْرِهِمْ.(نهج البلاغه، خطبه 91.) ملائكه ‌را‌ خداى پاك ‌به‌ صورت ‌ها‌ ‌و‌ اندازه هاى گوناگون پديد آورد. بال ‌و‌ پرى دارند ‌و‌ تسبيح گويان شكوه ‌و‌ عزّت ‌حق‌ ‌را‌ ‌مى‌ ستايند. آنان هيچيك ‌از‌ آفريدگان خداى تعالى ‌را‌ ‌به‌ خود نمى بندند ‌و‌ مدّعى چيزى ‌كه‌ تنها خدا توان آفريدنش ‌را‌ دارد نخواهند بود. «بندگانى بزرگوارند ‌كه‌ ‌در‌ سخن [و كارى] ‌بر‌ ‌او‌ پيشى نگيرند ‌و‌ ‌به‌ فرمان ‌او‌ كار ‌مى‌ كنند». خداوند فرشتگان ‌را‌ ‌در‌ ‌آن‌ عالم، امين وحى خويش گردانيد ‌و‌ ودايع امر ‌و‌ نهى خود ‌را‌ ‌بر‌ دوش آنها نهاد ‌تا‌ ‌به‌ پيامبرانش برسانند. فرشتگان ‌را‌ ‌از‌ آلايش اشتباه ‌و‌ شبهات دور نگاه داشت. ‌و‌ ‌از‌ ايشان كسى نيست ‌كه‌ بخواهد برخلاف خشنودى خدا كارى كند. آنان ‌را‌ يارى نمود ‌و‌ تواضع ‌و‌ فروتنى قلوبِ شان ‌را‌ ‌با‌ آرامش قرين ساخت. ابواب (درهاى) آسان حمد ‌و‌ سپاس خود ‌بر‌ ‌آن‌ گشود ‌و‌ ‌بر‌ ايشان نشانه هاى روشن ‌بر‌ پاى داشت ‌كه‌ راه توحيد ‌وى‌ ‌را‌ بيابند ‌و‌ بار گناهان آنان ‌را‌ سنگينى نكند ‌و‌ ‌در‌ ‌پى‌ ‌هم‌ آمدن شبها ‌و‌ روزها ‌در‌ آنان دگرگونى پديد نياورد. ايمانِ استوارشان ‌را‌ تيرهاى ‌شك‌ ‌و‌ ترديد هدف قرار ندهد، ‌و‌ يقينِ ايشان دستخوش ظن ‌و‌ گمان نشود، ‌در‌ ميان شان آتش حسد ‌و‌ كينه افروخته نگردد، ‌آن‌ حيرت ‌و‌ سرگشتگى ‌كه‌ رباينده ‌و‌ نابود كننده شناخت خداست ‌از‌ ايشان ‌به‌ دور است، شكوه ‌و‌ هَيْمَنه جلال الهى ‌در‌ درون سينه هاى شان جاى گرفته. وسوسه ‌ها‌ ‌را‌ طمع ‌آن‌ نيست ‌كه‌ ‌بر‌ فكر ايشان چيره شوند. 
 اين ‌كه‌ امام على ‌بن‌ ابى طالب (ع) ‌در‌ توصيف فرشتگان فرمود: «آنها هرگز، اسرار شگفت انگيز آفرينش مخلوقات ‌را‌ ‌به‌ خود نسبت نمى دهند - ‌هر‌ چند خود ‌به‌ فرمان خدا واسطه ‌در‌ خلق اند - ‌و‌ هيچ گاه ادّعا نمى كنند ‌كه‌ ‌در‌ آفرينشِ چيزى، ‌با‌ ‌او‌ شركت دارند «لايَنْتَحِلوُنَ ‌ما‌ ظَهَرَ ‌فى‌ الْخَلْقِ ‌من‌ صُنْعِهِ... ‌و‌ ‌به‌ دنبال ‌آن‌ ‌با‌ استفاده ‌از‌ تعبيرِ قرآنى فرمود: بندگانى بزرگوارند ‌كه‌ ‌در‌ سخن ‌بر‌ ‌او‌ پيش نگيرند ‌و‌ ‌به‌ فرمان ‌او‌ كار ‌مى‌ كنند؛ يعنى چشم ‌بر‌ امر، ‌و‌ گوش ‌بر‌ فرمان ‌حق‌ دارند ‌و‌ ‌جز‌ ‌به‌ اراده ‌و‌ مشيّت ‌او‌ كارى نمى كنند، ‌و‌ نيز فرمود: آنها ‌را‌ امين وحى خويش گردانيد ‌و‌ ودايع امر ‌و‌ نهى خود ‌را‌ ‌بر‌ دوش آنها نهاد، ‌تا‌ ‌به‌ پيامبرانش برسانند. فرشتگان ‌را‌ ‌از‌ آلايش اشتباه ‌و‌ شبهات دور نگاه داشت ‌و‌ ‌از‌ ايشان كسى نيست ‌كه‌ بخواهد ‌بر‌ خلاف خشنودى خدا كارى كند، همه اين تعبيرها: 
 اوّلاً، اشاره ‌به‌ مقام عصمت فرشتگان ‌و‌ مصونيت آنان ‌از‌ گناه ‌و‌ خطاست: عَصَمَهُمْ ‌من‌ رَيْبِ الشُّبَهاتِ فَما مِنْهُم زائِغٌ عَنْ سَبِيلِ مَرْضاتِهِ. ‌در‌ حقيقت ‌به‌ وضوح ‌در‌ اين ‌دو‌ جمله ‌به‌ معصوم بودن فرشتگان ‌از‌ خطا ‌و‌ گناه، اشاره فرموده است؛ جمله اوّل دليلِ مصونيّت فرشتگان ‌از‌ شبهه ‌و‌ ‌شك‌ ‌و‌ خطاست ‌و‌ جمله دوّم دليلِ معصوم بودن آنان ‌از‌ گناه ‌و‌ سرپيچى ‌از‌ فرمان خداست. 
 ثانياً، اشاره است ‌به‌ اين ‌كه‌ افعال فرشتگان بيرون ‌از‌ حوزه جبر ‌و‌ اختيار است. ‌در‌ اين ‌كه‌ آيا فرشتگان مجبورند ‌يا‌ مختار، ‌در‌ ميانِ دانشمندان اسلامى بحث ‌و‌ گفتگوست؛ برخى ‌از‌ فيلسوفان ‌و‌ پيروانِ مسلك جبر ‌بر‌ اين قول اند: فرشتگان، هستى شان خير محض ‌و‌ سرشتِ شان ‌بر‌ طاعت ‌و‌ فرمانبردارى ‌از‌ خداوند است، هيچگونه قدرت ‌بر‌ ارتكاب شرور ‌و‌ انجام گناهان ندارند.امّا دانشمندان معتزله ‌و‌ برخى ‌از‌ دانشمندان شيعه، ‌به‌ استنادِ: وَمَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ ‌من‌ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ.(انبياء، آيه 29.) ‌و‌ ‌هر‌ ‌كس‌ ‌از‌ آنها ‌كه‌ گويد: ‌من‌ خدايى هستم ‌به‌ ‌جز‌ او، ‌پس‌ ‌وى‌ ‌را‌ دوزخ كيفر دهيم؛ اين چنين ستمكاران را، كيفر ‌مى‌ دهيم، آنها ‌را‌ مانند آدميان ‌بر‌ ‌سر‌ ‌دو‌ راهى ‌مى‌ دانند؛ ‌دو‌ راهى اطاعت ‌و‌ معصيت. اگر بخواهند، مطيع اند، ‌و‌ اگر نخواهند، نافرمان خواهند بود. فرمانبردارى ‌و‌ نافرمانى آنها تابع اراده ‌و‌ خواست آنهاست؛ اگر فرمانهاى خداوند ‌را‌ اطاعت كردند، استحقاقِ پاداش دارند ‌و‌ امّا اگر عاصى ‌و‌ نافرمان شدند سزاوار عقاب ‌و‌ كيفرند. ‌و‌ اين ‌كه‌ فرمود: ‌ان‌ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ ‌لا‌ يَسْتَكْبِروُنَ عَنْ عِبادَتِهِ ‌و‌ يُسَبِّحوُنَهُ ‌و‌ لَهُ يَسْجُدُونَ. همانا آنان ‌كه‌ نزد پروردگار تواَند - فرشتگان ‌و‌ مقربان - ‌از‌ پرستش ‌او‌ سرپيچى ‌و‌ گردنكشى نكنندو ‌وى‌ ‌را‌ ‌به‌ پاكى ‌مى‌ ستايند ‌و‌ ‌او‌ ‌را‌ سجده ‌مى‌ آرند، مدح ‌و‌ ستايش فرشتگان ‌و‌ مقرّبان است. ‌و‌ اصولاً مدح ‌و‌ ستايش ‌به‌ خاطر ترك استكبار ‌و‌ سرپيچى نكردن، ‌در‌ جايى نيكوست، ‌كه‌ قدرت ‌بر‌ استكبار ‌و‌ سرپيچى باشد، وگرنه استحقاق ثواب ‌و‌ سزاوار پاداش بودن لغو ‌و‌ بيهوده خواهد بود؛ چرا كه، درباره موجودى ‌كه‌ سرشت ‌اش‌ ‌بر‌ اطاعت ‌و‌ فرمانگزارى است، تصور پاداش ‌و‌ كيفر بيهوده است ‌و‌ تكليف ‌در‌ جايى رواست ‌كه‌ مكلّف موجود مختار ‌و‌ ‌در‌ برابرِ كارهاى اختيارى خود ‌در‌ معرضِ پاداش ‌و‌ كيفر باشد. ‌و‌ اين مدح ‌و‌ ستايش دليل ‌آن‌ است ‌كه‌ فرشتگان بسانِ آدميان مختارند ‌و‌ نسبت ‌به‌ بايدها ‌و‌ ‌آن‌ ‌چه‌ كه، بايد انجام دهند ‌و‌ نسبت ‌به‌ نبايدها ‌و‌ ‌آن‌ ‌چه‌ ‌كه‌ ‌از‌ ‌آن‌ منع شده اند، ‌بر‌ ‌سر‌ دوراهى اند؛ دوراهى اطاعت ‌و‌ نافرمانى. ‌از‌ اين رو، ‌در‌ انجام تكاليف الهى سزاوار پاداش اند ‌و‌ ‌در‌ ارتكاب مناهى ‌و‌ نبايدها سزاوار كيفرند. اگر ادّعاى الوهيت كنند، ‌يا‌ وصفى ‌از‌ اوصاف الوهيت ‌را‌ ‌به‌ خود روا دارند، مستحقّ دوزخ اند. امّا اگر استكبار نورزند ‌و‌ ‌حد‌ خود بشناسند ‌و‌ ‌در‌ حوزه بندگى مطيعِ محض ‌و‌ فرمانگزارى خالص ‌و‌ ناب باشند، مستحق بهشت ‌و‌ رضوان اللَّه اند. برخى ‌از‌ شارحان صحيفه نيز ‌به‌ استنادِ سخن امام (ع) ‌كه‌ فرمود: وَلايؤثِروُنَ التَّقْصيرَ عَلَى الْجِّدِّ ‌فى‌ اَمْرِكَ. ‌در‌ اجراى فرمان ‌تو‌ كوتاهى ‌را‌ ‌به‌ كوشش ‌بر‌ نمى گزينند، ‌آن‌ ‌ها‌ ‌را‌ آفريده هايى مختار ‌مى‌ دانند. 
 ‌و‌ امّا ‌آن‌ ‌چه‌ دانشمندان معتزله ‌و‌ برخى ‌از‌ دانشوران شيعى گفته اند، ‌با‌ ‌آن‌ ‌چه‌ ‌در‌ آيات ‌و‌ روايات، ‌در‌ توصيف فرشتگان آمده، ناسازگار است؛ چرا ‌كه‌ استكبار نورزيدن ‌و‌ مطيعِ محض بودن ذاتاً ممدوح ‌و‌ ستايش برانگيز است، خواه ‌به‌ اختيار باشد، ‌يا‌ بدون اختيار، ‌ما‌ آدميان ‌را‌ ‌هم‌ براى وصف اختيارى شان مانند شجاعت ‌و‌ سخاوت ‌مى‌ ستاييم، ‌هم‌ براى وصفى ‌كه‌ ‌به‌ اختيار آنان نيست. مانند ستايش ‌در‌ برابر وصف زيبايى ‌و‌ ‌هر‌ كمالى ‌كه‌ ‌به‌ اختيار آنان نيست. بانوان مصر، ‌آن‌ گاه ‌كه‌ چشمِ شان ‌به‌ جمال ‌دل‌ آراى يوسف ‌و‌ زيبايى اندام ‌وى‌ افتاد، ‌از‌ خود ‌بى‌ خود شده ‌و‌ مست جمال ‌وى‌ گرديدند: فَلَمَّا رَأَيْنَهُ اَكْبَرْنَهُ.(يوسف، آيه 31.) چون ‌او‌ ‌را‌ ديدند، بزرگش يافتند، عقل ‌و‌ خرد ‌را‌ ‌از‌ دست داده ‌و‌ دندانها برهم فشردند، ‌و‌ ‌با‌ كاردى ‌كه‌ ‌در‌ دست داشتند ‌به‌ جاى بريدنِ تُرَنْج، دست خود ‌را‌ ‌به‌ شدّت بريدند: «وَ قَطَّعْنَ اَيْدِيَهُنَّ»(يوسف، آيه 31.) ‌و‌ چنان واله ‌و‌ شيدايش شدند ‌كه‌ همگى ‌به‌ ‌يك‌ زبان گفتند: پاكا خدايا! اين ‌نه‌ آدمى است، ‌كه‌ فرشته زيبايى است؛ فرشته ‌اى‌ ارجمند، فرشته ‌اى‌ ‌در‌ پوشش بشر، «وَقُلْنَ حاشَ للَّهِِ ‌ما‌ هذا اِلّا بشراً ‌ان‌ هذا اِلّا مَلَكُ كَرِيمٌ».(يوسف، آيه 31.) زنان مصر، يوسف ‌را‌ ‌به‌ ويژگى ‌اى‌ ستودند ‌كه‌ ‌در‌ اختيار يوسف نبود. امّا اين كه، خداوند ‌در‌ صورت تحقق شرك ‌و‌ ادعاى الوهيّت ‌يا‌ انتساب وصفى ‌از‌ اوصاف الوهيت ‌به‌ خود، تهديدشان كرده است: ‌كه‌ ‌هر‌ ‌كس‌ ‌از‌ آنها گويد: ‌من‌ خدايى هستم ‌به‌ ‌جز‌ ‌او‌ (خداى يگانه) «وَ ‌من‌ يَقُلْ مِنْهُمْ اِنّى اِلهٌ ‌من‌ دوُنِهِ»، ‌وى‌ ‌را‌ ‌به‌ دوزخ ‌مى‌ افكنم ‌و‌ ستم شان ‌را‌ كيفر ‌مى‌ دهم، تنها ‌يك‌ فرض محال است. ‌و‌ اين قبيل تهديدها، تأكيد اين نكته است ‌كه‌ شرك ورزى ‌و‌ ادّعاى الوهيّت، كيفرش آتش دوزخ است؛ ‌در‌ حالى ‌كه‌ شرك ورزى ‌و‌ ادعاى الوهيّت، ‌از‌ ساحت قدس فرشتگان الهى بدور است. علاوه، اين تهديد ‌در‌ شكل ‌و‌ قواره گزاره شرطى است. ‌و‌ روشن است ‌كه‌ شرطى بودن ‌يك‌ گزاره مستلزم تحقق ‌آن‌ نيست. ‌و‌ امّا اين كه، ‌در‌ آموزه هاى دينى آمده است ‌كه‌ ثواب خداوند، مبتنى ‌بر‌ تفضّل ‌و‌ احسان الهى است. ‌و‌ ‌از‌ اين ‌كه‌ درباره فرشتگان نيز تفضّل ‌و‌ احسان الهى باشد، هيچ منع عقلى وجود ندارد. ‌و‌ اصولاً ‌در‌ قرآن كريم درباه ثواب ‌و‌ عقاب كارهاى فرشتگان بحثى مطرح نشده است. بنابراين بايد گفت: فرشتگان آفريده هايى نورانى اند ‌و‌ هستى شان خيرِ محضِ، ‌و‌ ‌بر‌ طاعت ‌و‌ فرمانگزارى خداوند سرشته است ‌و‌ ‌به‌ گفته مولانا: ‌يك‌ گُرُه ‌را‌ جمله عقل ‌و‌ علم ‌و‌ جُود/ ‌آن‌ فرشته است، ‌او‌ نداند ‌جز‌ سجود/ نيست اندر عنصرش حرص ‌و‌ هوا/ نور مطلق، زنده ‌از‌ عشق خدا. ‌و‌ ‌به‌ فرموده اميرمؤمنان (ع)، حيرت ‌و‌ سرگشتگى ‌كه‌ رباينده ‌و‌ نابود كننده معرفت خداوند است ‌از‌ گوهر هستى شان بدور است. ‌و‌ ‌آن‌ چنان شكوه جمال ‌و‌ هيمنه جلال الهى ‌در‌ ژرفاى وجودشان جاى گرفته ‌كه‌ وسوسه ‌ها‌ ‌را‌ طمع ‌آن‌ نيست ‌كه‌ ‌بر‌ فكرشان چيره گردد. 
 هفت، نقش تربيتى ايمان ‌به‌ فرشتگان؛ ‌در‌ جهان شناسى دينى ‌از‌ ‌يك‌ سلسله حقايق غير مادّى سخن ‌به‌ ميان آمده ‌كه‌ نشانه غناى اين جهان بينى است. اين حقايق ‌به‌ گونه ‌اى‌ است ‌كه‌ بشر نمى تواند ‌به‌ آسانى ‌به‌ آنها دست يابد. ‌در‌ عموم جهان شناسى فلسفى نيز توجه عميقى ‌به‌ اين حقايق غير مادى نشده است. ‌و‌ ‌در‌ واقع دين ‌با‌ طرح اين حقايق، كمك ارزنده ‌اى‌ ‌به‌ رشد انديشه بشرى كرده است، ‌و‌ مفاهيم عميقى ‌را‌ ‌در‌ اختيار بشر قرار داده است، ‌تا‌ ‌با‌ تأمّل ‌و‌ تفكر ‌در‌ پيرامون آنها، دريابد ‌كه‌ قلمرو هستى ‌در‌ محدوده عالم طبيعت نيست ‌و‌ عالم مادّه ‌با‌ عالمى ديگر ‌كه‌ فراسوى ‌آن‌ است ‌در‌ ارتباطى وثيق است. 
 عالم فرشتگان، امر حقّى است ‌كه‌ بايد بدان باوَر داشت ‌و‌ ‌به‌ وجودشان ايمان آورد. ‌در‌ قرآن كريم ‌در‌ موارد مختلف ‌و‌ ‌در‌ سخنان معصومين (ع)، ‌كه‌ ‌به‌ پاره ‌اى‌ ‌از‌ آنها اشاره شد، ‌به‌ تكرار ‌از‌ آنها ياد شده است. ‌به‌ تعبير ديگر همه نصوص قرآنى ‌و‌ احاديث رسيده ‌به‌ طور قطع ‌بر‌ وجود آنها گواه است؛ بدين معنا ‌كه‌ وجود فرشتگان نوعى اوهام ‌و‌ تخيّلات ‌و‌ ساخته ذهن ‌ها‌ نيست، همچنان ‌كه‌ عقول مجرد نيز، ‌بر‌ ساخته ذهن ‌ها‌ نيستند ‌و‌ همين طور، ‌از‌ سنخ نفوس سعيده سعادت بخش بشرى نيز، نيستند. جهان فرشتگان حقيقتى انكارناپذير، ‌و‌ ‌از‌ مصاديق بارز «غيب» ‌و‌ يكى ‌از‌ شاخصه هاى «ايمان دينى» است. همچنان ‌كه‌ ياد شد، موجوداتى نورانى ‌و‌ گرامى اند ‌و‌ خداى متعال ‌به‌ آنان جان هاى پاك ‌و‌ پاكيزه، شرافت ‌و‌ ويژگى هاى قدسى بخشيده است. گراميان ‌و‌ نيكوكارانى هستند، ‌كه‌ ‌سر‌ ‌و‌ كارشان ‌با‌ كارهاى خير ‌و‌ اعمال صالح است ‌و‌ ‌از‌ فساد ‌و‌ شرور گريزان ‌و‌ دورند. ‌به‌ عصمت خود، آنان ‌را‌ معصوم داشته ‌و‌ ‌به‌ عبادت ‌و‌ طاعت خويش، گماشته است. ‌شب‌ ‌و‌ روز ‌بى‌ ‌آن‌ ‌كه‌ سست ‌و‌ درمانده شوند ‌به‌ عبادت ‌او‌ سرگرم ‌و‌ ‌از‌ باده بندگى خداوند سرخوش اند. ‌و‌ ‌به‌ ‌آن‌ ‌چه‌ فرمان يابند انجام ‌مى‌ دهند ‌و‌ هيچ گاه معصيت ‌او‌ ‌را‌ نمى كنند. خداى متعال، ‌ما‌ آدميان ‌را‌ ‌به‌ باورداشتِ آنان تكليف كرده ‌و‌ ايمان ‌به‌ آنها ‌را‌ ‌از‌ شاخه هاى باورِ ايمانى ‌و‌ ‌در‌ رديف ايمان ‌به‌ خدا ‌و‌ معاد ‌و‌ نبوّت دانسته است. 
 وَلكِنَّ الْبِرَّ ‌من‌ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ.(بقره، آيه 177.) بلكه نيكى [از آنِ] كسى است ‌كه‌ ‌به‌ خداوند ‌و‌ روز بازپسين ‌و‌ فرشتگان ‌و‌ كتاب [آسمانى] ‌و‌ پيامبران، ايمان آوَرَد. 
 ‌و‌ اين تكليف، ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ است ‌كه‌ خداوند ‌ما‌ آدميان ‌را‌ ‌با‌ اوصاف ‌و‌ ويژگى فرشتگان ‌و‌ اصناف آنها ‌و‌ اعمال ‌و‌ وظايف شان، ‌در‌ ارتباط ‌با‌ جهان ‌و‌ حيات انسان آشنا كرده است. ‌از‌ اين رو، وجوب ايمان ‌به‌ فرشتگان، «اِلزام ايمان ‌به‌ ‌ما‌ لايَلْزَم» نيست؛ يعنى امر ناممكنى ‌را‌ متعلق ايمان قرار نداده است ‌و‌ چيزى ‌را‌ ‌كه‌ ‌با‌ انسان ‌و‌ حيات ‌او‌ ‌در‌ جهان، ارتباطى ندارد ‌و‌ هيچ گونه سود ‌و‌ نقشى ‌در‌ تربيت آدمى ‌و‌ تعالى او، ايفا نمى كند، ‌به‌ انسان تحميل نكرده است؛ بلكه ‌در‌ ايمان ‌به‌ فرشتگان ‌و‌ آشنايى ‌با‌ اوصاف ‌و‌ وظايف ‌و‌ اعمال ايشان ‌و‌ وجه ارتباط آنها ‌با‌ جهان ‌و‌ انسان؛ عالم ‌و‌ آدم، ‌و‌ اين ‌كه‌ كارگزارانِ آفريدگارند ‌و‌ ‌به‌ مقتضاى مشيّت ‌و‌ حكمت ‌و‌ اذن ‌او‌ مدبّر ‌و‌ متصرّف ‌در‌ امور جهان وانسان اند، ‌و‌ همه انديشه ‌و‌ رفتارهاى آدميان ‌را‌ نظارت ‌و‌ نگهدارى ‌مى‌ كنند، حكمت ‌ها‌ ‌و‌ پندآموزى ها، نهفته است. آدمى ‌به‌ ‌هر‌ مكتبى ‌كه‌ معتقد باشد ‌و‌ ‌از‌ ‌آن‌ پيروى كند، الزاماً زير تأثير جهان بينى ‌آن‌ قرار ‌مى‌ گيرد ‌و‌ طبق آموزه هاى ‌آن‌ مكتب ‌مى‌ انديشد، ‌و‌ ‌بر‌ اساس تعاليم ‌آن‌ فكر ‌مى‌ كند ‌و‌ تصورات خود درباره جهان ‌و‌ انسان را، ‌بر‌ اساس ‌آن‌ نظم ‌مى‌ دهد. جهان ‌را‌ ‌از‌ همان ديدگاه ‌مى‌ نگرد، ‌و‌ انسان ‌و‌ ارزشهاى انسانى ‌را‌ ‌آن‌ گونه، ‌كه‌ ‌در‌ جهان بينى ‌آن‌ مكتب آمده است ‌مى‌ شناسد، ‌و‌ اخلاق ‌و‌ رفتار خود ‌را‌ ‌با‌ معيارهاى ‌آن‌ مكتب ‌مى‌ سنجد. 
 ايمان ‌به‌ فرشتگان، نفوذِ ديدِ آدمى ‌را‌ ‌از‌ ظاهر ديواره هاى جهان محسوس ‌به‌ سوى نيروهاى مدبّر ‌و‌ متصرّف ‌و‌ الهام بخش ‌و‌ نويسندگان اعمال، سوق ‌مى‌ دهد ‌با‌ اين گونه نگرش، جهانى ‌پر‌ ‌از‌ خروش ‌و‌ حركت نمايان ‌مى‌ شود ‌و‌ آدمى خود را، ‌در‌ ميان امواج آثار ‌و‌ تأثيرهاى جهان ‌و‌ انعكاس تدبيرها ‌و‌ انديشه ‌ها‌ ‌و‌ اعمال خود ‌و‌ ديگران ‌مى‌ نگرد. ‌با‌ موجوداتى آشنا ‌مى‌ شود ‌كه‌ ‌در‌ ژرفاى وجود آدمى، ‌از‌ دوره زندگىِ ‌در‌ رَحِم ‌تا‌ پايان دوره حيات اين جهانى ‌و‌ لحظه بسيار حساس مرگ ‌و‌ مراحل ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ حضور فراگير دارند ‌و‌ ‌از‌ راست ‌و‌ چپ وجود آدمى ‌او‌ ‌را‌ فراپوشيده ‌و‌ همه كارهاى ‌او‌ ‌را‌ زير ديدِ تيز خود گرفته اند. ‌هر‌ سخنى ‌كه‌ ‌بر‌ زبان ‌مى‌ آوَرَد، مراقب ‌و‌ حاضرند ‌تا‌ ‌آن‌ سخن ‌را‌ بنويسند، ‌و‌ ‌هر‌ انديشه ‌اى‌ ‌كه‌ ‌بر‌ ذهن ‌او‌ ‌مى‌ گذرد ‌و‌ ‌آن‌ ‌چه‌ ‌بر‌ خاطره ‌اش‌ خطور ‌مى‌ كند ‌يا‌ ‌بر‌ ‌دل‌ ‌او‌ ‌مى‌ نشيند ثبت ‌و‌ نگهدارى ‌مى‌ كنند ‌و‌ هيچ كار خرد ‌و‌ بزرگى را، ناشمرده نمى نهند ‌و‌ ‌از‌ هيچ انديشه صحيح ‌و‌ ناصحيحى چشم ‌در‌ نمى پوشند. ‌و‌ ‌هر‌ ‌حق‌ ‌و‌ باطل ‌و‌ درست ‌و‌ نادرستى ‌را‌ ‌به‌ دقت باز ‌مى‌ نويسند. ايمان ‌به‌ چنين آفريده هايى تيزبين ‌و‌ ريزنِگر، ‌كه‌ قلمرو هستى ‌را‌ فراپوشيده ‌و‌ ‌از‌ فراز ‌تا‌ فرود ‌آن‌ ‌در‌ ‌مى‌ نوردند ‌و‌ همه وجود آدمى ‌را‌ ‌پر‌ كرده ‌و‌ همراهِ انگيزه ‌ها‌ ‌در‌ صحنه وجدان آدمى حضور دائمى دارند؛ حضورى بدور ‌از‌ سهو ‌و‌ غفلت ‌و‌ فراموشى، ‌و‌ ‌با‌ نيرويى شگفت ‌و‌ توصيف ناپذير، ‌به‌ فرمان خداوند، همه انديشه ‌و‌ خاطره ‌ها‌ ‌و‌ انگيزه ‌ها‌ ‌و‌ رفتارهاى، آدميان حتّا خيانت چشم ‌ها‌ ‌و‌ ‌آن‌ ‌چه‌ ‌را‌ ‌در‌ درون هاشان پنهان ‌مى‌ دارند، ‌بى‌ هيچ ‌كم‌ ‌و‌ كاستى، ثبت ‌مى‌ كنند، ‌و‌ ‌در‌ حافظه خود نگه ‌مى‌ دارند، ايمانى تأثيرگزار است. ‌و‌ اين تأثيرگزارى است، ‌كه‌ آدمى ‌را‌ ‌از‌ زشتى ‌و‌ پليدى باز ‌مى‌ دارد ‌و‌ انديشه هاى ‌بد‌ ‌را‌ ‌از‌ ذهن ‌و‌ ‌دل‌ ‌او‌ دور ‌مى‌ كند ‌و‌ ‌به‌ رفتارهاى ‌او‌ نظم ‌و‌ نسق ‌مى‌ دهد. علاوه، ايمان ‌به‌ فرشتگان، ايمان ‌به‌ حقايق نورانى ‌و‌ نيرومند ‌و‌ مدبّران امور ‌و‌ وسايط فيضِ همواره ‌و‌ سرشارِ الهى است. بازتابش قدرت ‌و‌ حكمت ‌و‌ نزول رحمت ‌در‌ حوزه تكوين ‌و‌ نزول وحى ‌و‌ الهام ‌در‌ حوزه تشريع است ‌كه‌ جهان مادّه نسبت ‌به‌ آنها چون آينه ‌اى‌ است ‌كه‌ ‌از‌ ‌هر‌ سو ‌و‌ ‌در‌ ‌هر‌ بُعد، چهره ‌و‌ تدبير ‌و‌ جمال ‌و‌ كمال آنها ‌را‌ ‌مى‌ نمايد. ‌با‌ اين ديد، آفاق نورانى ‌و‌ وسيع ‌و‌ آراسته ‌اى‌ ‌از‌ ‌هر‌ سو، براى ‌او‌ نمودار است. ‌و‌ خود ‌را‌ پيوسته ‌در‌ معرض بازتابش ‌ها‌ ‌و‌ الهام ‌ها‌ ‌و‌ امدادهاى فرشتگان ‌مى‌ بيند، البته ‌نه‌ ‌آن‌ فرشتگانى، ‌كه‌ ساخته ‌و‌ پرداخته وهم هاى آدميان است. ‌و‌ همواره ‌در‌ ميان خود ‌با‌ خدايان ‌در‌ حال كينه ورزى ‌و‌ جنگ اند ‌و‌ جهان ‌را‌ ‌در‌ آشفتگى ‌و‌ هراس ‌و‌ ترس ‌مى‌ دارند. ‌از‌ اين رو، قربانى ‌و‌ نذورات ‌مى‌ طلبند. 
 ‌از‌ آنجا ‌كه‌ شكر منعم ‌به‌ درك عقل واجب است، شكر واسطه نعمت نيز ‌به‌ حكم همان عقل لازم است. ‌و‌ چون فرشتگان ‌در‌ عرصه جهان وسايط فيض اند ‌و‌ ‌در‌ تدبير امور جهان ‌و‌ انسان، ‌به‌ اذن خداوند نقش حياتى ‌و‌ تعيين كننده دارند ‌و‌ مجارى نعمت ‌ها‌ ‌و‌ مددهاى الهى ‌به‌ آدميان اند، سزاوار ياد ‌و‌ سپاس اند. ‌از‌ اين رو، امام سجاد (ع) ‌در‌ اين نيايش، ‌با‌ يادكَردِ اصنافى ‌از‌ فرشتگان ‌و‌ قلمروِ كارآيى شان، ‌به‌ ياد ‌و‌ ثناى آنها پرداخت ‌و‌ آنها ‌را‌ ‌به‌ پاكى ستود ‌و‌ ‌از‌ ‌هر‌ عيب ‌و‌ كاستى بدورشان دانست. 
 



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: