تا نبض صبح
آه، در ایثار سطح ها چه شكوهی است!
ای سرطان شریف عزلت!
سطح من ارزانی تو باد!
***
یك نفر آمد
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد.
یك نفر آمد كه نور صبح مذاهب
در وسط دگمه های پیراهنش بود.
از علف خشك آیه های قدیمی
پنجره می بافت.
مثل پریروزهای فكر، جوان بود.
حنجره اش از صفات آبی سط ها
پر شده بود.
یك نفر آمد كتاب های مرا برد.
روی سرم سقفی از تناسب گل ها كشید.
عصر مرا با دریچه های مكرر وسیع كرد.
میز مرا زیر معنویت باران نهاد.
بعد، نشستیم.
حرف زدیم از دقیقه های مشجر،
از كلماتی كه زندگانی شان، در وسط آب می گذشت.
فرصت ما زیر ابرهای مناسب
مثل تن گیج یك كبوتر ناگاه
حجم خوشی داشت.
***
نصفه شب بود، از تلاطم میوه
طرح درختان عجیب شد.
رشته مرطوب خواب ما به هدر رفت.
بعد
دست در آغاز جسم آب تنی كرد.
بعد، در احشای خیس نارون باغ
صبح شد.
سهراب سپهری
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0