به گزارش لنگر نیوز، تولد تا شهادت
علیرضا نورانی اوایل تابستان سال 1328 در خانوادهای با وضع اقتصادی ضعیف و مذهبی در لنگرود متولد شد. در کودکی با نبوغ سرشار و هوش فوقالعاده، تحصیلات ابتدایی را به پایان برد. به طوری که در کلاس ششم ابتدایی در سطح استان گیلان اول شد و دوره دبیرستان را با اخذ دیپلم ریاضی در همین شهر به اتمام رسانید .
رشته مهندسی دانشگاه علم و صنعت قبول شد و در سال 1350 ازدواج کرد و برای ادامه تحصیل در تهران مقیم شد.
از شهید نورانی 4 فرزند پسر بنامهای مهدی، هادی، حامد، محمدحسین و یک فرزند دختر بنام هانیه باقی مانده است.
وی پس از اخذ دانشنامه، یکی دو سال در شرکتهای خصوصی مشغول به کار بود و اواخر حکومت رژیم منحوس پهلوی به خدمت آموزش و پرورش در آمد. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل مجتمع لویزان، نورانی به معاونت مجتمع تکنولوژی انقلاب مشغول به کار شد.
یک سال بعد به علت انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن مجتمع، بنا به درخواست دوستان و شهید انصاری استاندار وقت و احساس مسئولیت شرعی جهت مأموریت به گیلان آمد و به ریاست دفتر فنی استان برگزیده شد و بر اساس لیاقتی که در وی بود، ریاست شهرک گلسار را نیز تقبل کرد و در اوایل اردیبهشت به سمت معاون عمرانی و فنی استانداری انتخاب شد و در صبحگاه روز چهارم ماه مبارک رمضان سال 1360 هنگامی که به اتفاق شهید انصاری، استاندار گیلان عازم محل خدمت خویش در استانداری بود در خیابان لاکانی رشت هدف گلوله منافقان کوردل و مزدوران امریکا قرار گرفتند و با دهان روزه به لقاء ا... پیوستند.
شهادت مهندس نورانی از زبان همسرش
از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه میگفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید سحرگاه روز چهارم ماه رمضان سال 1403 مصادف با 15 تیرماه سال 60 بود. آن شب آقای مهندس انصاری، استاندار گیلان در منزل ما مهمان بودند. سحرگاه که برای صرف سحری بیدار شدیم، ده دقیقه به اذان صبح مانده بود. خیلی سریع کمی غذا خوردیم و امساک کردیم. اذان گفته شد بعد از فریضه نماز خوابیدیم. ساعت نزدیک هفته صبح، نورانی بیدار شد و گفت دیرم شده و یک ربع بعد صدایم کرد و گفت: به بچهها غذا نمیدهی؟ گفتم آنها که خوابند، باشد تا بیدار شوند. گفت: من چراغ را خاموش میکنم. مهدی پسر بزرگمان بیدار شده بود. بعد خداحافظی کردند و رفت. محل سکونت ما طبقه پنجم یک ساختمان پنج طبقه واقع در خیابان لاکانی رشت بود تا گذشتن او از 76 پله خوابم برد. ناگهان با صدای شلیک گلولهها از خواب پریدم. از پنجره به خیابان نگاه کردم، لحظه بسیار دردناک و طاقت فرسایی بود.
ماشین در حالی که درب طرف راننده باز بود و نورانی داخلش نشسته بود، دو نفر مسلح دورو بر آن میپریدند و آخرین گلوله را به طرف نورانی شلیک کردند و پریدند روی موتوری که در خیابان در جهت خلاف روشن بود و گریختند. تا لحظهها موتور تروریستها را با چشم تعقیب میکردم و از بالای ساختمان فریاد زدم بگیرید. انگار کسی صدایم را نمیشنید، با عجله از پلههای طولانی پایین آمدم وقتی به پایین پلهها رسیدم هر دو شهید را به بیمارستان انتقال داده بودند. فریاد زدم نامسلمانها استاندار شما بود و آن یکی هم معاونش . فریاد میزدم مرا هم ببرید اما کسی نبود که به حرفم گوش کند چون نگران بچهها بودم و میترسیدم به دنبال من از پلهها سرازیر شوند ناچار من و مهدی پسرم با دنیایی از حزن و اندوه به بالا رفتیم. ده دقیقهای نمیدانستم چه کار کنم، من و مهدی گریه میکردیم. بچهها از صدای گریه ما بیدار شدند. به یکی یکی فرزندانم میگفتم هادی جان، حامد جان، شما یتیم شدید بعد از آن به فکر تلفن افتادم و به لنگرود تلفن کردم و سپس استانداری را خبر کردم و تازه ساعت هشت صبح از استانداری آمدند و بعد متوجه شدیم که مهندس انصاری همان جا شهید شده بود و نورانی به احتمال یک درصد به تهران منتقل شده و از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه میگفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید و در روز بعد یعنی سه شنبه پنجم ماه مبارک رمضان با همسنگر و یارش، مهندس انصاری از میدان ذهاب رشت به طرف زادگاهش لنگرود تشییع و به خاک سپرده شد.
وصیت نامه :
به کسی قرض ندارم و از کسی طلبکار نیستم . از مال دنیا تنها مقداری کتاب دارم که با موافقت همسرم به شخص یا موسسه ای اهدا شود.