عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 350
:: باردید دیروز : 446
:: بازدید هفته : 1498
:: بازدید ماه : 5126
:: بازدید سال : 79588
:: بازدید کلی : 237809

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

پنج شنبه 27 شهريور 1393 ساعت 11:3 | بازدید : 650 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

راننده شهید صیاد شیرازی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

خاطره ای ازآقای عظیم دربند سری:

در زمان جنگ جلساتی در خصوص وضعیت جبهه ها با مسئولین و فرماندهان  تشکیل می شد . دریکی از روزها من در معیت شهید والا مقام عباس بابائی و شهید بزرگوار صیاد شیرازی بودم. شهید صیاد شیرازی به شهید بابائی گفت : عباس جان امروز ساعت ۴ ستاد نیروی زمینی جلسه داریم شما هم باید تشریف بیاورید .

1 6820006f 5c63 4dbf bfb8 d56f343abc3c 225x300 راننده شهید صیاد شیرازی
شهید صیاد شیرازی

 شهید بابائی به شهید صیاد گفتند: (( بالامجان ما که ماشین نداریم چه طوری این همه راه را بیاییم )) .شهید صیاد گفتند : (( مشکلی نیست من راننده و ماشین میفرستم شما را بیاورد )) . این را هم بگویم شهید بابائی بجز مواقع پرواز همیشه با لباس بسیجی بودند.

بعداز ظهر  راننده و ماشین آمد جهت بردن شهید بابائی. به اتفاق ایشان و یکی دیگر از برادران به جلو ساختمان آمدیم . ماشین و راننده آماده بود .  راننده ای که آمده بود گفت: من آمده ام تیمسار بابائی را ببرم . شهید بابائی گفت : ((بالامجان تیمسار بابائی رفت، شما ما را برسان)) . سوار ماشین که شدیم راننده در حالی که سیگار می کشید شروع کرد به فحاشی به اُمرای ارتش  و همین طور بد و بیراه میگفت ازجمله به شهید بابائی. من چند بار خواستم به او بگویم که حواست باشد ایشان تیمسار بابائی هستند اما شهید بابایئ نگذاشتند  .

 بهرحال به درب ورودی ساختمان ستاد نیروی زمیینی رسیدیم و وارد دژبانی شدیم. دژبان جهت شناسایی، هویت افراد را سوال کرد . شهید بابائی گفت :من بابائی هستم ٰاما دژبان قبول نمی کرد لذا دژبان به دفتر شهید صیاد تلفن زد و دفتر شهید صیاد هویت ایشان را تایید و به دژبان دستور ورود ایشان را داد. دژبان با احراز هویت شهید بابائی  جلو آمد  و احترام نظامی محکمی انجام داد و گفت: بفرمایید تیمسارٰ.. شهید بابائی وارد محوطه شد و ما در دژبانی منتظر ایشان ماندیم .

به محض اینکه دژبان به شهید بابائی  احترام نظامی کرد .راننده رنگش مثل گچ سفید شد وگفت بدبخت شدم ، ایشان تیمسار بابائی بودند و من این قدر فحاشی کردم . “آخ که بیچاره شدم، الان است که تیمسار بابائی شکایت مرا به تیمسار صیاد بکنند  و تیمسار صیاد هم مرا  بیچاره خواهند و حسابی مرا تنبیه می کنند .  حدود ۲ ساعت بعد شهید بابائی و شهید صیاد از ساختمان ستاد خارج و به سمت دژبانی آمدند . این بنده خدا حسابی ترسیده بوده.  به محض ورود شهید صیاد و شهید بابائی به دژبانی ٰ شهید صیاد به شهید بابائی گفتند: ایشان بودنند تیمسار! حتما ایشان را تشویق میکنیم .حتما ایشان را مورد تفقد قرار میدهیم . راننده هاج و واج داشت نگاه میکرد ومتعجب شده بود . ناگهان زد زیر گریه وشروع به گریستن کرد و از کاری که کرده بود خجالت کشید .شهید بابائی جلو آمد و او را دربغل گرفت و گفت: بالامجان چیزی نشده و مساله ای نیست ما باهم برادریم .راننده نیز از شهید بابائی عذر خواهی کرد .

 


|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
پنج شنبه 27 شهريور 1393 ساعت 10:59 | بازدید : 666 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

شهید بابائی را راه نمی دادند

 

سرتیپ خلبان صمد بالازاده

یکی از همرزمان شهید بابائی نقل می‌کند: دژبان در ورودی رمپ پروازی با دیدن‌مان از جا بلند شد و احترام گذاشت. ما رد شدیم ولی دژبان جلو بابائی را گرفت و گفت: «شما کجا می‌روید؟»

شهید بابائی از خلبانان متبحری بود که علاوه بر تبحر، ایمان و دیانت مثال زدنی داشت. تواضع، شجاعت و پشتکار او نیز همواره در تاریخ دفاع مقدس جاودانه مانده است. آنچه پیش روی شماست خاطراتی زیبا از یکی از همرزمان آن فرمانده شهید که بسیار شیرین می‌باشد:

قرار شد دهم تیرماه ۱۳۶۵ با یکی از خلبان‌ها پرواز کنم. باید مواضع عراقی‌ها را بمباران می‌کردیم. نوع بمباران‌مان«لافت»بود. سیستم این‌نوع بمباران در هواپیمای اف۵ نبود. بابائی چند خلبان با تجربه را انتخاب کرده بود تا با دو، سه سورتی پرواز خودمان را برای این نوع بمباران آماده کنیم. روش کار ساده بود اما با کوچک‌ترین اشتباه یا بمب‌ها هدر می‌رفت و یا روی نیروهای خودی می‌افتاد.

سرهنگ بالازاده سایت رسمی شهید عباس بابایی شهید بابائی را راه نمی دادنداز پایگاه دزفول بلند شده و ازارتفاع پایین به مسیرمان ادامه دادیم. حدود هفت کیلومتر با مواضع عراقی‌ها فاصله داشتیم. خط نیروهای خودی و دشمن به هم نزدیک بود. خواستم برای رها کردن بمب‌ها اوج بگیرم. یک دفعه هواپیمای شماره دو بمب‌هایش را از پایین رها کرد و به سرعت از بالای سرم رد شد. اگر خودم را کنترل نمی‌کردم به هم می‌خوردیم. به سختی بمب‌هایم را ریختم. در هزار پایی دور می‌زدم که دیدم یکی از رزمنده‌های خودی روی خاکریز آمده و دست‌هایش را رو به هواپیما تکان می‌دهد. انگار به کسی بد و بیراه می‌گفت.

به پایگاه برگشتم. بابائی پای هواپیما آمد. شکلاتی کف دستم گذاشت و گفت: «بخور فشار خونت پایین نیاید. چرا تنها آمدی؟»

خلبان همراهم چند دقیقه زودتر رسیده بود. موضوع را برایش تعریف کردم و گفتم: «کم مانده بود مرا به کشتن بدهی.»

خلبان رنگ به رو نداشت. بابائی گفت: «وقتی به او نگاه می‌کنم می‌بینم قیافه‌اش مثل مرده‌ها است ولی فرمانده پایگاه دست‌بردار نیست و نمی‌گذارد کارم را آن طور که خودم می‌دانم انجام بدهم.»

خلبان زبده و ماهری داشتیم ولی نمی‌دانم چرا در یک لحظه آن خلبان دچار اشتباه شد. شاید هم ناراحتی داشت. به پست فرماندهی رفتیم. بابائی با افسر رابط سپاه صحبت کرد. افسر رابط با خط تماس گرفت و به بابائی گفت: «هواپیمای سمت چپ به خاکریز خودی زده ولی خوشبختانه خاکریزها سه جداره بوده و اتفاقی نیفتاده است.»

بابائی ازیک طرف می‌خواست هدف‌ها با ضریب اطمینان بالا منهدم شوند و از طرف دیگر امکان وارد آمدن خسارت به خلبان‌ها و هواپیماها را کاهش دهد. این کارش باعث شده بود فرمانده پایگاه بگوید چرا از یک تعداد خاص استفاده می‌کند.

فردای آن روز نصرالله عرفانی و عباس علمی پرواز کردند. می‌گفتند علمی را زده‌اند و اسیر شده است. بچه‌های نیروی زمینی سپاه وقتی به منطقه سقوط رسیده بودند که عراقی‌ها علمی را با خودشان برده بودند. فقط کلاه علمی در منطقه فرود مانده بود.

ساعت چهار صبح سیزدهم تیرماه، در زدند. پشت در رفتم و گفتم: «کیه؟»

حدود بیست روز قبل یکی از افسران پایگاه دزفول را به اتفاق خانواده‌اش قطعه‌قطعه کرده و در فاضلاب ریخته بودند. از علت حادثه چیزی نمی‌دانستم. کسی جواب نداد. با خودم گفتم: «هر کس پشت در است الان با خودش می‌گوید خلبان جمهوری اسلامی ایران را باش! می‌رود عراقی‌ها را بمباران می‌کند ولی نمی‌تواند در را باز کند ببیند من کی هستم!»

زود به آشپزخانه رفته و چاقویی را برداشتم. در راه باز کرده و آرام سرم را بیرون بردم. یک دفعه دیدم بابائی کمی آن‌ طرف‌تر ایستاده است. چاقو را پشتم پنهان کردم و گفت: «سلام قربان. بفرمایید تو.»

- لباست را بپوش بیا.

حرفش را زد و به طرف ماشین رفت. اگر دیر می‌جنبیدم می‌رفت و آن وقت باید پشت سرش می‌دویدم. عادتش بود. حرفش را می‌زد و می‌رفت. چاقو را سر جایش گذاشتم. زود لباس پوشیده و به پست فرماندهی رفتیم. گفت: «نقشه مهران را بیاور!»

نقشه را روی میز پهن کردم. هدف را از نیروهای زمینی گرفته بود. مختصات را روی نقشه در آوردیم. به تلفن اشاره کرد و گفت: ببین کدام هواپیما آماده است؟

انگار قبل از من خواسته بود یکی از هواپیماها را آماده پرواز کنند. گفتم: «اجازه بدهید فرمانده پایگاه و عملیات را در جریان بگذارم.»

به شوخی و جدی گفت: «بگذار این‌ها بخوابند.»

یکی از هواپیماها آماده شده بود. در کابین عقب نشست و اول صبح پرواز کردیم. در موقعیت مهران مواضع عراقی‌ها را بمباران کرده و برگشتیم.


|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
پنج شنبه 27 شهريور 1393 ساعت 10:44 | بازدید : 868 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

ارسال به دوستان

 
گفت‌وگو با مادر شهیدی که فرزندش با اسید هم از بین نرفت

مادر شهید شفیعی گفت: زمانی که برادر سپاهی خبر بازگشت جنازه پسرم را به من داد گفت که جنازه محمدرضا بعد از 16 سال صحیح و سالم است و هیچ تغییری نکرده است.

خبرگزاری فارس: گفت‌وگو با مادر شهیدی که فرزندش با اسید هم از بین نرفت
 

 

به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس، سایت دل آذران نوشت: به مناسبت فرارسیدن ماه میهمانی خدا، شب های قدر و به منظور انتقال فرهنگ ایثار و شهادت و پاسداری از خون شهدای گرانقدر هشت سال دفاع مقدس به دیدار مادر شهید محمدرضا شفیعی در خانه ساده و صمیمی در یکی از محله های شهر قم رفتیم تا با او به گفتگو بنشینیم.

 

* مختصری از خودتان بگویید؟ 

بنام خدا، من مادر شهید محمدرضا شفیعی هستم، اهل قم و محله پامنار هستیم، از ابتدای زندگی با فقر و تنگدستی شروع کردم، شوهرم چرخ تافی داشت و در فصلهای تابستان بستنی فروش و در زمستانها لبو و شلغم فروش بود. چون صدای خوبی داشت به او حسین بلندگو هم می گفتند. اول زندگی چند تیکه طلا داشتم فروختم و 100 متر زمین خریدیم، شروع کردیم با شوهرم به ساختن. من خشت می گذاشتم او گل می مالید، خانه را نیمه کاره سرپا کردیم و رفتیم مشغول زندگی شدیم. برای تابستان مشکلی نداشتیم، ولی زمستان به مشکل بر می خوردیم، خرجی شوهرم فقط خانه را کفایت می کرد. شروع کردم به قالی بافتن یک قالی بافتم، خانه را کاه گل کردیم. یکی بافتم، برق کشیدیم، یکی دیگر را بافتم و لوله کشی آب کردیم، بالاخره با هزار مشقت یک خشت و گل روی هم گذاشتیم تا اینکه خدا محمدرضا را به ما داد و به برکت قدمش وضع زندگی ما کمی بهتر شد و منزلمان را توانستیم در همان محل عوض کرده و تبدیل به احسن کنیم.

 

* محمدرضا چه سالی به دنیا آمد و چه ویژگی‌های اخلاقی داشت؟

محمدرضا در سال 1346 به دنیا آمد و با آمدنش رزق و روزی پدرش خیلی رونق گرفت. بچه زرنگ، کنجکاو و با استعدادی بود. به همه چیز خودش را وارد می کرد و می خواست همه چیز را یاد بگیرد. او مهربان و غمخوار بود. همیشه کمک من بود و نمی گذاشت یک لحظه من دست تنها بمانم. همیشه دوست داشت به همه کمک کند.

11 ساله بود که پدرش از دنیا رفت. من وقتی گریه می کردم به من می گفت گریه نکن من هم گریه ام می گیرد. برای مرد هم خوب نیست گریه کند. بابا رفت من که هستم.

 

* از دوران کودکی او چه صحنه هایی را در ذهن دارید؟

در دوران کودکی شیطنت های کودکانه اش همه را با خود مشغول می کرد، در آن منزل قدیمی که بودیم ایوان کوچکی داشتیم که پله های آن به آب انبار منتهی می شد، محمدرضا می خواست سیم برق را داخل پریز کند که برق او را گرفت و با شدت هر چه تمامتر از بالای پله های ایوان به پایین پله های آب انبار پرت شد. من تنها بودم و پایم هم شکسته بود و در اتاق زمین گیر شده بودم. به هیچ وجه نمی توانستم از جایم بلند شوم. شروع کردم به یا زهراء و یا حسین گفتن. همسایه ها را صدا می زدم که تصادفاً خواهرم وارد خانه شد. با گریه و التماس از او خواستم محمدرضا را از پله های آب انبار بالا بیاورد، وقتی بچه را آوردند چهره اش سیاه و کبود شده بود و به هیچ وجه حرکت و تنفس نداشت. او را بردند به سمت بیمارستان، یک بقال در محله داشتیم که خدا او را بیامرزد به نام سید عباس، در بین راه خواهرم را با بچه روی دست دیده بود بعد از شنیدن ماجرا بچه را بغل کرده بود، او سید باطن دار و اهل معرفتی بود، خواهرم می گفت: سید عباس انگشتش را در دهان محمدرضا گذاشت و شروع کرد چند سوره از قرآن را خواندن، به یکباره محمدرضا چشمانش را باز کرد و کاملاً حالش عوض شد سید گفته بود نیازی به دکتر نیست، طبیب اصلی او را شفاء داده است.

 

* از چه زمانی تصمیم به رفتن به جبهه کرد و عکس العمل شما در مقابل خواسته او چه بود؟

14 سال داشت و تقاضای جبهه رفتن کرد، ناراحت بود و می گفت مرا قبول نمی کنند و می گویند سن من کم است، باید 15 سال تمام داشته باشید. به او می گفتم صبر کن سال بعد انشاءالله قبولت می کنند. ولی صبر نداشت و می گفت آنقدر می روم و می آیم تا بالاخره دلشان به حالم بسوزد. بالاخره شناسنامه اش را گرفت و دستکاری کرد و 1 سال به سن خود اضافه کرد، به من می گفت مادر هزار تا صلوات نذر امام زمان(عج) کردم تا قبولم کنند، با اصرار زیاد به مسئول اعزام، بالاخره برای اعزام به جبهه آماده شد. خوشحال بود و سر از پا نمی شناخت، روز بدرقه خیلی دلم می خواست پاهایم سالم بود و لااقل به جای پدرش من به بدرقه او می رفتم. ولی هر بار که اعزام داشت من به بدرقه اش نرفتم و الآن دلم از بابت این قضیه می سوزد.

 

* از جبهه که بر می گشت چه تغییراتی در حالات و رفتار او می دیدید؟

وقتی بر می گشت خیلی مهربان می شد، نمی گذاشت من یک تشک زیرش بیندازم، می گفت: مادر اگر ببینی رزمندگان شبها کجا می خوابند! من چطور روی تشک بخوابم؟ اگر می گفتم آب می خواهم فوری تهیه می کرد. خرید می کرد مرا می برد حرم حضرت معصومه (س) می گفت نکند غصه بخورید، من دارم به اسلام خدمت می کنم، خدا عوضش را به شما می دهد. خدا یار بی کسان است. حدوداً از سال 60 تا 65 در جبهه حضور داشت هر بار که بر می گشت از قصه های خودش برایم تعریف می کرد. یکبار می گفت سوار قاطر بودم و داشتم از کمر تپه بالا می رفتم، قاطر را زدند، سرش جدا شد، ولی من یک ترکش ریز هم سراغم نیامد. می گفت یکبار دیگر داشتم با ماشین برای بچه ها غذا می بردم، محاصره شدیم هزار تا صلوات نذر امام زمان(عج) کردم، نجات پیدا کردیم.

بار دیگر موج او را گرفته بود و ناراحت بود که چرا فیض شهادت نصیبش نشده است. هر بار که مرخصی می آمد فقط به فکر مقابله با ضدانقلابها و اشرار بود، هر شب از خانه بیرون می رفت و قبل از نماز صبح می آمد.

 

* بارزترین خصوصیات او چه بود؟

بچه تودار و مظلومی بود تا لازم نمی شد حرفی را نمی زد و کاری را انجام نمی داد. مثلاً من به عنوان مادر، بعد از دو سال فهمیدم به سپاه رفته و پاسدار شده است، یک روز لباس سبزی به خانه آورد، به من گفت که شلوارش را کمی تنگ کنم، بعد از سؤالهای زیادی که کردم فهمیدم پاسدار شده و دوست داشت کسی از این موضوع با خبر نشود.

 

* در مورد ازدواج با او صحبتی نمی کردید؟

چرا به او می گفتم من تنها شدم، نمی گویم قید جبهه را بزن ولی بیا برویم خواستگاری، یک دختر خوب و مؤمنه پیدا کنیم، هم مونس من باشد، هم شریک زندگی تو. با خنده جواب می داد که خدا یار بی کسان است. زنم یک تفنگ است و همینطور خانه ام یک متر بیشتر نیست، ساخته و آماده نه آهن می خواهد نه بنا! می گفت غصه تنهایی را نخور خدا با ماست.

 

* اولین بار که مجروح شد را به یاد دارید؟

ما تلفن نداشتیم محمدرضا به خانه همسایه زنگ می زد. یک روز عید بود دیدم تماس گرفته، وقتی رفتم پای تلفن دیدم صدایش خیلی نزدیک است. وقتی پرسیدم، گفت: قم هستم و از من خواست گوشی را به خواهرش بدهم، وقتی خواهرش تلفن را گرفت به خواهرش گفته بود من زخمی شده ام و در بیمارستان گلپایگانی هستم، مادر را با احتیاط برای دیدنم بیاورید. وقتی وارد بیمارستان و بخش مجروحین شدم، یک جوان نشسته روی یک ویلچر روبرویم سبز شد، دستپاچه بودم تا محمدرضا را زودتر ببینم، به آن جوان گفتم: شما محمدرضا شفیعی را می شناسی؟ گفت: شما اگر او را ببینید می شناسیدش؟ گفتم: او پسر من است چطور او را نشناسم! گفت: پس مادر چطور من را نشناختی؟! یکدفعه گریه ام گرفت، بغلش کردم، خیلی ضعیف شده بود و صورتش لاغر شده بود و ظاهراً خون زیادی از او رفته بود. سر و صورتش سیاه شده بود، گفتم: مادر چی شده؟ گفت چیزی نیست، یک تیغ کوچک به پایم فرو رفته. مهم نیست دکترها بیخودی شلوغش می کنند. که بعدها فهمیدم یک ترکش بزرگ از سر پوتین وارد شده پایش را شکافته و از انتهای پوتین خارج شده بود.

 

* از آخرین دیدار برایمان بگویید؟

اوائل ماه ربیع بود 6 جعبه شیرینی خریده بود، عطر و تسبیح و مهر و جانماز خلاصه خیلی آماده و مهیا بود، می گفتم: مادر تو که پول زیادی نداری، از این خرجها می کنی! فردا زن می خواهی، خانه می خواهی، بعد با آرامش و لبخند شیرین جوابم را با این یک بیت شعر می داد:شما با خانمان خود بمانید / که ما بی خانمان بودیم و رفتیم

بعد می گفت: در منطقه قرار است جشن میلاد پیغمبر اکرم (ص) را داشته باشیم و به خاطر مراسم جشن این وسایل را خریده ام.

حالات عجیبی داشت، خلاصه خداحافظی کرد و حرف آخرش را به من زد که مادر به خدا می سپارمت.

چند روزی طول نکشید که شب در عالم خواب دیدم محمدرضا از در خانه داخل آمد یک لباس سبز پر از نوشته بر تنش بود. از در که آمد یک شاخه گل در دستش بود ولی جلوی من که آمد یک بقچه سبز کوچک شد. سه مرتبه گفت: مادر برایت هدیه آوردم، گفتم: چطوری پسرم! این بار چرا! اینقدر زود آمدی گفت: مادر عجله دارم، فقط آمدم بگویم دیگر چشم به راه من نباشید! صبح که بیدار شدم از خودم پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ شاید دیشب حمله و عملیات بوده است. به دامادم تلفن زدم و قصه را گفتم. دامادم خواب را خیلی تایید نکرد. دوباره شب بعد همین خواب را دیدم محمدرضا گفت: دیگر چشم به راه من نباشید! وقتی برای بار دوم به دامادم گفتم، رفت سپاه و پرس و جو کرد ولی خبری نبود از ما خواستند یک عکس و فتوکپی شناسنامه را پست کنیم برای صلیب سرخ، که ما همین کار را کردیم.

 

* از اسارت و شهادتش چگونه مطلع شدید؟ آیا کسی او را در زمان شهادت دیده بود یا خیر؟

هشت ماه از این قصه گذشت یک روز عصر در خانه به صدا درآمد، در را که باز کردم چند نفر ایستاده بودند، با لباس سپاه که یک آلبوم بزرگ به دستشان بود، گفتند شما از این تصاویر کسی را می شناسید، من ورق می زدم دیدم چشمها همه بسته، دستها هم از پشت بسته، بعضی ها اصلاً قابل شناسایی نبودند، داشتم ناامید می شدم که در صفحه آخر عکس محمدرضا را دیدم، با حالت عجیبی در عکس خواب بود و لبهایش از هم باز شده بود، گفتم: مادر به قربان لب تشنه اربابت حسین، آیا کسی به تو آب داده یا تشنه شهید شدی؟

برادر سپاهی گفت: شما مطمئن هستی این پسر شماست؟ گفتم: بله مطمئنم این محمدرضای من است. گفت: پس چرا در این عکس، محاسن ندارد ولی این عکس در اتاق صورتش پر از محاسن است؟ راست می گفت او شب آخر محاسنش را کوتاه کرد و می گفت احتمالاً در این عملیات اسیر شوم می خواهم بگویم سرباز هستم نه پاسدار. خلاصه به ما اطلاع دادند که محمدرضا در ارودگاه شهر موصل، بعد از 10 روز اسارت به شهادت می رسد و جنازه او را در قبرستان الکخ مابین دو شهر سامرا و کاظمین دفن کرده اند. بعدها دوستی داشت به نام محسن میرزایی از مشهد که با هم زخمی شده و اسیر شده بودند و او بعدها آزاد شد، او می گفت: محمدرضا ترکش توی شکمش خورده بود، زخمی داخل کانال افتاده بودیم، قرار بود بعد از چند ساعت ما را به عقبه منتقل کنند ولی زودتر از نیروهای کمکی، عراقیها رسیدند و ما اسیر شدیم. ما را به ارودگاه اسرا در شهر موصل منتقل کردند هر دو حالمان وخیم بود، ولی محمدرضا به خاطر زخم عمیق شکمش خیلی اذیت می شد، در روزهای اول از او خواسته بودند، به امام خمینی(ره) و انقلاب فحش بدهد و ناسزا بگوید ولی محمدرضا در مقابل همه درجه داران و افسران عراقی به صدام فحش و ناسزا گفته بود. بعد زده بودند توی دهنش که یکی از دندانهایش شکسته بود. پزشکان دستور داده بودند به خاطر زخم عمیقی که داشت به هیچوجه آب به او ندهیم. روز آخر خیلی تشنه اش بود، به من می گفت: محسن من مطمئنم شهید می شوم، انشاءالله ما پیروز می شویم و تو آزاد می شوی بر می گردی کنار خانواده ات، تو با این نام و نشان به خانه ما می روی و می گویی من خودم دیدم محمدرضا شهید شد، دیگر چشم به راهش نباشند، بعدها که برادر میرزایی بعد از 4 سال آزاد شد، به منزل ما آمد و از لحظه شهادت محمدرضا برایمان تعریف کرد.

روز آخر خیلی تشنه اش بود، یک لگن آب لب تاقچه گذاشته بودند. خودش را روی زمین می کشید تا آب بنوشد در بین راه افتاد و به شهادت رسید به لطف خدا و عنایت اهل بیت در همان لحظه صلیب سرخ برای بازدید از اردوگاه آمده بودند. با این صحنه که مواجه شدند از جنازه عکس گرفتند و شماره زدند او را برای تدفین بردند. این برادر می گفت: لحظه های آخر خیلی دلم آتش گرفت محمدرضا داد می زد، فریاد می زد جگرم می سوزد ولی من نمی توانستم به او آب بدهم. آخرین جمله را گفت و رفت: فدای لب تشنه ات یا اباعبدالله حالا آمدم بگویم اگر در خواب او را دیدید به او بگویید حلالم کند و از من راضی باشد.

 

* نحوه زیارت عتبات و دستیابی به شهید را برایمان توضیح دهید؟

سه سال پیش توفیق شد که به زیارت عتبات مشرف شوم. عکس و شماره قبر محمدرضا را برداشتم و با توکل به خدا راهی شدم. وقتی رسیدم به هر کسی التماس کردم از مأمورین تا بگذارند حتی یک ساعت بر سر قبر محمدرضا بروم، قبول نمی کردند. مرا منع می کردند و می ترسیدند خبر به استخبارات برسد. پسر برادرم دنبالم بود، او کمی عربی بلد بود، با یکی از رانندگان صحبت کردیم و 20 هزار تومان پول نقد به او دادیم، ما را به قبرستان الکخ رساند و رفت. عکسهای شهدا را نزده بودند ولی طبق آدرسی که داشتم قبر را پیدا کردم، ردیف 18، شماره 128. لحظه به یاد ماندنی بود، بی تاب بودم و خودم را بر روی مزارش انداختم. به محمدرضا گفتم شب اول خواب دیدم گلزار بودی، دلم می خواهد پیش من بیایی، خلاصه خیلی التماس کردم و بعد از آن در کربلا آقا سیدالشهداء را به جوان رعنایش علی اکبر قسم دادم تا فرزندم را به من برگرداند.

 

* این جدایی تا کی طول کشید و از بازگشت شهیدتان به قم چه حرفهایی دارید؟

حدود 2 سال از این قصه گذشت، یک روز اخبار اعلام کرد 570 شهید را به میهن باز گرداندند، به خودم گفتم یعنی می شود بچه من هم جزو اینها باشد. با پسر برادرم تماس گرفتم و گفتم: ببینید محمدرضا بین این شهدا هست یا نه؟ او هم گفت: اگر شهدا را بیاورند خبر می دهند.

گوشی را گذاشتم دیدم زنگ خانه به صدا درآمد: گفتم کیه گفت: منزل شهید محمدرضا شفیعی گفتم: بله محمدرضای من را آوردید. گفت: مگر به شما خبر دادند که منتظر او هستید. گفتم: سه چهار شب قبل خواب دیدم پدرش آمد به دیدنم با یک قفس سبز و یک قناری سبز. گفت: این مژده را می دهم بعد 16 سال مسافر کربلا بر می گردد.

آن برادر سپاهی می گفت: الحق که مادران شهدا همیشه از ما جلوتر بودند، حالا من هم به شما مژده می دهم بعد 16 سال جنازه محمدرضا شفیعی را آوردند ولی پسر شما با بقیه فرق می کند. گفتم: یعنی چه، گفت: بعد 16 سال جنازه محمدرضا صحیح و سالم است و هیچ تغییری نکرده است، الان هم در سردخانه بهشت معصومه است، اگر می خواهید او را ببینید فردا صبح بیایید تا قبل از تشییع جنازه او را ببینید.

 

* هنگامی که با جسد سالم شهیدتان برخورد کردید چه احساسی داشتید؟

وقتی وارد سردخانه شدم پاهایم سست شده بود، یاد آن روز اولی که مجروح شده بود افتادم، دلم می خواست دوباره خودش به استقبال بیاید. وارد اتاق شدیم، نفسم بند می آمد، اگر جای من بودید چه حالی پیدا می کردی؟ بعد از 16 سال جنازه ای را از زیر خروارها خاک بیرون آورده بودند، بالاخره او را دیدم نورانی و معطر بود، موهای سر و محاسنش تکان نخورده بود، چشمهایش هنوز با من حرف می زد، بعثی های متجاوز بعد از مشاهده جنازه محمدرضا برای از بین رفتن این بدن آن را 3 ماه زیر آفتاب داغ قرار داده بودند باز هم چهره او به هم نخورده بود،  فقط بدنش زیر آفتاب کبود شده بود، حتی می گفتند یک نوع پودری هم ریخته بودند ولی اثر نکرده بود. بعدها می گفتند لب مرز، هنگام مبادله شهداء سرباز عراقی با تحویل دادن جنازه محمدرضا گریه می کرده و صدام را لعن و نفرین می کرده که چه انسانهایی را به شهادت رسانده است. خلاصه دو رکعت نماز شکر خواندم و آماده تشییع جنازه شدم.

 

* از تشییع و تدفین برایمان بگویید ، استقبال مردم چگونه بود؟

مصلای قدس جای سوزن انداختن نبود، جمعیت زیادی با دسته های سینه زنی خود را به مصلا می رساندند. چشمان همه اشک گرفته بود، جنازه بچه ها را آوردند، وقتی مردم از قصه جنازه محمدرضا با خبر شدند چه عاشورایی به پا کردند. زیر تابوتها سیل جمعیت بر سر و سینه می زدند، باورم نمی شد بعد از 16 سال با این جمعیت پسر نازنینم باید بر روی دستها به سمت گلزار تشییع شود. حسین جان حاشا به کرمت چقدر بزرگوار بودی و من نمی دانستم. وقتی رسیدم بالای قبر با دردپا و ضعفی که در مفاصلم داشتم خودم داخل قبر رفتم و بچه ام را بغل کردم و داخل قبر گذاشتم. یک عده گریه می کردند، یک عده سینه می زدند. خلاصه غوغایی به پا شده بود، با دستان خودم محمدرضا را دفن کردم.

یکی از همرزمان قدیمی محمدرضا، بالای قبر می گفت: من می دانم چرا محمدرضا بعد از 16 سالم بر گشته! او غسل جمعه اش، زیارت عاشورایش، نماز شبش ترک نمی شد، همیشه با وضو بود، و هر وقت در مجلس روضه شرکت می کرد یا ما در سنگر مصیبت می خواندیم، همه با چفیه اشکهایشان را پاک می کردند ولی محمدرضا اشکهایش را به بدنش می مالید و گریه می کرد.

آیا هنوز که هنوز است حضور این شهید را حس می کنید و از این حضور چه خاطره ای دارید؟

همیشه و در همه حال او را کنار خودم می بینم، در خواب با او خیلی حرفها می زنم این حضور برایم خیلی خاطره انگیز بوده است. در همان زمان جنگ یک عکس کوچکی انداخته بود که ما یک دانه از این عکس را در آلبوم داشتیم. دخترم می گفت: این عکس با همه عکسهای محمدرضا فرق دارد، انگار با ما حرف می زند، اگر می شد این عکس را بزرگ کنیم خیلی خوب بود. پشت عکس را نگاه کردیم، مخصوص یک عکاسی در دزفول بود. به یاد پسرخاله محمدرضا افتادم که در دزفول کار می کرد، با او تماس گرفتیم قبول کرد تا عکاسی را پیدا کرده و با صاحب آن صحبت کند. بعد از مدتها عکاسی را پیدا کرده بود ولی صاحب عکاسی راضی نمی شد این فیلم عکس را بعد از 16 سال به ما بدهد، یا از روی آن تکثیر کند. چندین بار رفته بود و پیشنهادهای زیادی هم داده بود ولی فایده ای نداشت، تا اینکه بار آخر صاحب مغازه با چشمانی پر از اشک گفته بود: چرا به من نگفتید این شهید چه طور شهیدی است؟ پسرخاله اش گفته بود: خب این شهید هم مثل دیگران مگر فرقی هم می کند. صاحب مغازه  گفته بود: دیشب در عالم خواب دیدم این شهید به یک هیبتی آمد سراغم. گفت: چرا فیلم من را به این قمی ها نمی دهی؟ مگر نمی دانی مادرم منتظر است؟ می گفت: من از جا پریدم، دیدم بدنم دارد می لرزد، دویدم داخل عکاسی، 6 عکس بزرگ از این فیلم چاپ کردم. پسر خاله اش می گفت: هر کاری کردم پول نگرفت، یک عکس هم برای خودش یادگاری برداشت.

 

* در آخر حرفی، صحبتی، نصیحتی برای ما داشته باشید و حرف آخرتان را نیز بفرمایید؟

می سوزیم و می سازیم  و امید داریم انشاءالله شهداء ما را شفاعت کنند. امیدوارم شهداء را بشناسیم و راه آنها را دنبال کنیم، یاد شهداء همیشه باید در متن کارهای ما قرار بگیرد، من همیشه در نمازهایم برای رهبر و مهمتر از همه برای امام زمان(عج) دعا می کنم تا آقا بیاید و همه سختی ها و مصائب تمام شود و ملتهای مظلوم از چنگال متجاوزان رهایی بیابند، از شما نیز تشکر می کنم و امیدوارم راه شهداء را تا ابد ادامه دهید

- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920506000739#sthash.tvmyemyz.dpuf


|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
پنج شنبه 27 شهريور 1393 ساعت 10:43 | بازدید : 646 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

وصيت نامه شهيد حسن شفيع زاده

 

بسمه تعالی

شهید حسن شفيع زاده

فرمانده توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

نام پدر: بیوک

تولد: 28 مرداد 1336

محل تولد: تبریز

تاریخ شهادت: 8 اردیبهشت 1366

نحوه ی شهادت: اصابت ترکش گلوله توپ دشمن به خودروی ایشان

محل شهادت: منطقه عمومی ماووت

 

308779 درسی از خاطرات – درس چهلم: شهید حسن شفيع زاده

خاطراتی از شهید حسن شفيع زاده

15 سال قبل از شهادتش با او آشنا شدم، در منزل برادر مجيد كارپيشه، شفيع زاده بر اثر درگيري با خان ها از ناحيه بازو زخمي شده بود. بعد ايشان هجرت كردند و رفتند به مناطق عملياتي، البته بعضي وقتها در جبهه هاي نبرد زيارتشان ميكرديم، فكر ميكرديم او هم رزمندهاي است مثل ديگران، اصلاً توي اين مدت برخوردشان طوري بود كه ما نفهميديم ايشان چه مسووليتي دارند. وقتي هم به تبريز به مرخصي مي آمدند، مرتب با هم در ارتباط بوديم و رفت و آمد داشتيم. با تاكسي و اتوبوس رفت و آمد ميكردند. ما نيز به همين جهت اصلاً تصورش را نميكرديم كه ايشان داراي مسووليت هاي بزرگي در جبهه هستند.
روزي خبر رسيد كه برادرمان شفيع زاده به شهادت رسيده است. آمديم استانداري، ديديم برادر شمخاني به همراه عده اي از فرماندهان سپاه به آنجا آمده اند. با ديدن اين بزرگواران تعجب كرديم.بعد برادر شمخاني سخنراني كردند و در مورد فداكاري ها و مسووليت هاي شهيد شفيع زاده سخناني ايراد فرمودند. در آن سخنراني تازه متوجه شديم كه ايشان فرمانده توپخانه سپاه بوده اند.

**************

در 21 بهمن 1357 (هـ.ش) خود را به تهران رساند و شاهد طليعه حكومت اسلام و برچيده شدن نظام دو هزار و پانصد ساله ستمشاهي شد. هنگامي كه در اوج پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي درب پادگانها بر روي مردم باز شد به همراه تعدادي از جوانان و دانشجويان حزب اللهي تبريز براي جلوگيري از افتادن سلاحهاي بيت المال به دست ضد انقلاب، بخشي از سلاح ها را جمع آوري و گروه مسلحي را جهت دستگيري ضد انقلاب و ساواكي ها سازماندهي كرد. در مسجد آيت الله انگجي براي عده اي از برادران عاشق ولايت، كلاسهاي آموزش نظامي ترتيب داد و سپس به همراه تني چند از مدافعان راستين انقلاب، سپاه «توحيدي» را پايه ريزي كرد.
بعدها به دنبال تشكيل سپاه پاسداران در تبريز، سپاه توحيدي در تشكيلات رسمي جديد ادغام شد. «شفيع زاده» بعنوان مسوول عمليات سپاه تبريز در سركوبي خوانين و اشرار آذربايجان و حزب منحرف خلق مسلمان نقشي فعال داشت.

**************

برادر شفيع زاده اولين كسي در سپاه بود كه ساخت سلاح و مهمات در داخل كشور را پيشنهاد كرد. سال 1362 يا 63 (هـ . ش) گروهي را براي طراحي و ساخت توپ 122 ميلي متري به اراك اعزام كرد. در آن وقت كه همه در فكر استفاده از تفنگ كلاش و ژ ـ 3 و توپهاي به غنيمت گرفته شده بودند، او در انديشه توليد قبضه توپ در داخل كشور بود.
بنده به اتفاق يكي از برادران يك قبضه توپ 122 ميليمتري را به كارخانه ماشين سازي اراك منتقل كرديم.
مسئول ماشين سازي اصرار مي ورزيد كه اين كار شدني نيست. اما تاكيد شفيع زاده و تدبير ايشان باعث شد كه با تلاش و كوشش بي وقفه شروع به نمونه سازي توپ 122 ميلي متري بكنيم. اين كار به ياري خدا انجام شد.
بعدها ما به دستور ايشان كاتيوشاي 122 را نيز نمونه سازي كرديم.

**************

آن روز جلسه اي داشتيم و قرار بود در آن جلسه هدايايي به فرماندهان يگانها داده شود.
حسن شفيع زاده فرمانده توپخانه سپاه هم جزو اين افراد بود. مسئول تداركات، يك دستگاه تلويزيون به «شفيع زاده» هديه كرد اما او نپذيرفت.
مسئول تداركات تلويزيون را به پشت ماشينش گذاشت.
شفيع زاده هم تلويزيون را از پشت ماشين برداشت و گذاشت روي زمين. اين عمل چند بار تكرار شد. سرانجام نظر شفيع زاده غالب آمد.
من آن ميان پرسيدم: چرا اين هديه را قبول نمي كني در حالي كه به همه ميدهند.
او لحظه اي به فكر فرو رفت و بعد گفت: ميدانيد، ناخالص بودن عمل، نقطه شروعي دارد. من نميخواهم اين عمل نقطه شروعي در زندگي من باشد.

**************

قسمتی از وصيت نامه شهيد حسن شفيع زاده

خدايا من به جبهه نبرد حق عليه باطل آمده ام تا جان خود را بفروشم. اميدوارم خريدار جهان من تو باشي، نه كس دگر.

دلم مي خواهد كه در آخرين لحظه هاي زندگيم، بدنم و جسمم آغشته به خون در راه تو باشد، نه راه ديگر.

سلام بر امت شهيدپرور و نمونه كه با حضور هميشگي خود در همه صحنه هاي حق عليه باطل، اسلام و امام را ياري كرده و قدرت نفس كشيدن و خواب راحت را از دشمن سلب كرده است.

**********

به امید گوشه چشمی.

اللهم صل علی محمد و آل محمد

ما تا ظهور ایستاده ایم

اللهم عجل لولیک الفرج


|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
پنج شنبه 27 شهريور 1393 ساعت 10:42 | بازدید : 614 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

سردار سرلشكر پاسدار شهید حسن شفیع زاده

فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه

 

تولد و كودكی

فعالیت های سیاسی – مذهبی

فعالیت های دوران انقلاب

ورود به سپاه و مقابله با ضد انقلاب

شركت در دفاع مقدس

راه اندازی فرماندهی توپخانه سپاه

ویژگی های اخلاقی

نحوه شهادت

گوشه ای از وصیت نامه

 

تولد و كودكی

در مرداد سال 1336 ه.ش در یك خانواده مذهبی در شهرستان تبریز متولد گردید و تحت تربیت پدر و مادری مؤمن، متدین و مقلد امام پرورش یافت. از همان كودكی در مجالس دینی از جمله برنامه های سوگواری امام حسین(ع) حضور داشت و عشق خدمتگزاری به آستان شهید پرور حضرت اباعبدالله(ع) در عمق وجودش ریشه دوانید. سادگی، بی آلایشی و گذشت او در سنین كودكی زبانزد همه بود. حق را می گفت ولو به ضررش تمام شود. در محله شاخص و محور همسالان خود بود. به مسجد كه می رفت چون بزرگترها عمل می نمود و از جمله كسانی بود كه در پذیرایی عزاداران حسینی نقش فعالی داشت.

 

فعالیت های سیاسی – مذهبی

در سن 12 سالگی از نعمت پدر محروم گردید. چون فرزند ارشد خانواده بود با آن  روحیات و مردانگی اش عملاً غمخوار مادر فداكار و دلسوز خود شد.

با جدیت تمام و احساس مسئولیت، بیشتر از گذشته هم درس می خواند و هم به مادرش در اداره امور منزل كمك می كرد و از مساعدت به خواهر و برادرانش نیز دریغ نداشت. ضمن اینكه به ورزش، خصوصاً وزنه برداری علاقمند بود، در دوران تحصیل، دانش آموزی باوقار، محجوب، مؤدب و كوشا بود و همواره سعی می كرد تكالیف دینی خود را انجام دهد.

پس از اخذ دیپلم به سربازی اعزام گردید و همزمان با اوج گیری حركت توفنده انقلاب اسلامی در سایه رهنمودهای حضرت امام خمینی(ره) با روحانیون معظم در تبعید، همچون شهید آیت الله مدنی و شهید آیت الله دستغیب در تماس بود و در داخل پادگان، فعالیت های زیادی جهت راهنمایی نظامیان و خنثی كردن تبلیغات حكومت نظامی انجام می داد و در همان حال به پخش پیام ها و اعلامیه های رهبر عظیم الشأن انقلاب در داخل و خارج پادگان نیز می پرداخت. نقل می كنند: روزی كه مأمورین رژیم، به دستور فرمانده حكومت نظامی، در تبریز قصد هجوم به منزل شهید آیت الله مدنی(ره) جهت دستگیری ایشان داشتند، او به همراه دوستانش نقشه مقابله با مزدوران رژیم را در مراسم عزاداری عاشورای حسینی طراحی كرده بود، كه قبل از هر گونه اقدام، ضد اطلاعات از موضوع با خبر شده و آنها را جهت ادامه خدمت سربازی به مرند تبعید می نماید. ایشان پس از چندی به فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر ترك پادگان ها، خدمت سربازی را رها كرد و به سیل خروشان مبارزان امت اسلامی پیوست.

 

فعالیت های دوران انقلاب

 

او با شور وصف ناپذیری در روزهای سرنوشت ساز 21 و 22 بهمن ماه 1357 تلاش می كرد و برای به ثمر رسید ن انقلاب اسلامی از هیچ كوششی فروگذار نبود. هنگامی كه در اوج پیروزی انقلاب شكوهمند اسلامی درب پادگان ها بر روی مردم باز شد به همراه تعدادی از جوانان و دانشجویان حزب الهی تبریز برای جلوگیری از افتادن سلاح های بیت المال به دست ضد انقلاب، بخشی از سلاح ها را جمع آوری و گروه مسلحی را جهت دستگیری ضد انقلاب و ساواكی ها تشكیل داد.

 

ورود به سپاه و مقابله با ضد انقلاب

شهید شفیع زاده بعدها به دنبال تشكیل سپاه، به همراه دیگر برادران، اولین هسته های مسلح سپاه را پی ریزی كرد و در سمت مسئول عملیات سپاه تبریز در سركوبی خوانین و اشرار آذربایجان و حزب منحرف خلق مسلمان نقش فعال داشت.

هنگامی كه به همراه شهید باكری در سپاه ارومیه انجام وظیفه می كرد به عنوان مسئول عملیات برای ایجاد امنیت آن منطقه، در درگیری های متعدد برای سركوبی گروه های فاسد تلاش شبانه روزی نمود و توانست در تشكیلات حزب منحله دموكرات نفوذ كرده و باعث متلاشی شدن آن و دستگیری و اعدام تعداد زیادی از كادرهای آنان گردد.

بهترین و پر ثمرترین لحظات حضور در سپاه تبریز، روزهایی بود كه در بیت شهید آیت الله مدنی(ره) به عنوان مسئول تیم حفاظت ایشان انجام وظیفه می نمود. در جوار آن عالم عارف بود كه غنچه های خلوص، صداقت، ایثار و زهد شهید شفیع زاده گل كرد و بعدها در جبهه های نبرد نور علیه ظلمت میوه داد.

 

شركت در دفاع مقدس

با شروع جنگ تحمیلی و محاصره آبادان، با یك دسته خمپاره انداز كه تحت مسئولیت شهید باكری اداره می شد به جبهه های جنوب شتافت. ایشان به همراه تعدادی دیگر از رزمندگان برای حضور در جبهه آبادان با تحمل مشقات چندین روزه – از طریق ماهشهر و به وسیله لنج از راه خورموسی – خود را به این شهر رساند و در ایستگاه هفت مستقر گردید. بعدها با فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر شكستن حصر آبادان، نقش تاریخی خود را در شكستن محاصره آبادان و دفع متجاوزان و اشغالگران بعثی ایفا نمود.

شهید شفیع زاده پس از عملیات طریق القدس به عنوان رئیس ستاد تیپ كربلا – كه تازه تشكیل شده بود – انجام وظیفه كرد و در شكل گیری، انسجام و فرماندهی آن نقش اساسی داشت.

در عملیات پیروزمندانه فتح المبین معاون تیپ المهدی (عج) بود و خاطره رشادت ها و جانفشانی های او در اذهان مسئولین جنگ و همرزمانش هرگز از یاد نمی رود.

 

راه اندازی فرماندهی توپخانه سپاه 

 

پس از این عملیات، با اندیشه بلندی كه داشت و تجربیاتی كه كسب كرده بود، متوجه گردید كه با گسترش سازمان رزمی مردمی، برای انجام عملیات بزرگ، نیاز به تشكیلات پشتیبانی آتشی به نام توپخانه می باشد. با همفكری تنی چند از فرماندهان، ضمن پی ریزی و سازماندهی اولین آتشبارهای توپخانه، مسئولیت هماهنگی پشتیبانی آتش در قرارگاه فتح در عملیات بیت المقدس را به عهده گرفت و به خوبی از عهده این وظیفه بزرگ برآمد. او با برخورداری از قدرت ابتكار، خلاقیت و آینده نگری، همیشه طرح های دراز مدت – كه مبتنی بر واقع بینی در كارها و برنامه ها بود – ارائه می داد، ضمن آنكه بر مسأله آموزش نیروهای نیز تأكید فراوان داشت.

بعدها با تلاش بی وقفه و شبانه روزی خود قبضه های غنیمتی را در قالب توپخانه های لشكری و گردان های مستقل توپخانه به سرعت سازماندهی كرد و در عملیات رمضان، اكثریت قریب به اتفاق توپ ها را علیه دشمن بعثی بكار برد و در ادامه، با به دست آوردن توپهای غنیمتی بیشتر، گروه های توپخانه را به استعداد چندین گردان شكل داد. این گروه ها بازوهایی قوی برای فرماندهی قوای رزمی و پشتیبانی محكم برای رزمندگان بودند.

در نبردهای خیبر، والفجر 8، كربلای 1، كربلای 4، كربلای 5كه سپاه پاسداران به لحاظ عملیاتی مسئولیت مستقلی داشت، پشتیبانی آتش كل منطقه عملیات، با رهبری و هدایت ایشان انجام گرفت.

اوج هنرنمایی و شكوفایی خلاقیت ایشان در عملیات والفجر 8 تجلی یافت. آتش پر حجم و متمركزی كه با برتری كامل، علیه دشمن اجرا نمود، به اعتراف فرماندهان اسیر عراقی، در طول جنگ كسی به خود ندیده بود؛ زیرا قسمت اعظم یگان های دشمن، قبل از رسیدن به خط مقدم و درگیری با رزمندگان اسلام، منهدم می شد.

 

سردار رحیم صفوی فرمانده كل سپاه در پیامی نقش او را در جنگ چنین توصیف كردند: 

 

«سیمای او تجلی اراده و مقاومت و تلاش و پیكارش همواره الهام بخش رزمندگان بود. عزیزی كه ثمره سخت كوشی های او در جبهه ها همیشه مشهود بود. با تقویت آتش سنگین پیكارگران جبهه نور، كه صف دشمنان را از هم می گسست، رؤیای خام قادسیه را به كابوسی و حشتناك بدل می ساخت، اوج قدرت آتش توپخانه را جهانیان در نبردهای والفجر 8، كربلای 5وكربلای8به چشم دیدند و زبان به اعتراف آن گشودند، آنجا كه شهید عزیز ما و همرزمانش با آتش سهمگین، لشكریان دشمن را مضمحل و ضایعات جبران ناپذیری بر خصم زبون وارد نمودند.»

شهید شفیع زاده ضمن شركت در كلیه صحنه های عملیاتی، مسئولیت فرماندهی توپخانه و طرح ریزی و هدایت آتش پشتیبانی را در قرارگاه های مختلف به عهده داشت و آخرین مسئولیت ایشان فرماندهی توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) بود.

 

ویژگی های اخلاقی

شهید شفیع زاده فردی صبور، متواضع، گشاده رو و بشاش بود. در تمام امور، ایثار و گذشت بسیاری از خود نشان می داد و در هر كاری كه پیش می آمد ابتدا خود پیشدقم می گریدد. به هنگام عملیات و در زمانی كه آتش دشمن در خط مقدم شدت پیدا می كرد، در خط اول حضور می یافت و آخرین وضعیت منطقه را برای برنامه ریزی صحیح و هدایت دقیق آتش، بررسی می كرد. در تصمیم گیری ها از نظرات دیگران سود می جست و در برخوردها و قضاوت عدالت را رعایت می كرد. در روابط اجتماعی، با دیگران رفتاری پخته و پسندیده داشت و در هر محیطی كه حضور پیدا می كرد همگان را تحت تأثیر قرار می داد.

شهید شفیع زاده در انجام واجبات و ترك محرمات كوشا بود. به مستحبات اهمیت می داد. اهل نماز شب بود. كم سخن می گفت و با كردارش دیگران را به عمل صالح دعوت می كرد.

از تشریفات و تجملات به شدت دوری می جست و سادگی و بی آلایشی را مشی خود قرار داده بود. در ایام پیروزی انقلاب اسلامی شب و روز نمی شناخت و بعد از آن، در طول جنگ تحمیلی، مخلصانه انجام وظیفه می نمود و هرگز راحت در بستر نخفت.

برادر ایشان نقل می كند:

دوبار او را در جبهه دیدم. بار اول زمانی بود كه برای دیدنش به پادگان شهید حبیب اللهی اهواز رفتم و سراغ او را گرفتم. دوستانش خندیدند و گفتند اگر او را پیدا كردی سلام ما را هم به او برسان.

مرتبه دوم در قرارگاه كربلا بدون هیچ گونه تكلفی در كنار سایر نیروها در آن گرمای سوزان جنوب در سنگر خفته بود، در حالی كه روزنامه رویش انداخته بود. می گفتند شب نخوابیده و خیلی خسته است.

او مدام در حال سركشی از یگان ها و هماهنگی آتش پشتیبانی رزمندگان اسلام در جبهه های جنگ بود و معتقد بود هر چه قبل از عملیات تلاش نماید به اذن الهی تضمینی برای موفقیت لشكریان جبهه حق خواهد بود.

 

نحوه شهادت

 

شهید شفیع زاده در تاریخ 8/2/66 در منطقه عملیاتی كربلای 10 در شمالغرب (منطقه عمومی ماووت) در حالی كه عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت تركش گلوله توپ دشمن قرا گرفت و به آرزوی دیرینه خود نایل شد و به دیدار معشوق شتافت.

او همان طوری كه در عرصه نبرد با دشمن متجاوز مراتب بالایی از توان و تخصص، مدیریت و پشتكار را ارائه داد، در میدان نبرد با نفس اماره نیز موفق و سربلند بود. ایثار و از خودگذشتگی، بخصوص اخلاق او كم نظیر بود و نهایت دقت و مراقبت را به عمل می آورد كه اعمال و فعالیتش تماماً خالص و قربة الی الله باشد. او با اقتدا به مولایش امام حسین(ع) شهادت را فوز عظیم می دانست و همواره مشتاق آن بود.

 

گوشه ای از وصیت نامه

خدایا من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمده ام تا جان خود را بفروشم. امیدوارم خریدار جهان من تو باشی، نه كس دگر.

... دلم می خواهد كه در آخرین لحظه های زندگیم، بدنم و جسمم آغشته به خون در راه تو باشد، نه راه دیگر.

... سلام بر امت شهیدپرور و نمونه كه با حضور همیشگی خود در همه صحنه های حق علیه باطل، اسلام و امام را یاری كرده و قدرت نفس كشیدن و خواب راحت را از دشمن سلب كرده است.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چهار شنبه 26 شهريور 1393 ساعت 20:40 | بازدید : 572 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

داعش,موصل,عراق

 

کشتار دختران دبیرستانی از سوی داعش + عکس

گروه تروریستی تکفیری داعش با یورش به منزل یکی از خانواده های بانفوذ شهر موصل، تمام اعضای خانواده و ۲۴ نفر از مهمانان آنها را قتل عام کردند. اغلب میهمان ها، همکلاسی های دختر این خانواده بودند که در جشن فارغ التحصیلی او شرکت کرده بودند.

 
 

تروریست های بعثی - تکفیری داعش، عصر جمعه به منزل یکی از خانواده های مطرح شهر موصل حمله کرده و تمامی ساکنین خانه و مهمانان آنها را به رگبار بسته و به طرز فجیعی کشتند.

 

صفحات اینترنتی داعش با ایراد تهمت هایی به این خانواده، با افتخار تصاویر این جنایت را منتشر کرده و از عناصر خود تقدیر کرده اند.

با این حال، همسایگان آنها تاکید کرده اند که مهمان ها تعدادی از همکلاسی های نوجوان دختر خانواده بودند که بخاطر جشن پایان دبیرستان او دعوت شده بودند. (شبکه خبر)


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
چهار شنبه 26 شهريور 1393 ساعت 20:38 | بازدید : 663 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

تجاوز بی رحمانه تروریست‌های داعش به زنان در عراق تجاوز تروریست‌های داعش به زنان در عراق، زنان مناطق در معرض خطر این کشور را به آماده شدن ...

 

1231321465

تجاوز بی رحمانه تروریست‌های داعش به زنان در عراق

تجاوز تروریست‌های داعش به زنان در عراق، زنان مناطق در معرض خطر این کشور را به آماده شدن برای خودکشی وادار کرده است.

 

به گزارش روزنامه‌ جمهوری اسلامی، خبرهایی که از بغداد و شهرهای شمال و شمال شرق عراق می‌رسد حاکی است بسیاری از زنان این مناطق مقادیری سم کشنده با خود حمل می‌کنند تا درصورتی که تروریست‌های داعش به آنها حمله کنند اقدام به خودکشی نمایند.

 

عده‌ای از زنان نیز به شوهران خود گفته‌اند درصورتی که تروریست‌های داعش سر برسند اجازه دارند زنان خود را بکشند تا به دست داعشی‌ها نیافتند.

 

گروه داعش در شهر موصل با انتشار بیانیه‌ای از اهالی این شهر خواسته است زنان را برای جهاد نکاح در اختیار آنها قرار دهند و اگر از این فرمان سرپیچی کنند با آنها طبق مقررات داعش برخورد خواهد شد.

 

از موصل خبر می‌رسد عده‌ای از زنان که مورد تجاوز داعشی‌ها قرار گرفته بودند اقدام به خودکشی کرده‌اند.شبه‌نظامیان دولت اسلامی عراق و شام موسوم به "داعش” همزمان با مبارزه با ارتش عراق در استان بیجی منزل به منزل رفته و درباره تعداد زنان مجرد و متاهل سوال می‌پرسند.

 

 
به گزارش ایندیپندنت، ارتش عراق و شبه‌نظامیان داعش برای بدست آوردن کنترل بزرگترین پالایشگاه عراق در خارج از استان بیجی در حال جنگ هستند. اما ساکنین استان بیجی که تحت کنترل کامل داعش است، بسیار وحشت زده هستند چرا که این شبه‌نظامیان منزل به منزل رفته و درباره تعداد زنان مجرد و متاهل هر خانه سوال می‌پرسند.

 

خودکشی زنان عراقی بخاطر تجاوز وحشیانه داعشی ها

یکی از ساکنان گفت: من به شبه‌نظامیان داعش گفتم که ما تنها دو زن در خانه داریم که هردوی آن‌ها ازدواج کرده‌اند. آن‌ها در پاسخ به من گفتند که بسیاری از نیروهایشان مجرد هستند و به دنبال همسر می‌گردند. آن‌ها تاکید کردند که باید وارد خانه شده و به شناسنامه‌های این زنان که در آن مجرد یا متاهل بودنشان قید شده، نگاهی بیندازند.

 

داعش به نیروهایش دستور داده است تا مردم محلی اهل تسنن را اذیت نکنند اما آن‌ها در بسیاری از مناطقی که تصرف می‌کنند، اصول افراطی خود را اعمال می‌کنند.به طور مثال آن‌ها در شهر موصل یک زن را به همراه شوهرش شلاق زدند چرا که آن زن به جای استفاده ار برقع تنها یک روسری به سر داشت.

خودکشی زنان عراقی بخاطر تجاوز وحشیانه داعشی ها

بی بی سی: جنگجویان داعش موفق شده‌اند بخش‌های بیشتری از استان انبار، بزرگترین استان عراق با جمعیت اکثرا سنی را تصرف کنند. مقام‌های امنیتی می‌گویند شهر رطبه به دست پیکارجویان افتاده است.این چهارمین شهری است که در دو روز گذشته در استان انبار سقوط کرده است.

خودکشی زنان عراقی بخاطر تجاوز وحشیانه داعشی ها

یکی از آن ها به بی‌بی‌سی گفت که آنها قصد دارند کل استان انبار را تصرف کنند تا برای حمله به بغداد، پایتخت، آماده شوند.

 

داعش بخش‌هایی از شرق سوریه را در اختیار دارد و با اشغال شهرهای نزدیک به سوریه در عراق، می‌تواند برای نیروهای خود منطقه‌ امنی وسیع ایجاد کند و به راحتی به جابجایی مهمات و ادوات جنگی بپردازد.گروه تندروی داعش که درگیر جنگ داخلی سوریه بود، کمتر از دو هفته پیش توانست شهر موصل، بزرگترین شهر شمال عراق را در اختیار بگیرد.

خودکشی زنان عراقی بخاطر تجاوز وحشیانه داعشی ها

برخی ناظران می‌گویند نیروهای داعش از سربازان ارتش عراق ورزیده‌تر هستند.نیروهای دولت می‌گویند که در حمله‌ای هوایی به تکریت، در شمال عراق و در دست داعش، تلفات سنگینی به آنها تحمیل کرده‌اند.آنها از کشته شدن چهل جنگجو خبر می‌دهند.

خودکشی زنان عراقی بخاطر تجاوز وحشیانه داعشی ها

 

 

منبع :روزنامه‌ جمهوری اسلامی

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چهار شنبه 26 شهريور 1393 ساعت 20:38 | بازدید : 601 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

تجاوز بی رحمانه تروریست‌های داعش به زنان در عراق تجاوز تروریست‌های داعش به زنان در عراق، زنان مناطق در معرض خطر این کشور را به آماده شدن ...

 

1231321465

تجاوز بی رحمانه تروریست‌های داعش به زنان در عراق

تجاوز تروریست‌های داعش به زنان در عراق، زنان مناطق در معرض خطر این کشور را به آماده شدن برای خودکشی وادار کرده است.

 

به گزارش روزنامه‌ جمهوری اسلامی، خبرهایی که از بغداد و شهرهای شمال و شمال شرق عراق می‌رسد حاکی است بسیاری از زنان این مناطق مقادیری سم کشنده با خود حمل می‌کنند تا درصورتی که تروریست‌های داعش به آنها حمله کنند اقدام به خودکشی نمایند.

 

عده‌ای از زنان نیز به شوهران خود گفته‌اند درصورتی که تروریست‌های داعش سر برسند اجازه دارند زنان خود را بکشند تا به دست داعشی‌ها نیافتند.

 

گروه داعش در شهر موصل با انتشار بیانیه‌ای از اهالی این شهر خواسته است زنان را برای جهاد نکاح در اختیار آنها قرار دهند و اگر از این فرمان سرپیچی کنند با آنها طبق مقررات داعش برخورد خواهد شد.

 

از موصل خبر می‌رسد عده‌ای از زنان که مورد تجاوز داعشی‌ها قرار گرفته بودند اقدام به خودکشی کرده‌اند.شبه‌نظامیان دولت اسلامی عراق و شام موسوم به "داعش” همزمان با مبارزه با ارتش عراق در استان بیجی منزل به منزل رفته و درباره تعداد زنان مجرد و متاهل سوال می‌پرسند.

 

 
به گزارش ایندیپندنت، ارتش عراق و شبه‌نظامیان داعش برای بدست آوردن کنترل بزرگترین پالایشگاه عراق در خارج از استان بیجی در حال جنگ هستند. اما ساکنین استان بیجی که تحت کنترل کامل داعش است، بسیار وحشت زده هستند چرا که این شبه‌نظامیان منزل به منزل رفته و درباره تعداد زنان مجرد و متاهل هر خانه سوال می‌پرسند.

 

خودکشی زنان عراقی بخاطر تجاوز وحشیانه داعشی ها

یکی از ساکنان گفت: من به شبه‌نظامیان داعش گفتم که ما تنها دو زن در خانه داریم که هردوی آن‌ها ازدواج کرده‌اند. آن‌ها در پاسخ به من گفتند که بسیاری از نیروهایشان مجرد هستند و به دنبال همسر می‌گردند. آن‌ها تاکید کردند که باید وارد خانه شده و به شناسنامه‌های این زنان که در آن مجرد یا متاهل بودنشان قید شده، نگاهی بیندازند.

 

داعش به نیروهایش دستور داده است تا مردم محلی اهل تسنن را اذیت نکنند اما آن‌ها در بسیاری از مناطقی که تصرف می‌کنند، اصول افراطی خود را اعمال می‌کنند.به طور مثال آن‌ها در شهر موصل یک زن را به همراه شوهرش شلاق زدند چرا که آن زن به جای استفاده ار برقع تنها یک روسری به سر داشت.

خودکشی زنان عراقی بخاطر تجاوز وحشیانه داعشی ها

بی بی سی: جنگجویان داعش موفق شده‌اند بخش‌های بیشتری از استان انبار، بزرگترین استان عراق با جمعیت اکثرا سنی را تصرف کنند. مقام‌های امنیتی می‌گویند شهر رطبه به دست پیکارجویان افتاده است.این چهارمین شهری است که در دو روز گذشته در استان انبار سقوط کرده است.

خودکشی زنان عراقی بخاطر تجاوز وحشیانه داعشی ها

یکی از آن ها به بی‌بی‌سی گفت که آنها قصد دارند کل استان انبار را تصرف کنند تا برای حمله به بغداد، پایتخت، آماده شوند.

 

داعش بخش‌هایی از شرق سوریه را در اختیار دارد و با اشغال شهرهای نزدیک به سوریه در عراق، می‌تواند برای نیروهای خود منطقه‌ امنی وسیع ایجاد کند و به راحتی به جابجایی مهمات و ادوات جنگی بپردازد.گروه تندروی داعش که درگیر جنگ داخلی سوریه بود، کمتر از دو هفته پیش توانست شهر موصل، بزرگترین شهر شمال عراق را در اختیار بگیرد.

خودکشی زنان عراقی بخاطر تجاوز وحشیانه داعشی ها

برخی ناظران می‌گویند نیروهای داعش از سربازان ارتش عراق ورزیده‌تر هستند.نیروهای دولت می‌گویند که در حمله‌ای هوایی به تکریت، در شمال عراق و در دست داعش، تلفات سنگینی به آنها تحمیل کرده‌اند.آنها از کشته شدن چهل جنگجو خبر می‌دهند.

خودکشی زنان عراقی بخاطر تجاوز وحشیانه داعشی ها

 

 

منبع :روزنامه‌ جمهوری اسلامی

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
چهار شنبه 26 شهريور 1393 ساعت 20:37 | بازدید : 569 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

داعش,تکفیری,عراق,موصل

 

جنایتکاران و آدمخواران داعش + عکس

توصیه می شود افراد حساس به دلیل هراس آور بودن تصاویر این گزارش را نبینند. اعضای گروه تروریستی تکفیری داعش جنایتکارانی هستند که کارهایشان تفاوتی با آدمخواران ندارد. شاید آدمخوار هم باشند زیرا از هیچ جنایت غیر انسانی رویگردان نیستند.

 
 

به گزارش جام جم آنلاین به نقل از خبرگزاری ها، گروه داعش مانند یک آهنربا تمام جنایتکاران بالفطره ، افراد سادیک ، مطرودان از هر کشور و قومی را به خود جلب می کند. آنها با اینکه مشتی بی دین و لامذهب هستند اما دم از دین و مذهب می زنند البته برخلاف ادعایشان دین آنها دین الهی اسلام نیست بلکه دین شیطان پرستان خونخوار است.

نه تنها انسان ها بلکه حیوانات نیز قادر نیستند جنایاتی داعش انجام می دهد را نسبت به همنوعان خود مرتکب شوند. در این گزارش تصویری تعدادی عکس از آخرین جنایات تروریست های تکفیری داعش و نیز تصاویری از جنایات یکی دو ماه اخیر آنها در عراق ارائه می شود.

قتل 5 عراقی غیر نظامی بیگناه که عوامل داعش برای توجیه این کشتار آنها را سربازان ارتش عراق معرفی کرده است.

 

کشتار جمعی مردم در استان نینوا و شهر موصل.

کشتار سربازان عراقی در استان نینوا و شهر موصل.

 

 

قتل عام سربازان و غیر نظامیان عراقی.

 

این مرد غیرنظامی و تنهای عراقی به چه جرمی این گونه غریبانه به قتل می رسد؟


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
چهار شنبه 26 شهريور 1393 ساعت 20:20 | بازدید : 639 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

ذبح وحشیانه 8 نیروی ارتش سوریه + تصاویر(18+)

 

  • کد خبر : 603185
 
خلاصه

یکی از گروههای تروریستی وابسته به القاعده پس از ذبح بی‌رحمانه 8 تن از نیروهای ارتش سوریه با افتخار تصاویر اقدامات غیرانسانی این جنایت را منتشر کرد.

به گزارش خبرگزاری اهل‌بیت(ع) ـ ابنا ـ تروریست‌های تکفیری وابسته به القاعده در روستای قمیناس واقع در جنوب ادلب 8 تن از سربازان ارتش سوریه را به طرز وحشتناکی به شهادت رساندند.

براساس این گزارش، تکفیری‌ها پس از به اسارت گرفتن این سربازان آنها را ذبح کرده و پیکرهای بی‌سر آنها را در خیابان‌های قمیناس بر روی زمین کشیدند.

در میان این سربازان یک افسر ارتش سوریه به نام «مالک» نیز به اسارت درآمده بود که تروریست‌های وهابی وی را نیز ذبح کرده و با سر وی عکس یادگاری گرفتند!

تروریست‌های تکفیری به این امر بسنده نکرده و اجساد نیروهای ارتش را به منظور شناسایی نشدن مثله کرده و با سرهای جدا شده فوتبال بازی کردند.

گروههای تروریستی از زمان حضور خود در سوریه جنایات بی‌شماری علیه ملت سوریه مرتکب شده‌اند و برای جنایات وحشیانه این گروهها در سوریه که پا را از حیوانیت هم فراتر نهاده‌اند، پایانی نیست.

جنایات برخی از این گروه‌ها به حدی گسترده است که حتی آژانس‌های اطلاعاتی غربی هم از این وضعیت ابراز نگرانی کرده و نسبت به تبعات ادامه این روند هشدار داده‌اند. با این حال رسانه‌های غربی همچنان به سکوت در برابر این جنایات و سانسور آنچه که در سوریه در جریان است، ادامه می‌دهند.

..................
پایان پیام/ 218


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1