عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 740
:: باردید دیروز : 472
:: بازدید هفته : 2360
:: بازدید ماه : 5988
:: بازدید سال : 80450
:: بازدید کلی : 238671

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

دو شنبه 7 مهر 1393 ساعت 21:43 | بازدید : 518 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

یک خشاب و خالی می کنند، بابای صاحب بچه را در می آورند، بعد چند تا تیر هوائی شلیک می کنند وآخر که فاتحه طرف خوانده شد، داد می زنند ایست.

 
شوخی جالب شهید همت
به گزارش افکارنیوز ، یک روز که فرماندهان ارتش، در یک قرارگاه نظامی برای طراحی یک عملیات، همه جمع شده بودند، حاج همت هم از راه رسید، امیرعقیلی، سرتیپ دوم ستاد «لشکر ۳۰ پیاده گرگان»، حاجی را بغل کرد و کنارش نشست، امیر عقیلی به حاج همت گفت: حاجی یک سوال دارم، یک دلخوری خیلی زیاد، من از شما دلخورم.

حاج همت گفت: بفرمائید، چه دلخوری!...

امیر عقیلی گفت: حاجی شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش، از کنار ما که رد می شوی، یک دست تکان می دهی و با سرعت رد می شوی. اما حاجی جان، من به قربانت بروم، شما از کنار بسیجی های خودتان که رد می شوی، هنوز یک کیلومتر مانده، چراغ می دی، بوق می زنی، آرام آرام سرعت ماشین ات را کم می کنی، بیست متر مانده به دژبانی بسیجی ها، با لبخند از ماشین پیاده میشوی،دوباره باز دستی تکان میدهی، سوار می شوی و میروی.

رد میشی اصلا مارو تحویل نمی گیری حاجی، حاجی بخدا ما خیلی دل مان میاد. حاج همت این ها راکه از امیر عقیلی شنید، دستی به سر امیر کشید و خندید و گفت: اصل ماجرا این است که از کنارپاسگاه های شما که رد می شوم، این دژبان های شما هر کدام چند ماه آموزش تخصصی می بینند که اگر یک ماشین از دژبانی ارتشی ها رد شد، مشکوک بشوند؛ از دور بهش علامت میدهند، آرو آروم دست تکان میدهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند،بعد ایست میدهند، بعد تیرهوائی میزنند، آخر کار اگر خواست بدون توجه دژبانی رد بشود.به لاستیک ماشین تیر میزنند.

ولی این بسیجی هایی که تو میگی، من یک کیلومتر مانده بهشان مرتب چراغ میدم، سرعتم رو کم میکنم،هنوز بیست متر مانده پیاده می شوم و یک دستی تکان میدهم و دوباره می خندم و سوار می شوم وباز آرام از کنارشان رد می شوم.

آخر این بسیجی ها مشکوک بشوند؛

اول رگبار می بندند.

بعد تازه یادشان میاد که باید ایست بدهند.

یک خشاب و خالی می کنند، بابای صاحب بچه را در می آورند، بعد چند تا تیر هوائی شلیک می کنند وآخر که فاتحه طرف خوانده شد، داد می زنند ایست.

این را که حاجی گفت: بمب خنده بود که توی قرارگاه منفجر شد. حالا نخند کی بخند.....

|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دو شنبه 7 مهر 1393 ساعت 21:41 | بازدید : 758 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

ابراهیم حاتمی‌کیا در اختتامیه جشنواره فیلم مقاومت در واکنش به صحبتهای عباس کیارستمی نسبت به شهدای هشت سال دفاع مقدس از وزیر ارشاد، رییس سازمان سینمایی و دیگر مسئولان ارشد سینمای ایران درخواست کرد تا نظرات خود را صراحتا درباره اظهارات این کارگردان بیان کنند.

 
واکنش تند حاتمی‌کیا به صحبت​های کیارستمی
به گزارش افکارنیوز، ابراهیم حاتمی کیا کارگردان فیلم سینمایی «چ» که در اختتامیه جشنواره فیلم مقاومت جایزه ویژه هیات داوران را از آن خود کرد در انتقاد به صحبتهای اخیر عباس کیارستمی گفت: عزیز کرده ای از سینمای ایران، اخیرا حرفهایی زده و شهدا را قربانی جنگ دانسته است. من مصاحبه این کارگردان را چندین بار دیدم. البته همیشه می دانستم که جریانی وجود دارد که نسبت به جنگ و دفاع مقدس بی تفاوت است از همین رو از استادان خود که در راس آنها سید محمد بهشتی قرار دارد می خواهم که نگاه خود را نسبت به این اظهار نظر بیان کنند.

به گفته وی، عباس کیارستمی کارگردانی بوده که همواره مورد حمایت وزارت خارجه بوده است.

این کارگردان سینمای دفاع مقدس افزود: سید محمد بهشتی همیشه ما را به فیلمسازی تشویق می کرد، اما مرا به جنوب فرستاد و دیگری را به شمال. به هر حال این کارگردان، عزیز کرده جشنواره های خارجی است و پرچم ایران را با افتخار بالا برده است. دستش درد نکند، اما آنچه در حال حاضر درباره شهدا گفته غیر قابل چشم پوشی است.

کارگردان «برج مینو» تصریح کرد: من از همین تریبون از وزیر ارشاد، رییس سازمان سینمایی و دیگر مسئولان ارشد سینمای ایران می خواهم که مواضع خود را صراحتا درباره اظهارات اخیر این کارگردان بیان کنند.

حاتمی کیا متذکر شد: من به عنوان فیلمسازی که در جنگ بوده و فیلم دفاع مقدسی ساخته از حجت الله ایوبی که می دانم خودش نیز در جنگ بوده است، انتظار دارم نگاه خود را به عنوان رییس سازمان سینمایی درباره این موضوع صراحتا بیان کند که اگر چنین نشود، یقین پیدا می کنم در دولتی حرف می زنم که در آن نفاق است. دعا کنید خداوند کسانی که خون پاک شهدا را نمی بینند، رسوا کند.

وی در پایان صحبت هایش متذکر شد: به اعتقاد من بین جشنواره فیلم فجر و جشنواره فیلم مقاومت نباید فرقی وجود داشته باشد. آنچه در این جشنواره وجود دارد، باید در جشنواره فیلم فجر نیز باشد. نباید فرقی بین آنچه در اینجا گفته می شود و آنچه در آنجا به عنوان غایت و نگاه به آینده گفته می شود وجود داشته باشد.

کیارستمی و حرف های جنجالی اش

عباس کیارستمی چندی پیش در حاشیه جلسه پرسش و پاسخ با دانشجویان دانشگاه سیراکیوز آمریکا گفته بود: «یک هفته قبل از اینکه اینجا بیایم یکی از فیلمسازانی که سال ها فیلم جنگی ساخته (اشاره به ابراهیم حاتمی کیا) فیلم های پرهزینه جنگی و البته با مخاطب کمتر- برای اینکه مخاطب ایرانی دیگر حوصله جنگ نداشت، بنابراین بودجه های خیلی سنگین می گیرد و فیلم های جنگی می سازد، گوش من را پیچانده بود که زمانی که ما داشتیم می جنگیدیم کیارستمی داشت دنبال دفترچه دوستش می گشت. «خانه دوست کجاست» یکی از پربیننده ترین فیلمهایی بود که من ساختم، درواقع همه جای دنیا آن را می شناسند. «خانه دوست کجاست» ماندگار شد چون راجع به یک ارزش انسانی صحبت می کرد اما فیلم های تو نماند چون تو راجع به یک پریودی از تاریخ ایران حرف زدی که تازه آن پریود هم به هیجان اورد بچه ها را. احمدپور (شخصیت اصلی فیلم خانه دوست کجاست) رفت پس داد دفترچه را، اما تو به هیجان آوردی و احمدپورهای دیگر رفتند در جنگ و کشته شدند و حالا پس از سال ها می شود راجع به آن ها فکر کرد که آن ها چطوری از بین رفتند. در یک جنگی که هیچ مفهومی نداشت.»

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
بعد از 7 سال ناصر عبدالهی توسط خانواده زنش کشته شده
دو شنبه 7 مهر 1393 ساعت 21:37 | بازدید : 573 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

عده ای معتقدند بر خلاف باور عمومی، ناصر عبداللهی به مرگ طبیعی از دنیا نرفته است و به خاطر اجرای قطعه موسیقی "یا فاطمه" در مدح حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها توسط عده ای به شهادت رسیده است.

 
شهادت ناصر عبداللهی بخاطر اجرای "یا فاطمه"!
به گزارش افکارنیوز، بعد از مرگ ناصر عبداللهی، همواره زمزمه‌هایی درباره مرگ مشکوک او وجود داشت اما اخیراً مهدی براتی از کاربران شبکه اجتماعی فیس بوک در صفخه شخصی خود ادعا کرده است برخلاف باور عمومی، ناصر عبداللهی به مرگ طبیعی از دنیا نرفته است و به خاطر اجرای قطعه موسیقی "یا فاطمه" در مدح حضرت صدیقه طاهره سلام‌الله علیها توسط عده‌ای از متعصبان سنی مذهب جنوب کشور به قتل رسیده است. متن کامل یادداشت منتشر شده در این باره را از نظر می‌گذرانید:

اصلی ترین دلیل فوت ناگهانی «ناصر عبداللهی» چه بود؟

اگر می خواهید یک بار برای همیشه ماجرای فوت ناگهانی ناصر در ۳۷ سالگی اش را بدانید ، متن زیر رابه دقت بخوانید. متنی که هرگز و هیچوقت هیچ رسانه ای نتوانست و جرات اش را نداشت آنرا منتشر کند تا واقعیت فوت «ناصر عبداللهی» همیشه مخفی بماند اما امروز این متن را اینجا برای اولین بار منتشر می کنم تا آنهایی که برایشان هنوز این اتفاق یک داستان مشکوک است، برای همیشه از این راز مطلع شوند:

«هفت سال پیش همسر ناصر عبداللهی، بعد از یک جر و بحث مختصر با وی، به حالت قهر به منزل پدری اش میرود. ظهر همان روز ناصر برای بازگرداندن همسرش، سراغش می رود. مدت هاست که بین خانواده همسر وی و ناصر بحث هایی در مورد دلایل اجرای قطعه «یا فاطمه» رخ داده و دایی‌های همسر وی به شدت از این موضوع عصبانی‌اند. همه خانواده «سُنی شافعی» (از شاخه های مذهب سنی گرایان) هستند و اجرای این قطعه از سوی ناصر عبداللهی، در واقع به زغم وهابی ها و افراطیون شهر {به سرکردگی فرقه ای تندرو } و حتی نزدیکان خانواده همسرش، «خون این خواننده را حلال کرده است.»

ظهر همان روز ناصر که برای بازگزداندن همسرش به محله سنی نشین پدر همسرش می رود، گویی وارد کارزاری شده که افراطیون منتظراش بودند و به سرکردگی دائی های همسرش و وهابی ها و افراطیون مذهبی، مورد حمله قرار می گیرد و به شدت مورد ضرب و شتم قرار می گیرد.

بعد از این درگیری شدید، پیکر خون آلود ناصر به منزل اش برده می شود و در حیاط خانه و روی تخت رها می شود. پسر خانواده بعد از چند ساعت و بدون اطلاع از ماوقع به خانه می آید و با تصور خواب بودن پدر، توجهی به وی نمی کند. صدای خِر خِر پدر پس از دقایقی توجه پسرش را جلب می کند. تا به سمت پدرش برود و با برگزداندن پدر به سمت خودش، متوجه آثار ضرب و شتم روی صورت پدر می شود. از پدر داستان را می پرسد و ناصر در جواب می گوید که از جایی سقوط کرده و مشکلی نیست. به اصرار پسر به حمام برده می شود تا آثار ضرب و شتم و چهره خون آلود پدر شسته شود ولی به دلیل ضعف عمومی از حال می رود.

از همان روز جدال ۲۷ روزه ناصر عبداللهی با مرگ در بیمارستان های بندر و تهران آغاز می شود و این جدال سرانجام در روز ۲۹ آذر به مرگ مغزی وی و سپس فوت او منجر می شود.»

خانواده عبدالهی به دلیل تفکرات بومی و برخی محدودیت‌ها از بازگویی این ماجرا تا همیشه منع می‌شود. احسان علیخانی دو سال بعد در سالروز فوت این خواننده در برج میلاد با گفتن برخی جملات حاشیه‌های فراوانی را در رسانه ها باعث شد تا گمانه زنی ها بیشتر و بیشتر شوند:
«نزدیک یک سال است که فهمیده‌ایم او {ناصر} به قتل رسیده است در صورتی که این موضوع مطرح نشده بود. همیشه دوست داشتیم این موضوع را بگوییم. صحبت‌ کردن از علی (ع) ساده است، اما ناصر عبدالهی در جایی از امیرالمومنین صحبت کرد که سخت بود.»

بعد از مرگ ناصر عبداللهی و در مزاسم سومین سالگرد او نیز مجری مراسم ادعا کرده بود ناصر عبداللهی به قتل رسیده است.

پیش از این نیز محمدعلی چاووشی رئیس موسسه «مشکات» و رئیس اسبق صنف تولیدات محصولات شنیداری در گفت و گویی با تأییر این ادعا گفته بود: "من از آقای دکتر امیدوار رضایی، رئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی خواهش کردم (چون ایشان فوق تخصص مغز و اعصاب هستند) که تشریف بیاورند که شاید بتوانند این جوان را از مرگ نجات بدهند. ایشان تشریف آوردند. معاینه کردند، مدارک و پرونده پزشکی را دیدند به من گفتند فلانی اینی که گفتند ایشان مسموم شده، ایشان مواد مخدر مصرف کرده مطلقا در پرونده ایشون وجود نداره. ایشون ضربه خورده. این صدمه که مغز ایشون پیدا کرده به دلیل اصابت ضربه‌ای است. این آثار کبودی که در صورت وی در عکس‌ها مشخص است به همین دلیل است. من هم با توجه به نظر یک متخصص پزشکی وقتی گفتند ناصر رو زدند از اقوام پیرامون ایشان سوال کردم که مگه کسی ایشون رو زده؟ گفتند بله و ماجرایش هم مفصل است. گفتم چرا؟ گقتند به خاطر همین تغییرات فکری و عقیدتی که پیدا کرده بود خیلی‌ها از دستش ناراحت بودند".

همچنین نسرین عبداللهی دختر ناصر عبداللهی نیز دو سال پیش در گفتگویی، نظر پزشکی قانونی در خصوص مرگ پدرش را "شکستگی جمجمه" بیان کرده بود.

اگر این موضوع واقعیت داشته باشد می‌توان مرگ ناصر عبداللهی را شهادت به حساب آورد و در صورت تأیید قطعی این موضوع، می‌توان لقب شهید را برازنده خواننده قطعه "یا فاطمه" دانست.

گفتنی است ناصر عبداللهی در ۲۹ آذر ۱۳۸۵ در بیمارستان هاشمی‌نژاد تهران درگذشت و در زادگاهش، بندرعباس به خاک سپرده شد.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خلبانی که دو تکه شد
دو شنبه 7 مهر 1393 ساعت 21:34 | بازدید : 499 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

در زیر به شرح زندگی و نحوه شهادت دردناک خلبان سیدعلی اقبالی پرداخته است.

 
خلبانی‌که به دستور صدام دو تکه‌ شد+ عکس
به گزارش افکارنیوز، «سیدعلی اقبالی دوگاهه» هفتم مهرماه ۱۳۲۸ در محله دوگاهه پایین‌بازار رودبار در خانواده‌ای مذهبی و متدین به دنیا آمد.

وی پس از گذراندن دوران کودکی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در دبیرستان امیرکبیر به ادامه تحصیل پرداخت و توانست از این دبیرستان مدرک تحصیلی دیپلم را اخذ کند.



اقبالی دوگاهه در ۱۳ آذرماه ۱۳۴۶ به استخدام نیروی هوایی درآمد و پس از طی آموزش‌های نظامی و موفقیت در آزمون‌های زبان انگلیسی، مهارت‌های فنی و تخصصی، انجام دوره‌های پرواز و پرواز مقدماتی با هواپیمای پاپ و اف-۳۳ در دانشکده پرواز در ۲۵ مرداد ۱۳۴۷ برای تکمیل دوره خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته جت شکاری به همراه دو نفر از دانشجویان به پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای آمریکا اعزام شد.



وی پس از بازگشت از این دوره آموزشی در چهارم بهمن ۱۳۴۸ به عنوان افسر خلبان شکاری تاکتیکی فعالیت خود را آغاز کرد.




اقبالی ‌دوگاهه در سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک پسر به نام «افشین» یکی از پزشکان حاذق کشور و از افتخارهای ایران اسلامی است.



اقبالی عاشق پرواز بود و با توجه به مسئولیت‌های مهمی که به عهده داشت هرگز از فعالیت‌های پروازی دور نشد و جرات و جسارت در پروازهای عملیاتی از وی استادی ماهر و برجسته ساخته بود.



وی به دلیل آگاهی‌های بالای علمی، مهارت فنی و تخصصی در پروازهای تاکتیکی و عملیاتی در کمترین زمان توانست به سطح لیدری ارتقا یابد.



او مسئولیت‌هایی در پایگاه‌های بوشهر، دزفول، تبریز و ستاد نیروی هوایی تهران داشت و سرپرست و صاحب پست‌های راهبردی معلم خلبانی، رئیس شعبه اطلاعات و عملیات فرماندهی گردان ۲۳ شکاری و افسر ناظر اجرای طرح‌های عملیاتی معاونت طرح و برنامه نهاجا (نیروی هوایی ارتش) بود.



اقبالی دوگاهه با پیروزی انقلاب اسلامی مدت کوتاهی از نیروی هوایی دور شد اما با آغاز جنگ عراق علیه ایران داوطلبانه به نیروی هوایی بازگشت و با انجام پروازهای شناسایی و آموزشی فعالیت‌های خود را آغاز کرد.



وی یکی از جوان‌ترین استادان خلبان شکاری در عملیات ۱۴۰ فروندی بود و در آغاز جنگ، لیدر دسته پروازی چهار فروندی به شمار می‌رفت.



اقبالی‌ دوگاهه در یکم آبان‌ماه ۱۳۵۹ زمانی که لیدر یک دسته دو فروندی هواپیمای اف-۵ را به عهده داشت، در یک ماموریت برون‌مرزی با هدف بمباران یکی از سایت‌های راداری موصل به همراه همرزم خلبانش از زمین برخاست و پس از رسیدن به منطقه و مشاهده‌نکردن هدف بلافاصله به سمت هدف ثانویه که پادگان العقره در حوالی پایگاه هوایی کرکوک عراق و ایران بود، تغییر مسیر داد و در ساعت تعیین شده روی هدف ظاهر شد. اما در پایان این عملیات موفقیت‌آمیز، رادار راهبردی دشمن پرنده آهنین شهید اقبالی را نشانه رفت و هواپیمای وی به شدت مورد اصابت موشک قرار گرفت.


خلبان شهید اقبالی


پرنده زخمی که خلبان جوان آن را به زحمت به ۳۰ کیلومتری شرق موصل نزدیک مرز ایران رسانده بود، سقوط و اقبالی دوگاهه با چتر نجات هواپیما را ترک کرد و به اسارت دشمن بعثی درآمد.



خلبان جوان و دلیر ایران‌زمین پیشتر تلمبه‌خانه‌ها و نیروگاه‌های برق عراق را از کار انداخته بود و طرح‌های عملیاتی وی موجب شده بود تا صادرات ۳۵۰ میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد. به همین دلیل صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود و دستور داد پس از دستگیری اقبالی بدنش را دو نیمه کردند و نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی دیگر در موصل عراق مدفون شد.



شهید اقبالی دوگاهه توسط عناصر مزدور رژیم بعث عراق با بی‌رحمانه‌ترین وضعیت به شهادت رسید. این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی در تلاشی بی‌شرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سال‌ها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری می‌کرد و در مدت ۲۲ سال هیچ‌گونه اطلاعی از سرنوشت وی موجود نبود تا اینکه در خرداد سال ۱۳۷۰ طبق گزارش‌های موجود عملیاتی و اطلاعاتی و نامه ارسالی کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی مبنی بر شهادت وی و اظهارات دیگر اسرای آزادشده و خلبانان اسیر عراقی، شهادت خلبان علی اقبالی دوگاهه محرز شد.





دشمن بعثی عراق بخشی از پیکر مطهر شهید اقبالی دوگاهه را در گورستان محافظیه نینوا و بخش دیگر را در قبرستان زبیر شهر موصل به خاک سپرده بود که با پیگیری کمیته جستجوی اسرا و مفقودین و کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی به همراه دیگر خلبانان شهید نیروی هوایی در پنجم مرداد سال ۸۱ پس از ۲۲ سال دوری از وطن در بین حزن و اندوه یاران و همرزمان به میهن اسلامی بازگشت و در بهشت زهرای تهران کنار دیگر همرزمان شهیدش آرام گرفت.



سرلشکر خلبان شهید علی اقبالی دوگاهه جوان‌ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش است که در سن ۲۵ سالگی استاد خلبان جنگنده F-۵ و در ۲۷ سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد.



وی با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز عملیاتی و آموزش خلبانی به ده‌ها دانشجوی جوان خلبانی که تعدادی از آنها همچون شهیدان سرافراز سرلشکر خلبان عباس بابایی و سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی به مقام والای شهادت نائل شده‌اند و یا به رده‌های ارشد فرماندهی نیروی هوایی رسیده‌اند، کارنامه درخشان و پرافتخاری در طول عمر کوتاه و پربرکت خود به جای گذاشت.



این شهید بزرگوار فردی به تمام معنا صمیمی و مهربان بود؛ انسانی فروتن و خویشتن‌دار، گشاده‌رو، متین، آراسته و با اخلاق نیکو و منش بسیار انسانی که در نگاه اول هر کس را شیفته خود می‌کرد.



او روحی بلند و علاقه خاصی به قرائت قرآن مجید داشت و هر چند وقت، کل قرآن را دوره می‌کرد. او خلبانی جوان با دانش و معلومات فوق‌العاده گسترده بود که به تمام موضوعات و قوانین پروازی اشراف کامل داشت.



اقبالی با تکیه بر هوش و استعداد و حافظه بسیار قوی، با وجود تعدد منابع دانش پروازی و منابع تخصصی، به ویژه آیین‌نامه‌ها و دستورالعمل‌های نیروی هوایی، به طور خارق‌العاده‌ای به این منابع احاطه داشت؛ به نحوی که در مناظره‌ها بعضا مشاهده می‌شد با قید عنوان آیین‌نامه، صفحه و پاراگراف را دقیقا ذکر می‌کند!



به علت توانایی‌های بالایی که در امور فنی و پروازی داشت، در خیلی از موارد مورد مشورت همکاران و فرماندهان قرار می‌گرفت و تحلیل‌های وی همواره صائب بود؛ لذا از احترام خاصی نزد فرماندهان نیرو مخصوصا شهید فکوری فرمانده وقت نیروی هوایی برخوردار بود.



آن شهید بزرگوار به دلیل برخورداری از هوش وافر، آگاهیهای بالای علمی و مهارتهای فنی و تخصصی توانست در کمترین زمان ممکن به سطح لیدری ارتقا یابد و سرانجام به ستاد نیروی هوایی در تهران منتقل شود.



طی خدمت در ستاد، وی طرحهای استراتژیک و تاکتیکی ویژه‌ای را علیه تمامی نقاط حساس و حیاتی دشمن طراحی کرده بود. شهید اقبالی در حالی که یک نیروی ستادی بود و می‌توانست دیگر حتی یک ساعت هم در کابین جنگنده ننشیند، با شروع جنگ و حمله عراق به ۱۵ پایگاه نیروی هوایی، بلافاصله خودش را به پایگاه تبریز رساند. در آن هنگام، این پایگاه در طرح کلان نیروی هوایی، مسئول بخشهایی از خاک عراق نظیر کرکوک، موصل و اربیل بود.



به یاد رشادت‌ها و دلاوری‌های آن شهید بزرگوار امیر سرلشکر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه، بهمن سال ۱۳۸۸ بنای یادبود آن شهید والامقام شامل مجسمه شهید و ماکت هواپیمای F-۵ تایگر در شهرستان رودبار و در ساحل سفیدرود طی مراسم باشکوهی با حضور جمعی از مقامات لشکری و کشوری و مردم قدرشناس رودبار و مناطق اطراف رونمایی شد.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 7 مهر 1393 ساعت 21:28 | بازدید : 512 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

                                                                   

 

 

 

 

 

 

 

 

 
کد مطلب: 365585
 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شنبه 5 مهر 1393 ساعت 20:22 | بازدید : 560 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
هیچ حادثه‌ای که دشمن آنرا امتحان کرد سخت‌تر و شدید‌تر از جنگ 33 روزه‌ی لبنان نمی‌باشد و هیچ دشمنی کلاسیک‌تر و ورزیده‌تر از اسرائیل نبود، آنها در کمال ناباوری دیدند که قوی‌ترین ارتش دنیا به دست یک مجموعه کوچک به نام حزب الله شکست خورد و منهدم شد
سردار سرلشکر «قاسم سلیمانی» فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دهمین کنگره بزرگداشت شهدای استان کرمان که در مهرماه سال 86 برگزار شد، سخنان مهمی بیان کرد که تاکنون در رسانه‌ای خبری منتشر نشده است. اکنون به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس، این سخنان منتشر می‌شود.      

بسم الله الرحمن الرحیم. با صلوات نثار روح حضرت امام(ره) و برای شادی روح شهیدان استان کرمان، شهدای لشکر 41 ثارالله و دیگر نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران.

بنده عذرخواهی می‌کنم از اینکه در چنین جلساتی همیشه من مزاحم هستم، این هم یکی از جایگاه‌هایی است که پیوسته خجالت می‌کشم. این فیلم‌ها، تصاویر و صحنه‌هایی که نشان دادند، در همه‌ی اینها بودیم و توفیق عظمایی نصیب دوستانمان شد و ما از آن محروم شدیم و امروز باید سخنران جلسات آنها باشیم. از خدا می‌خواهیم که به آبروی شهدای بزرگوار عاقبت ما را ختم به شهادت بگرداند و ما را از این فیض عظیم عظما محروم نگرداند.

در جبهه‌ها، در شبهای عملیات، در سخت‌ترین شرایط، در زمانی که  مجروحین  از درد زخم‌ها به خود می‌پیچیدند، در غربت‌های جنگ‌، در نیمه جان‌هایی که در نیزارها، وسط  آتش جا می‌ماندند و در دل شبها، نام حضرت امیرالمومنین(ع)، نام حضرت زهرا(س)، نام امام حسن(ع)، نام امام حسین(ع)، نام حضرت زینب(س)، نام حضرت ابوالفضل(ع) این نامها به ما جان می‌داد، امید می‌داد و احساس می‌کردیم یک پشتوانه الهی ما را هدایت می‌کند و با توکل بر خدا به سخت‌ترین صحنه‌های جنگ وارد می‌شدیم.

نسبت به شناخت مقام شهدا عاجزیم

یادواره‌ی شهداست، نسبت به شناخت مقام شهدا عاجزیم، همین بس که آنها عند ربهم یزرقونند. حقیقتاً از مجموعه آیات قرآن و روایات و احادیث هم اینگونه استنباط می‌شود که انسان نسبت به درک مقام شهدا عاجز است و نمی‌توانیم آنرا خوب درک کنیم.

بعضی وقتها انسان به دوستی می‌رسد التماس می‌کند دعا کن شهید بشوم. عموماً ما تعارف می‌کنیم و می‌گوئیم نه خدا شما را حفظ کند، شما ضروری هستید. این یک دعای عظیم است که نباید ما نسبت به یکدیگر ازآن غافل شویم، فیض بزرگی است که از درک حقیقت چنین فیض بزرگی عاجز هستیم.

امیدواریم لشکر ثارالله یکی از لشکرهای امام زمان(عج) باشد

لشکر ثارالله در دوران دفاع مقدس که اساس پیدایش آن هم خدایی بود و امیدواریم یکی از لشکرهای امام زمان(عج) باشد و شهدای ما از یاران آن حضرت بوده و در رکاب امام زمان(عج) علیه کفر بجنگند و آن حکومت وعده داده شده‌ی الهی را احیا کنند، در جنگ توانست انسان‌های بزرگی را پرورش دهد. شما بعضی وقتها در جامعه دیده‌اید آدمهای خوبی وارد ساختارها و سازمان‌ها می‌شوند اما بعد از مدتی تغییر چهره می‌دهند، عوض می‌شوند و یکسری پوسیدگی‌ها و انحرافات در آنها بوجود می‌آید. ما فراوان در طول عمرمان دیده‌ایم و می‌بینیم که آدم‌هایی با انگیزه‌های بزرگ و بالا با روح مطهر و با عنایت وارد یک سازمان می‌شوند اما بعد از مدتی تغییر چهره می‌دهند، عوض می‌شوند، متلاشی می‌شوند و دچار مشکل می‌شوند. آیا نسل امروز که وارد بخشی از مجموعه‌های ما می‌شوند، با نسل جنگ متفاوت است؟

آیا نسل دفاع مقدس، نسل ویژه‌ای بودند؟

در بخشی از ابعاد نسل امروز، وارستگی‌های بیشتری نسبت به نسل دوران دفاع مقدس وجود دارد، دانستنی‌های این نسل نسبت به دوران ورود ما به جبهه بیشتر است، امکانات معنوی این نسل بیشتر از دوران قبلی است، اما در عین حال ما آن فضای جبهه را امروز در ساختارهای موجود نمی‌بینیم؟چرا؟

در جبهه‌های ما چه اتفاقی افتاد که اینگونه موجب رشد بچه‌ها شد؟ در جبهه‌ها انسان‌هایی که بعضاً تصاویرشان در همین جمع موجود است به مرحله یقین رسیدند، ما علت اصلی را از ظرف جبهه می‌دانیم.

5پایه مهم در جنگ به عنوان قالب اصلی ظرف جبهه مطرح بودند که عبارتند از اول جهاد، خیلی تفاوت وجود دارد بین جهاد و جنگ بعنوان یک عمل نظامی، جهاد ویژگی‌ها و ساختار خود را دارد، لذا همه‌ی عمل‌هایی را که در جبهه صورت می‌گرفت حتی اعمال نظامی بر پایه جهاد بود. جهاد است که بن بست‌ها را می‌شکند، عمل نظامی بن‌بست دارد ولی جهاد بن‌بست ندارد. در عمل نظامی، عقل نظامی به ما اجازه عملیات‌هایی مثل بیت المقدس، فتح المبین، طریق القدس، والفجر 8، کربلای 5 و... را نمی‌داد. ما با یک توان نابرابر و امکانات کاملاً ابتدایی در مقابل دشمن قرار داشتیم.

ما می‌گفتیم غواص‌هایمان وارد آب شدند، رفتند و خط را شکستند. غواص در عرف نظامی نیروی ویژه‌ای است که در نظام‌های آموزشی دنیا، تحت تعلیم و آموزش قرار می‌گیرد، اول ورزیده می‌شود؛ آماده می‌شود تا نام غواص بر او گذاشته شود و بعد از آن برای عملی که می‌خواهد انجام دهد؛ ده‌ها بار تمرین می‌کند.

ما امروز در کتاب‌های درسی نظامی هم این را فراوان می‌بینیم، اما وقتی به گردان غواص خودمان نگاه می‌کنیم از پیرمردی مانند قباد شمس الدینی در آن هست تا نوجوان کم سن و سالی مانند حسین عالی و حسن یزدانی و خیلی از اشخاص دیگر.

شک می‌کردیم که آیا این دو سه سالی که شهید حسن یزدانی امام جماعت ما بوده، به سن تکلیف رسیده بود یا نه؟

شما چهره‌ها را نگاه کنید، فیلم‌های عملیات والفجر 8 را نگاه کنید. آنهایی که خالق آن عملیات سنگین و پیچیده‌ی نظامی بودند، بخش عظیمی از آنها  هنوز مو در صورتشان نروئیده بود، نوجوان بودند. شهید حسن یزدانی که امام جماعت ما بود، یک وقت شک می‌کردیم که آیا این دو سه سالی که او بعضاً امام جماعت ما بوده، به سن تکلیف رسیده بود یا نه؟ وقتی که این بسیجی به غواصی تبدیل شد که رفت و آن عملیات والفجر 8 را انجام داد و آن حادثه عظیم را خلق کرد، این بسیار مهم است.

اصل این جسارت و این شجاعت و عمل جهادی مهم بود و این روح جهادی بود که بن بست‌ها را می‌شکست، در صحنه جهاد تا آخرین نفس مقاومت می‌کرد. پایه دوم جبهه، اخلاق بود. یک اجتماع عظیم سه هزار روزه؛ یعنی 3 هزار شبانه روز انسان‌های متفاوت، در سنین مختلف در سطوح گوناگون، از جغرافیای متفاوت کنار هم قرار بگیرند و همه مسلح بخواهند، بجنگند و کوچکترین دعوایی، توهینی، سخن درشت و ناراحتی بوجود نیاید.

هیچ درجه‌ای نبود، نه کسی سردار بود، نه سرهنگ، نه سرگرد، اینها نبود، کسی به این درجات فکر نمی‌کرد. کلمه‌ی متداول آنجا "برادر" بود. هیچ بالاتر و پایین‌تری وجود نداشت، تمردی نبود، ادب در جبهه‌ها حاکم بود.

اگر دشمن شما را دید چه می‌کنید؟

پایه سوم جنگ ما، معنویت بود. من این مثال را بارها زده‌ام، تکرارش هم هیچ اشکالی ندارد. درموسم حج، وقتی که حج گزاران مُحرم می‌شوند و به عرفات و منا و مشعر و رمی و مطاف می‌روند و همه‌ی اعمال معنوی است و همواره مشغول ذکر خدا هستند، جبهه‌های ما نیز چنین فضایی داشت، یک حج حقیقی بود، مثل حج ابراهیم و اسماعیل، هیچ گونه خود ستایی؛ غرور و تکبر در آن نبود. کسی به چیزی تظاهر نمی‌کرد. در عملیات والفجر 8 که امید برای پیروزی خیلی کم بود، صحنه‌ی سختی بود، آقای علایی هنگام شروع عملیات از شهید حاج احمد امینی سئوال کرد: اگر دشمن شما را دید، چه می‌کنید؟

او توضیح داد، ولی ظاهراً آقای علایی قانع نشد. شهید امینی گفت: "وجعلنا می‌خوانیم"؛ و همین طور هم شد.

شهید صدوقی در چولان‌های ساحل دشمن، وقتی دشمن پا گذاشت روی دستش، در حالی که ستون غواص پشت سرش خوابیده بود، این فشار پای دشمن دستش را به درد آورده بود و او دم نمی‌زد. زیر همین فشار پای دشمن، آیه‌ی وجعلنا را می‌خواند و این آیه معجزه می‌کرد.

از معنویت جنگ بسیار گفته شد و باز هم باید گفت.

پایه‌ی چهارم جنگ، عبودیت بود، بندگی محض خدا، برای خدا عمل کردن، در راه خدا عمل کردن و غیر خدا را نادیده گرفتن. این عامل مهمی در جنگ بود.

عامل و پایه پنجم، ولایت بود. بیش از 90 درصد از رزمندگان امام(ره) را از نزدیک ندیده بودند، اما عاشق امام(ره) بودند. برای لبخند امام، رضایت امام و رفع نگرانی امام، جانشان را در طبق اخلاص گذاشته بودند و این تنها منحصر به امام(ره) نبود و چون می‌دانستند که فرمانده‌ای که دارند، منتصب به امام است، مثل امام از او اطاعت می‌کردند، چه فرماندهی گردان بود یا گروهان و یا لشکر و تمردی در کار نبود. من به یاد ندارم در شب‌های سنگین عملیات کسی جلوی من و یا فرمانده‌ی گروهان، دسته یا تیپ بایستد و بگوید "من به عملیات نمی‌روم".

جوی‌های کوچکی از خون به راه افتاده بود

در کربلای 4 فاصله‌ی ما با دشمن کمتر از 400 متر بود. به اندازه‌ی عرض رودخانه‌ی اروند، که درآنجا کمترین عرض را داشت. هرکاری آن‌ها می‌کردند ما می‌دیدیم و هرکاری که ما می‌کردیم، آن‌ها می‌دیدند. لب ساحل هم نیزاری نبود که خطوط ما را پوشش بدهد، خاکریز کوچکی لب اروند زده بودیم و بچه‌ها نشسته بودند، فین‌های غواصی را پا می‌کردند. همه به هم چسپیده بودیم. لشکرهای ثارالله، کربلا، امام حسین(ع)، نجف اشرف، نصر و چند لشکر که در کربلای 4 عملیات می‌کردند. دشمن، آتش را باز کرد و مثل تگرگ گلوله می‌بارید. هیچ پناهگاهی نبود که کسی سنگر بگیرد، جوی‌های کوچکی از خون به راه افتاده بود. فرمانده گردان به من گفت:"بروم؟"

گفتم:" برو."

دیگه بحث غافلگیر کردن نبود. با صدای الله اکبر و لااله الا الله و یا زهرا(س)خط را شکستند. این کار کوچکی نبود. چنین تعبدی، ایمان می‌خواهد.

از آن شب طوفانی در والفجر 8 فراوان تعریف کردیم که همه‌ی محاسبات را به هم زد. وقتی غواص‌ها وارد آب شدند، آب اجازه نمی‌داد، فقط یک سئوال کردند که:"برویم؟"

نه استدلال، نه حرف دیگری، رفتند و آن حادثه‌ی بزرگ عملیات والفجر 8 را بوجود آوردند.

اینها 5 پایه مهمی بودند که آن ظرف جبهه را بوجود آورده بودند. لذا داخل این ظرف، هر مظروفی قرار می‌گرفت، بر اساس این 5 پایه شکل می‌گرفت. در جبهه آدم‌هایی بودند با دیدگاه‌های گوناگون که در درونشان گوهرهای ذی قیمتی وجود داشت و در جبهه به یک اسطوره تبدیل شدند و اکثراً به شهادت رسیدند. این 5 عامل باعث شد سه ویژگی از درون جنگ ما بروز کند.

سه ویژگی مهم جنگ

ویژگی اول؛ "معنویت زایی"

یکی "معنویت زایی" که عموم معنویت درون جامعه‌ی ما از جنگ لبریز شد و کسی نمی‌تواند انکار کند که سرمنشا تحولات معنوی بزرگ درون جامعه ما، "دفاع مقدس" بوده، که هرچند ناخواسته بود ولی به یک انقلاب فرهنگی در جامعه تبدیل شد.

ویژگی دوم؛ اندیشه‌زایی

ویژگی دیگر اندیشه‌زایی بود. جنگ در بخش "اندایشه زایی"، به حوزه علمیه شبیه بود. همانگونه که در حوزه طلاب با هم مباحثه می‌کنند، مجادله می‌کنند و برای انجام وظیفه خطیری که بر عهده دارند، بحث می‌کنند تا آماده شوند، صحنه‌ی جنگ نیز چنین بود. رزمندگان به دنبال وارستگی بودند و به حوزه‌ها اقتدا می‌کردند و همین باعث شد که یک خبرگی و زبدگی در بچه‌های جنگ بوجود بیاید.

لذا حسین یوسف الهی، محمد رضا مرادی و امثال آن‌ها را ببینید که چند ساله بودند و مسئولیت اطلاعات را بر عهده داشتند. نادری فرمانده گردان سیرجان، کم سن و سال‌ترین فرمانده گردان بود که 350 نفر را اداره می‌کرد. او در روزهای آخر جنگ به تنهایی به لشکر زرهی دشمن حمله کرد و خطوط سه راه حسینیه را شکست و محاصره را از بین برد و چهار لشکر که در محاصره‌ی دشمن بودند را رها کرد.

جبهه مثل یک کوره‌ای بود که افرادی که از درون آن بیرون می‌آمدند عمدتاً پخته و آب دیده بودند. در جنگ آدم ترسو نمی‌توانست شجاع باشد و آدم شجاع زمینه‌ی بروز شجاعتش فراهم بود.آدم با ایمان، به ایمانش استحکام پیدا می‌کرد و آدمی که ضعف ایمان داشت، امکان نداشت بتواند این ضعف را پنهان  کند. هرچیز در جنگ بروز می‌کرد و رو می‌شد.

تمام دفاع ما در طول جنگ نامتقارن بود

همه‌ی خصوصیات در جنگ برجسته می‌شد و چیزی مخفی نمی‌ماند. فرماندهان عزیزی چون باکری، همت، زنگی آبادی، کازرونی؛ میرحسینی و دیگران در دانشکده‌ها درس نخواندند و در میدان عملی جنگ پرورش یافتند.

لذا کسی که فرمانده گردان بود و مسئولیت یک محور را برعهده داشت، انتخاب او کاملاً دقیق بود. بعضی از برادران اواخر به کلاس‌های آموزشی دانشگاه سپاه رفته و یا دوره‌های دافوس را گذرانده بودند، وقتی به جبهه می‌آمدند دچار مشکل می‌شدند چون آن چیزی که خوانده بودند با آن چیزی که در عمل می‌دیدند، قابل مقایسه نبود. شاید اعتراف خوبی نباشد ولی ما اواخر جنگ مانع می‌شدیم که فرمانده گردان‌هایمان به چنین کلاس‌هایی بروند چون شاکله‌ی جنگ ما به چنین آموزش‌هایی نمی‌خورد. ما درگیر یک جنگ نابرابر بودیم و جنگ نابرابر ابزار و تفکر خودش را می‌طلبد. لذا تمام دفاع ما در طول جنگ نامتقارن بود.

ویژگی سوم جنگ که امروزه هم، شما می‌بینید و نمونه‌هایی از آنها وجود دارد این است که بچه‌هایی که بیشتر در جنگ غوطه‌ور بودند، امروزه در مدیریت‌های عمومی جامعه موفق‌تر هستند، چون اینها در سخت‌ترین دوره‌ها مدیریت کرده‌اند.

نکته سوم "ابتکار زایی" بود

ما باید عواملی که در جبهه چنین تربیت‌ها و شخصیت‌های بزرگی را بوجود آورد، خوب بشناسیم، تا بتوانیم آن در جامعه امروز ترویج دهیم.

آن چیزی که امروزه دشمنان ما را در تردید جدی و اساسی برای ضربه زدن  به کشور ما نگه داشته، نه ملاحظات سیاسی است، نه توجهشان به جهان عالم، آن چیزی که دشمنان ما را متوقف کرده، هشت سال دفاع مقدس و موضوعات دیگری است که دشمن آن را به خوبی فهمیده است و ما هیچ وقت نمی‌گوییم دشمن  به ما حمله نمی‌کند، ممکن است حرکتی را نابجا انجام بدهد ولی ما برای هر حرکت دشمن آماده‌ایم و هرضربه‌ای که بخواهند بر علیه جمهوری اسلامی وارد کنند، ناکام و محکوم به شکست است. آنها ممکن است عملی را انجام دهند ولی نمی‌دانند نتیجه‌ی آن چه می‌شود و میزان موفقیت خود را نمی‌توانند حدس بزنند.

هیچ حادثه‌ای که دشمن آنرا امتحان کرد سخت‌تر و شدید‌تر از جنگ 33 روزه‌ی لبنان نمی‌باشد و هیچ دشمنی کلاسیک‌تر و ورزیده‌تر از اسرائیل نبود، آنها در کمال ناباوری دیدند که قوی‌ترین ارتش دنیا به دست یک مجموعه کوچک به نام حزب الله شکست خورد و منهدم شد. ایران هزاران سازمان مثل حزب الله و میلیون‌ها  انسان مانند عناصر حزب الله در وجود خود دارد. حقیقتاً این ملت با اتکا به خداوند تبارک وتعالی، ملتی شکست ناپذیر است و با ایمان به ائمه معصومین(ع) و اطمینان از نصرت خداوند به راه خود می‌رود. خدا را قسم می‌دهم بر محمد وآل محمد(ص) و  رهبر عزیزمان را تحت حمایت خویش محافظت بفرماید و بر طول عمرش بیفزاید، دشمنانش را متوقف و دوستانش را متعهد بگرداند و شهدای ما را با شهدای کربلا محشور بفرماید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

منبع:خبرگزاری دفاع مقدس

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آیا خیانت انگلیسی باز ادامه دارد
شنبه 5 مهر 1393 ساعت 20:22 | بازدید : 502 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

آقایان نکند باز اسیر انگلیسی ها و سیاست های فریبکارانه ان باشید.

نکند در پشت پرده کارهایی صورت می دهید و در جلوی دوربین ها ادای دشمنان را در می آورید.

نکند همه ما باز بازیچه طرح ها و سیاست های 100 ساله انگلیسی باشیم 

خدا گواه است در آینده ای نه چندان دور تاریخ در مورد همه ما قضاوت خواهد کرد.

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شنبه 5 مهر 1393 ساعت 20:19 | بازدید : 491 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
نامه ۹ بسیج دانشجویی خطاب به روحانی
تاریخ انتشار : شنبه ۵ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۱۴:۲۰
بسیج دانشجویی ۹ دانشگاه کشور طی نامه‌ای به رئیس‌جمهور ضمن انتقاد از عدم پاسخ به بی‌شرمی‌های نخست‌وزیر خبیث انگلستان از دولت به عنوان نمایندگان ملت خواستند در جهت حفظ و اعتلای عزت ایران عزیز گام بردارد و در مقابل زورگویی‌ها و تجاوزگری‌های دشمن به طور کامل ایستادگی کند.

به گزارش فارس، بسیج دانشجویی ۹ دانشگاه کشور طی نامه‌ای به رئیس‌جمهور ضمن انتقاد از عدم پاسخ به بی شرمی‌های نخست وزیر خبیث انگلستان از دولت به عنوان نمایندگان ملت خواستند تا در جهت حفظ و اعتلای عزت ایران عزیز گام بردارد و در مقابل زورگویی‌ها و تجاوزگری‌های دشمن به طور کامل ایستادگی کند.

متن کامل این نامه به شرح ذیل است:
«وَلَن تَرضى عَنکَ الیَهودُ وَلَا النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم قُل إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الهُدى وَلَئِنِ اتَّبَعتَ أَهواءَهُم بَعدَ الَّذی جاءَکَ مِنَ العِلمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِیٍّ وَلا نَصیرٍ﴿۱۲۰﴾

هرگز یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد، (تا به طور کامل، تسلیم خواسته‌های آنها شوی، و) از آیین (تحریف یافته) آنان، پیروی کنی. بگو: «هدایت، تنها هدایت الهی است!» و اگر از هوی و هوسهای آنان پیروی کنی، بعد از آنکه آگاه شده‌ای، هیچ سرپرست و یاوری از سوی خدا برای تو نخواهد بود.

جناب آقای روحانی
ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران
سلام علیکم
حضور روسای جمهورکشور در نشست سالانه سازمان ملل متحد،همواره فرصتی مغتنم در جهت تبیین باورها و مواضع نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بوده است که از ورای سلطه رسانه ای جبهه استکبار بتواند اندیشه های خود را که از سرچشمه معرفت اسلام ناب محمدی(ص)استخراج نموده است را در پیشگاه جهانیان به تصویر کشد و نیز بتواند در جهت آشکار ساختن ماهیت متجاوزگران و ستمگران عالم که خود را در الفاظ بشر دوستانه پنهان نموده اند،گام بردارد.

جناب آقای روحانی
وزارت خارجه دولت محترمتان که نقش اصلی را در سیاست خارجه کشورمان به عهده دارد، همواره بر این باور بوده است که از طریق مذاکرات و گفت و گو که با چاشنی لبخند همراه باشد، می توان اختلافات بنیادین و اساسی جبهه استکبار با کشورمان را بر طرف نماید،اما این راهبرد اتخاذ شده بسیار سریع تر از آنچه تصور می شد رنگ باخت و در جریان دیدار جنابعالی با نخست وزیر روباه پیر که با سردی به لبخندهایتان پاسخ داد و ساعاتی بعد در نشست سازمان ملل متحد با گستاخی هرچه تمام بار دیگر با ادعاهای واهی به ملت ایران توهین نمود،بر همگان آشکار گردید که برای صیانت و دفاع از منافع ملی می بایست راهی دیگر جایگزین سیاست لبخند گردد.

ریاست محترم جمهور
پس از اظهار نظرهای سخیفانه و بی شرمانه نخست وزیر انگلستان،انتظار آن می رفت که در زمان سخنرانیتان در تریبون سازمان ملل متحد به این گستاخی که تنها چند ساعت پس از دیدار با رئیس جمهور اسلامی ایران بود،پاسخی دندان شکن و قاطع بدهید تا از این طریق از عزت و منافع ملی کشور عزیزمان دفاع نمایید،لیکن متاسفانه حتی به طور تلویحی به این بی ادبی و توهین به ملت ایران پاسخی در خور و شایسته ندادید.

و جای بسی تاسف است که این توهین و دهن کجی به ملت ایران و همچنین بی تفاوتی رئیس جمهور،در هفته ای رخ داد که یاد آور هشت سال دلاوری مردان سرزمینمان بوده است که با قطره قطره های خونشان در مقابل متجاوزان و مستکبران ایستادند.

جناب آقای روحانی
ما دانشجویان،به عنوان پیشگامان ملت با تاسی از تعالیم متعالی اسلام عزیز ضمن انتقاد از عدم پاسخ به بی شرمی های نخست وزیر خبیث انگلستان بار دیگر یاد آور می شویم که دولت محترم به عنوان نمایندگان ملت می بایست در جهت حفظ و اعتلای عزت ایران عزیز گام بردارد و در مقابل زورگویی ها و تجاوزگری های دشمن به طور کامل ایستادگی نماید.

در پایان جهت یاد آوری بخشی از جنایات روباه پیر ،فهرست اندکی از این جنایات خدمتتان ارسال می شود.

و من الله توفیق
برخی از مهمترین خسارات غیر قابل محاسبه وارده بر ملت ایران توسط رژیم سلطنتی انگلستان بدین شرح می‌باشد:

۱. جدا کردن افغانستان از ایران در سال ۱۸۵۷ براساس پیمان پاریس؛

۲. تحمیل قرارداد رویتر (۱۸۷۲) که بر اساس آن، ایران به مدت ۷۰ سال کاملا به انگلستان فروخته شد؛

۳. ایجاد فرقه‌های ضاله بابیت و بهائیت به قصد انحطاط مذهبی در ایران و در نتیجه به انحراف کشیده شدن هزاران ایرانی؛

۴. تجزیه و تقسیم بلوچستان ایران در سال ۱۸۸۷ به منظور امنیت بخشیدن به سرحدات هند و به عنوان کمربند دفاعی جنوب غربی هند که مستعمره انگلیس به شمار می‌رفت؛

۵. نقش تاریخی انگلیس در ترویج مواد مخدر در ایران که از سوی «برادران شرلی» در دوره صفویه دنبال گرفته شد و دیری نپائید که تریاک به عنوان یک داروی خانگی جای خود را در میان ایرانیان باز کرد و پس از مدتی دولت انگلیس اعلام کرد که سوخته‌ تریاک را با قیمت مناسب از افرادی که از این ماده استفاده می‌کنند می‌خرد و در نهایت نیز قرارداد تالبوت (انحصار توتون و تنباکو) به ایران تحمیل گردید؛

۶. تحمیل قرارداد لاتاری (تاسیس قمارخانه) به ایران از سوی میرزا ملکم خان؛

۷. تحمیل قرار داددارسی به ایران برای اکتشافات، استخراج و غارت منابع نفتی در سال ۱۹۰۱؛

۸. به انحراف کشاندن انقلاب مشروطیت و زمینه چینی برای اعدام آیت الله شیخ فضل الله نوری؛

۹. تحمیل قرار داد ۱۹۰۷ که بر اساس آن ایران بین انگلستان و روسیه تقسیم شد؛

۱۰. قحطی بزرگ سال های ۱۹۱۹-۱۹۱۷ که بی تردید بزرگ ترین فاجعه در تاریخ ایران است و ناشی از سیاست‌های بازرگانی و مالی بریتانیا بود.

طی این قحطی نزدیک به ۴۰ درصد از جمعیت ایران (یعنی حدود ۸ تا ۱۰ میلیون نفر) به کام مرگ رفتند و در این قحطی تلف شدند و انگلیسی‌ها که در آن زمان ایران را اشغال کرده بودند نه تنها برای کاستن از شدت قحطی کاری انجام ندادند، بلکه با خرید گسترده غله و مواد غذایی در ایران، وارد نکردن غذا از هند و بین النهرین، ممانعت از ورود غذا از ایالات متحده و اتخاذ سیاست‌های مالی (از جمله نپرداختن درآمدهای نفتی به ایران)، قحطی را شدت بخشیدند و عامل اصلی تشدید و طولانی شدن قحطی ای شدند که منجر به مرگ میلیون‌ها ایرانی شد؛

۱۱. تحمیل قرار داد ۱۹۱۹ که بر اساس آن شمال ایران نیز زیر سلطه انگلستان قرار گرفت؛

۱۲. زمینیه چینی، حمایت و پشتیبانی از کودتای رضاخان از طریقسید ضیاء الدین طباطبایی، روزنامه نگاری که عامل سفارت بریتانیا در تهران بود؛

۱۳. کمک به فراررضاخان از ایران و روی‌کار آوردن فرزندش؛

۱۴. نقش مستقیم درکودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ (۱۹۵۳) برای همراهی با آمریکا؛

۱۵. نقش مستقیم در جدایی کل سرزمین‌های جنوبی خلیج فارس که در ۱۹۷۱ به جدایی کامل بحرین انجامید؛

۱۶. مانع تراشی در راه تشکیل حکومت جمهوری در ایران طی سال‌های حکومت محمدرضا شاه؛

۱۷. همراهی با آمریکا در سرکوب انقلاب اسلامی ملت ایران؛

۱۸. ارتباط، آموزش و پشتیبانی ساواک توسط اینتلیجنت سرویس انگلیس که منجر به سرکوب، شهادت و مجروحیت تعداد زیادی از فعالان مبارزه علیه رژیم ستم شاهی شد؛

۱۹. اشغال و ویران شدن سفارت ایران در لندن و کشته شدن ۲ دیپلمات ایران؛ در ۶ روز پر تب و تاب در اردیبهشت سال ۱۳۵۹ یعنی از روز دهم تا پانزدهم آن ماه سفارت جمهوری اسلامی ایران در لندن به اشغال گروهی متشکل از شش مرد مسلح درآمد و ۲۶ نفر از جمله ۱۷ کارمند سفارتخانه، ۸ نفر مراجعه‌کننده و یک مأمور نگهبان انگلیسی به گروگان گرفته شدند؛ لازم به ذکر است در طول این حادثه، ۲ تن از اعضای فعال و انقلابی ایران جان باختند و بر اثر حملة یک گروه کماندوی انگلیسی به سفارتخانه، اشغالگران اصلی از بین رفتند و ساختمان سفارتخانه به صورت نیمه‌ ویران بر جای ماند؛ با افشای یکی از مأموران سابق سازمان پلیس مخفی انگلیس (MI۶) اشغال سفارت و مرگ دیپلمات‌های ایرانی را رئیس MI۶ طرح‌ریزی کرده و اجرای آن را به چند تروریست عراقی که دست‌پرورده سازمان اطلاعاتی انگلیس بودند واگذار نموده بود؛

۲۰. سرقت اشیای عتیقه ایران و پشتیبانی از غارت‌گران میراث ملی ایرانیان و نگهداری آن‌ها در موزه‌های بریتانیا و فروش برخی دیگر در حراجی معروف لندن نظیر ستون‌های با ارزش تخت جمشید، منشور کوروش و نیز هزاران لوح، کتیبه و منشور به جای مانده از تمدن ایران باستان؛

۲۱. تحریک گروهک‌ها و قومیت‌ها پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران نظیر خلق عرب، کومله، پان ترکیسم، جندالشیطان و...؛

۲۲. کمک‌های سیاسی، تسلیحاتی و اقتصادی به رژیم بعثی عراق برای حمله به ایران و ادامه این پشتیبانی‌ها در طول ۸ سال جنگ؛

۲۳. حمایت بی‌پرده و مستمر از اشخاص، گروهک‌ها و براندازان جمهوری اسلامی در ۳۳ سال گذشته نظیر بنی‌صدر، منافقین، ملی مذهبی‌ها، اصلاح‌طلبان معاند و هدایت آشوب‌های ۱۸ تیر ۷۸ و اغتشاشات پس از انتخابات نهم ریاست جمهوری(فتنه ۸۸) ازطریق سفارتخانه‌، شبکه‌های رسانه‌ای همچون بی‌بی‌سی؛

۲۴. برنامه‌ریزی،حمایت و هدایت تحریم‌های بین‌المللی علیه ملت ایران در طول ۳۳ سال گذشته؛

۲۵. تهدید به حمله نظامی و تلاش ناکام برای ایجاد فشار روانی علیه ملت مظلوم و مقتدر ایران؛

۲۶. فضاسازی‌های مستمر رسانه‌ای با بکار گرفتن بنگاه‌های سخن پراکنی نظیر بی‌بی‌سی و راه‌اندازی شبکه‌های مختلف رسانه‌ای فارسی زبان در جهت براندازی و تخریب چهره نظام مقدس جمهوری اسلامی در افکار عمومی مردم دنیا، و تلاش برای نابودی فرهنگ و هویت غنی ملت عزیز ایران؛

۲۷. حمایت، اعطای پناهندگی و پشتیبانی مادی و امنیتی از سلمان رشدی، نویسنده کتاب موهن آیات شیطانی، که انگلیسی‌ها سفارش دهنده، منتشر کننده و حامی کتاب و نویسنده‌اش بوده و هستند؛

۲۸. آموزش و تجهیز و پشتیبانی از بمب‌گذاری و دیگر اقدامات تروریستی در خوزستان، حرم مطهر رضوی، سیستان و بلوچستان، حسینیه شیراز و نیز ترور شهیدان لاجوردی و صیاد شیرازی در طی سال‌های پس از انقلاب اسلامی و خصوصاً پس از اشغال افغانستان و عراق

۲۹. زمینه چینی و طراحی، آموزش، تجهیز و پشتیبانی از تروریست‌ها برای ترور دانشمندان هسته‌ای ایران همچون شهیدان علیمحمدی، شهریاری و دکترعباسی (رئیس فعلی سازمان انرژی اتمی) طبق اعتراف و تصریح جان ساورز رئیس سابق MI۶ و کوپر معاون اشتون؛

۳۰. بارها تجاوز به مرزهای آبی جنوبی و مرزهای هوایی شرقی و غربی ایران در طی سال‌های پس اشغال افغانستان و عراق که در چندین نوبت منجر به دستگیری تفنگداران دریایی آن‌ها از سوی مرزبانان ایرانی شد؛

۳۱. اشغال غیرقانونی باغ قلهک در تهران طی پنجاه سال گذشته؛

۳۲. حمایت از براندازان نظام جمهوری اسلامی ایران از طریق دادن پناهندگی و مجوز اقامت دائم به آن‌ها نظیر مهاجرانی، گنجی، سروش، کدیور، مهدی هاشمی و ...؛

۳۳. مسدود شدن ۴ میلیارد دلار ذخیره ارزی ایران در بانک‌های داخلی بریتانیا پس از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در ایران؛

۳۴. خسارات ناشی از لغو قراردادهای تسلیحاتی بین ایران و انگلیس از جمله ناو خارک(که با تأخیر ۵ ساله تحویل ایران شد) و همچنین تأمین قطعات یدکی و تجهیزات تکمیلی تانک‌های چیفتن و اسکورپیون که به بهای ۱۸ میلیون پاوند است که با پیروزی انقلاب اسلامی از سوی انگلیسی ها لغو گردید و در حالی‌که پول خرید آن‌ها قبلاً پرداخت شده بود، هرگز تحویل داده نشد؛

با احتساب هفته‌ای ۷۰ هزار پاوند جریمه تأخیر تحویل ناو خارک میزان خسارت وارده از سوی این کشور به ایران چیزی در حدود ۱۶ میلیون و هشتصد هزار پاوند می‌شود.

۳۵. نقش فعال و دخالت جویانه در جریان فتنه سال ۱۳۸۸

۳۶. ترور دانشمندان هسته ای کشور

بسیج دانشجویی دانشگاه علم صنعت

بسیج دانشجویی دانشگاه تهران

بسیج دانشجویی دانشگاه اراک

بسیج دانشجویی دانشگاه شهید چمران اهواز

بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی همدان

بسیج دانشجویی دانشگاه محقق اردبیلی

بسیج دانشجویی دانشگاه تبریز

بسیج دانشجویی داشنگاه بوعلی همدان

بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی اصفهان»
 
 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 4 مهر 1393 ساعت 14:34 | بازدید : 604 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده‏ی مهران ـ دهلران حرکت می‏کند، مورد اصابت قرار می‏دهد. اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن می‏سوزد؟ کدام سر می‏پرد؟
               

شهید احمدرضا احدی


یادداشتی ماندنی از رتبه اول کنکور پزشکی سال 1364

 

 

وبلاگی با عنوان یادداشت‏های یک دانش آموز، توجهم را جلب می‏کند، به طمع خواندن حرف‏های بی شیله پیله یک دانش آموز کلیک می‏کنم؛ از بین پست‏های وبلاگش، پست زیر توجهم را جلب می‏کند.

 

«برای کدام امتحان درس می‏خوانی؟

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

 

چه کسی می‏داند جنگ چیست؟ چه کسی می‏داند فرود یک خمپاره، قلب چند نفر را می‏درد؟ چه کسی می‏داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می‏کند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این سؤال و جواب‏ها قرار گرفته‏ایم؟

 

کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس‏های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه‏ی دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ کدام پسر دانشجویی می‏داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده، کشته شده و در آن جا دفن شده؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: «نبرد تن و تانک!» اصلاً چه کسی می‏داند تانک چیست؟ چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی‏های تانک له می‏شود؟

 

آیا می‏توانید این مسئله را حل کنید:

 

گلوله‏ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله‏ی هزار متری شلیک می‏شود و در مبدأ، به حلقومی اصابت و آن را سوراخ و گذر می‏کند. حالا معلوم نمایید، سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می‏شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می‏ریزد؟ و کدام... و کدام...؟ توانستید؟!

 

اگر نمی‏توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:

 

هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده‏ی مهران ـ دهلران حرکت می‏کند، مورد اصابت قرار می‏دهد. اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن می‏سوزد؟ کدام سر می‏پرد؟

 

چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟ چگونه می‏توانیم در شهر خود بمانیم و فقط درس بخوانیم؟ چگونه می‏توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه‏ی کتاب، لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل می‏کنی؟ برای کدام امتحان درس می‏خوانی؟ به چه امید نفس می‏کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می‏کنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می‏گذارد؟

 

کدام اضطراب جانت را می‏خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس؟ دیر رسیدن به سر کلاس؟ نمره گرفتن؟ دلت را به چه بسته‏ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه‏ی فوق دکترا؟ آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده‏ای در همسایگی تو داغدار شده است؟ جوانی به خاک افتاده است؟ آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده‏اند و آنان را زنده به گور کرده‏اند؟ هیچ می‏دانستی؟

 

حتماً نه! هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره می‏خورد، به دنبال آب، گشته‏ای تا اندکی زبان خشکیده‏ی کودکی را تر کنی و آنگاه که قطره‏ای نم یافتی و با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی ، دیدی که کودک دیگر آب نمی‏خورد؟! اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، لااقل حرمله مباش! که خدا هدیه‏ی حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد. من نمی‏دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد!

 

صفایی ندارد ارسطو شدن، خوشا پرکشیدن، پرستو شدن ... .»

 

در توضیح این یادداشت هم آمده بود: آنچه می خوانید متن نامه‏ای است از شهید احمدرضا احدی دارنده‏ی رتبه‏ی نخست کنکور پزشکی سال 64، که ساعتی قبل از شهادت نوشته شده است.

 

اول به جمله آخر نامه " صفایی ندارد ارسطو شدن، خوشا پرکشیدن، پرستو شدن" مظنون می‏شوم و بعد هم به نویسنده نامه و از خودم می‏پرسم آیا این شهید واقعاً وجود خارجی دارد؟ در اینترنت جستجویی می‏کنم. اول یک دست نوشته از سایت "شبکه فرهنگی مهد یاران " و کمی بعد هم از یک و بلاگ، نیمه‏ی دیگر این دست نوشته به تورم می‏خورد.

 

شهيد احمدرضا احدي:

 

مي‏خواهم بميرم، نه اينكه قلبم از كار بايستد و تنم سرد شود و با خاك يكسان شوم! 

 

مي‏خواهم بميرم، نه اينكه هيچ صدايي به گوشم نرسد و هيچ خورشيدي بر من نتابد و از ديدن ماه و ستارگان كور باشم!

 

مي‏خواهم به مرگي كاملاً غيرعادي بميرم. مرگي شبيه بخار شدن. روييدن دانه.

 

ديگر نمي‌خواهم زنده بمانم، من محتاج نيست شدنم، من محتاج توام.

 

خدايا! بگو ببارد باران، که کوير شوره‌زار قلبم سالهاست، که سترون مانده است، من ديگر طاقت دوري از باران را ندارم،

 

خدايا! دوست دارم تنهاي تنها بيايم دور از هر کژي، دوست دارم گمنام گمنام بيايم، دور از هر هويتي.

 

خدايا! اگر بگوئي لياقت نداري، خواهم گفت:«لياقت کداميک از الطاف تو را داشته‌ام؟»

 

خدايا! دوست دارم سوختن را، فنا شدن را، از همه جا جاري شدن را، به سوي کمال انقطاع روان شدن را.

 

بعد هم یک خبر با عنوان " اولین یادواره شهید دکتر احمدرضا احدی برگزار شد" تاریخ برگزاری یادواره را نگاه می‏کنم: سوم خرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت به عبارتی:3/3/1388

 

به جستجویم ادامه می‏دهم. در کمال ناباوری وصیتنامه احمدرضا را هم پیدا می‏کنم، چند جمله است:

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

فقط نگذارید حرف امام (ره) به زمین بماند.

 

 همین!

 

برایم از همگی حلالیت بخواهید.

 

و السلام

 

کوچک‏ترین سرباز امام زمان (عج)، احمدرضا احدی

 

و منبع زده: کتاب حرمان هور، چاپ اول، ص ۱۵۳.

 

دوباره همان یادداشت اول را با تیتر "دست نوشته‏ای از شهید احمدرضا احدی، نفر اول کنکور پزشکی سال 1364 ساعتی قبل از شهادت" می‏بینم، احتمالاً خود شهید برای مطلبش تیتری انتخاب نکرده بوده.

 

مجدداً به همان یادداشت در وبلاگی با عنوان "یک مثقال" برمی‏خورم، البته با یک تیتر و یک مقدمه، نویسنده وبلاگ تیتر زده که زییییییییییییییییییییییینگ؛ (درس اول عاشقی) و در مقدمه‏اش این طور نوشته:  «خب بالاخره تابستون هم به پایان رسید و از فردا همه محیا می شویم تا سال تحصیلی جدید را شروع کنیم، فردا تو مدارس آقایون مسئول آموزش و پرورش و در دانشگاه ها مسئولین وزارت علوم مراسم می گیرند و شروع به ، به به  چه چه می کنند و خیرمقدم می گویند به طالبان علم و به آنها می گویند فقط درس ، درس و درس من می خوام حالا درس اول را از زبان شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور سال ۶۴ ،ساعتی قبل از شهادت  به خودمون بدهیم: ... .»

 

این هم عکسش. از سینه به بالا، ایستاده، عکس کمی کوچک‏تر از سه در چهار است. نوزده، بیست ساله نشان می‏دهد، با نشاط و خندان، با پیشانی‏ای نسبتاً بلند و کشیده، لباس پلنگی پوشیده، موهایش کوتاه است، و چون کیفیت عکس چندان خوب نیست و نمی‏توانم تشخیص بدهم ریش دارد یا نه؟ با دست راست هم چفیه سفید رنگش را به چانه‏اش چسبانده، پشت سرش هم آسمان آبی دیده می‏شود و درختانی سبز.

 

و دو باره همان متن با عنوان "آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی" و باز همان یادداشت با این تیتر که " آیا می‌توانید این مسئله را حل كنید؟؟؟" نظرات وبلاگش را هم نگاه می‏کنم، بنده خدایی به نام احد آرام نوشته: «سلام. نمی‏گویم جالب بود. چون بیشترش درد بود نه چیز دیگری. عبارت‏های به یادماندنی داشت. استفاده کردم. خداقوت یاحق» صحبا نامی هم نوشته:« مطلب قابل تأملی بود.»

 

آخر سر هم زندگی‏نامه این شهید سعید خودش را نشان می‏دهد؛

 

در آبانماه سال 1345 نوزادي در شهرستان ملاير استان همدان ديده به جهان گشود. پدر و مادرش او را احمدرضا ناميدند و در كانون پرمهر خويش پروراندند. خانواده بنا به موقعيت شغلي پدر كه از درجه‌داران ارتش محسوب مي‌شد به اهواز هجرت نمود و احمدرضا دوران دبستان را در آنجا با موفقيت پشت سر نهاد و وارد مقطع راهنمايي شد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي احمدرضا به همراه خانواده مجدد به ملاير بازگشت. او در دوران تحصيل از شاگردان ممتاز محسوب مي‌شد و علاقه احمدرضا به امام (ره) ضمن انديشه و تأمل در مسائل گوناگون و در حرکت پوياي انقلاب افزايش يافت با آغاز جنگ تحميلي تحصيل را رها كرده و در سال 1361 لباس رزم بر تن نمود و عازم نبرد شد و چندين بار در عمليات هاي مختلف مجروح گشت و حضور در جبهه مبدأ تحولي شگرف در وي گشت. فراست ذهن و طبع لطيف احمدرضا به وي اين امكان را داد كه در سال 1364 با كسب رتبه نخست كل كشور در كنكور سراسري وارد رشته پزشكي دانشگاه شهيد بهشتي تهران شده و ادامه تحصيل دهد. انس دايمي احدي با قرآن و ادعيه و توجه بر حفظ آيات قرآن و جبهه ديگر همت او بود.

 

احمدرضا احدي پس از شركت فعال در عمليات كربلاي 5 در شب دوازدهم اسفندماه سال 1365 لباس سرخ شهادت بر تن نمود و قامت زيبايش غرق در خون شد. آفتاب پانزده روز پيكر پاكش را نوازش داد و زمين خون گرمش را پذيرفت تا آنكه بر دوش همرزمان به زادگاهش بازگردانده شد و در آرامگاه  عاشوراي ملاير در خاك به وديعه نهاده شد.

 

 

 

یک یادداشت دیگر هم از احمدرضا با تیتری که خودش زده صید کرده‏ام، فقط یکی، دو کلمه را من در آکولاد نوشته‏ام و دلم نمی‏آید که در آخر این یادداشت نیاورمش.

 

 

 

بسمه‌تعالي

 

 

 

 

 

«ژان و الژان، تنديس نبرد با زندگي»

 

 

 

اين زندگي با همه‌ي پستي و بلندي و با اين همه وقايع گوناگون، مبارز مي‌طلبد. گاهي انسان را در اوج آشنايي مي‌كشاند و گاهي در حضيض غربت تنهايت مي‌گذارد. گاهي به صورت باغي خوش و گاهي كويري خشك. مي‌آورد و مي‌برد، زماني رنج است و زماني شادي. گاهي نقش اشك را بر چشمانت مي‌بندد و زماني نسيم خنده را بر گونه‌ها. هرچه هست اين موجود بي‌نهايت كوچك كه وقتي به سوي بي‌نهايت ميل مي‌كند حدش به زبان رياضي، برابر ضوابت، چيزي مثل:

 

 

 Lim 1/x=0

 

  ∞ → x

 

 اين خرده‌ي بزرگ‌نما كه انسانش خوانده‌اند بايد در اين بحر مواج هستي در اين مرحله از مراحل تكوني خويش كه در دنيا رقمش زده‌اند با اين ‌همه موج‌هاي ناسازگار، زورق فرتوت خود را بگذراند تا به ساحل آرامش و سكينه برسد و اين راه را همت و اراده بايد و آن هم اراده‌اي مصمم كه فقط پي ارزش‌ها بود و بس.

 

من در اين دنيا پي حرف‌هاي اين و آن نبايد باشم، آن‌چه كه مرا راضي مي‌كند ارزش‌هايي است كه آن‌ها را بر حق مي‌دانم و اين ‌ارزش‌ها، ارزش‌های خدايي است آن هم ارزش‌هاي خالص خدايي كه همان رضوان است. اين مقول تقريظي نيست بر كتاب هوگو بلكه برداشتي سلاحي{؟} است {از} بينوايان بزرگ او.

+

شهید احمد رضا احدی

دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران

تولد: آبان ماه 1345 - اهواز

شهادت: 12 اسفند ماه 1365

در درگیری با کمینهای دشمن بعثی

پس از 15 روز که پیکر خونینش میهمان آفتاب بود باز گردانیده و در

آرامگاه عاشورای ملایر به آغوش خاک سپرده شد.

 

وصیت نامه : احمد رضا احدی

بسم ا... الرحمن الرحیم

فقط:

 ((نگذارید حرف امام به زمین بماند

                                      همین))

حدود یکماه روزه قرض دارم آن را برایم بگیرید و برایم

از همگی حلالی بخواهید

والسلام

کوچکترین سرباز امام زمان (عج)

احمد رضا احدی

منبع : کتاب حرمان هور


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 4 مهر 1393 ساعت 14:33 | بازدید : 529 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

اینها آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال1364 است که تنها ساعتی قبل از شهادت به رشته تحریر در آمده است.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،

لوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است؟

اینها آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال1364  است که تنها ساعتی قبل از شهادت به رشته تحریر در آمده است . البرز با انتشار این متن در روزهای هفته دفاع مقدس امیدوار است ضمن گرامی داشت یاد این عزیزان تأملی هرچند کوتاه درباره هدف ، انگیزه و چرایی حضور این مردان خدا در عرصه در ذهن همگان شکل گیرد. متن این نوشته را با هم میخوانیم  چه کسی می تواند این معادله را حل کند؟؟

چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن ،یعنی آتش ،یعنی گریز به هر جا ،به هر جا که اینجا نباش یعنی اضطراب که کودکم کجاست ؟ جوانم چه می کند ؟دخترم چه شد ؟

به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟ کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود ، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است ؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.


کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست ؟ چه کسی در هویزه جنگیدیده ؟ کشته شده ودر آنجا دفن گردیده؟

چه کسی است که معنی این جمله را درک کند:

نبرد تن و تانک؟!" اصلا چه کسی می داند تانک چیست ؟ چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز و"  مظلوم زیر شنی های تانک له می شود ؟ آیا می توانید این مسئله را حل کنید ؟

 گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است ؟ کدام گریبان پاره می شود ؟ کدام کودک در انزوا وخلوت اشک می ریزد؟

  و کدام کدام...؟ توانستید؟؟ اگر نمی توانید،این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید  هواپیمایی با یک ونیم برابر سرععت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران-دهلران حرکت می نماید،مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟

کدام سر می پرد ؟چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید ؟

چگونه باید آنها را غسل داد ؟چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟

 چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم وفقط درس بخوانیم چگونه می توانیم در ها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم ؟کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی ؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟ از خیال ، از کتاب ،از لقب شامخ دکتر یا ازآدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد ؟

 کدام اضطراب جانت را می خورد ؟ دیر رسیدن به اتوبوس ، دیر رسیدن سر کلاس ، نمره گرفتن؟دلت را به چه چیز بسته ای؟

به مدرک ، به ماشین ، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا ؟

"صفایی ندارد ارسطو شدن،خوشا پر کشیدن ،پرستو شدن"  آی پسرک دانشجو ، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است ؟جوانی به خاک افتاده است؟

 آی دخترک دانشجو ، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد به اشک نشانده اند ؟ و آنان را زنده به گور کردند ؟هیچ می دانستی؟ حتما نه هیچ آیا آنجا که کارون و دجله وفرات بهم گره می خورد ، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطه ای نم یافتی با امید های فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!! اما تو اگر قاسم نیستی ، اگرعلی اکبرنیستی ، اگر جعفر و عبدالله نیستی ، لااقل حرمله مباش ! که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد!!!
 
مطالب مرتبط :

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0