عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 104
:: باردید دیروز : 138
:: بازدید هفته : 104
:: بازدید ماه : 966
:: بازدید سال : 966
:: بازدید کلی : 240081

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

دو شنبه 5 آبان 1393 ساعت 23:16 | بازدید : 492 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

سردار محمد پاکپور در پيامي با عرض تبريک و تسليت شهادت سردار طباطبايي‌مهر تصريح کرد: امید آن‌که خون پاک و مطهر این عزیز، موجب عزت بیش از پیش امت اسلامی گشته و ثبات و امنیت پایدار ایران اسلامی را استحکام بخشد.
به گزارش حوزه دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، "سردار محمد پاکپور" فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، با صدور پیامی شهادت "سردار سیدحمید طباطبایی مهر" را تبريک و تسلیت گفت.

متن این پیام به شرح زیر است:

«امروز به فضل همین شهادت ما و به برکت خون شهداء ملت ما سربلند و آبرومند است.
(مقام معظم رهبری)

دفتر خلقت را واژه‌ای زیباتر از شهید زینت نمی‌بخشد و در آسمان هستی ستاره‌ای پر نور تر از شهید نمی‌درخشد.

سلام و صلوات خدا بر شهیدان که شمع محفل بشریتند و راست قامتان جاودانه تاریخ، آنان که عطر خوشبوی گل‌های گلستان این سرزمین و‌ آموزنده خوبی‌ها و پاکی‌ها بودند و در مزرعه زندگی، بذر سپیده و سحر کاشتند.

درود خدا بر سردار شهید سیدحمید طباطبایی مهر، که در گفتار صادق، در عمل خالص و دلی خالی از هوی داشت. گرامی باد یاد و خاطره شهیدی که مطیع بی‌چون و چرای مولا بود و در راه تحقق ارزش‌ها و فضلیت‌ها صبور و با استقامت.

دریادل، شجاع روزهای سخت جهاد، که تاریکی شب گواه ناله‌های شبانه اوست، اینک در جوار حق آرام گرفت. گوارای وجودش باد مقام منیع شهادت که در راه رسیدن به آن سرتا پا شور بود و اشتیاق.

با عرض تبریک و تسلیت شهادت این سرباز فداکار به ساحت مقدس حضرت ولی‌ عصر(عج) فرمانده معظم کل قوا (مدظله العالی)، خانواده محترم شهید و همه همرزمانش در نیروی زمینی سپاه از پیشگاه خداوند قادر متعال علو درجات ایشان را مسالت می‌نمایم. امید آن‌که خون پاک و مطهر این عزیز، موجب عزت بیش از پیش امت اسلامی گشته و ثبات و امنیت پایدار ایران اسلامی را استحکام بخشد.»

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 5 آبان 1393 ساعت 23:15 | بازدید : 615 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر

مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
 
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 5 آبان 1393 ساعت 23:14 | بازدید : 433 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

سرداری که مزد خوبی‌هایش را از خدا گرفت


برخی می‌گویند سردار شهید سیدحمید طباطبایی بارها از دوستانش خواسته بود برای شهادتش دعا کنند، اما نزدیکان او اعتقاد دارند سیّد مجوز شهادتش را در سفر به خانه خدا به امضاء رساند و برای همیشه در تاریخ ماندگار شد.
سرداری که مزد خوبی‌هایش را از خدا گرفت

 به گزارش خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس، در آستانه اولین سالگردشهادت سردار رشید سپاه اسلام، سیدحمید طباطبایی‌مهر، از فرماندهان برجسته عملیات نیروی زمینی سپاه، در این نوشتار که شامل سخنان و خاطراتی از شهید طباطبایی مهر است تلاش می‌شود با نگاهی گذرا به زندگی پر از خیر و برکت این شهید بزرگوار، به اندازه قطره‌ای از دریا، از سجایا و ویژگی‌های این رزمنده بی‌ادعا، به یاران و همرزمانش هدیه شود.

وقتی جنگ تمام شد برخی از ما پایان دفاع مقدس را به منزله بسته‌شدن درهایی شهادت حساب می‌کردیم. ولی پیام دلداری حضرت امام(ره) پس از قبول قطعنامه، نوید باز بودن در شهادت را داد و غبار ناامیدی جاماندن از قافله شهیدان را از چهره عاشقانش زدود. امروزه شهادت بازماندگان قافله عشق، هر از چند گاهی عطر روحانگیز وصال یار را بر کوچه‌های زندگی پرهیاهوی امروزی افشانده و یاد و خاطره معنویات دوران دفاع مقدس و خلوص، پاکی و استمرار خط سرخ شهادت را بر شیفتگانش بشارت می‌دهد.شهیدان کاظمی، شوشتری، تهرانی مقدم، شاطری و... ده‌ها شهید دیگر از این زمره بودند. شهید سیدحمید طباطبایی مهر از جمله شهدای این خط سرخ است که با نثار هستی خود به "وجه‌الله" نظر کرد و جاودانه شد.

  

دوران انقلاب

شهید سیدحمید طباطبایی مهر به سال 1338 در منطقه جنوب تهران، حوالی میدان خراسان در خانواده‌ای مذهبی و شیفته اهل بیت علیهم السلام متولد شده و پرورش یافت. در سال‌های انقلاب که دوران نوجوانی و جوانی را سپری می‌کرد، در نهضت انقلاب، مشارکتی فعال داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ویژه با آغاز جنگ تحمیلی همکاری خود را با نهادهای انقلابی افزایش داد و به جمع یاران سپاهی خود پیوست.

 

دوران دفاع مقدس

در سال 1362 به دلیل علاقه‌ای که به تربیت و آموزش جوانان برومند داشت، پس از ورود به سپاه دوره مربیگری را در پادگان امام حسین(ع) سپری کرده و برای کسب تجارب عملی و آشنایی با نیازهای واقعی صحنه‌های درگیری، عازم مناطق عملیاتی کردستان شد. جاذبه مناطق عملیاتی و مشاهده مظلومیت مردم کردستان و احساس نیاز به خدمت در این منطقه، او را تا پایان جنگ در این منطقه ماندگار و خانواده‌اش را نیز روانه این دیار کرد. تا آنجا که یکی از فرزندان خود را در این راه از دست داد. از همان آغاز حضور در این منطقه، بروز رشادت‌ها  و ابراز لیاقت و شایستگی همراه با مردم‌داری مثال زدنی و ارتباط صمیمانه با مردم مظلوم کردستان، توسط سیّد، باعث شد تا مسئولیت‌های متعددی در نقاط مختلف کردستان از جمله سقز، مریوان، نوسود و... به ایشان واگذار شود. فرماندهی گردان، فرماندهی محور و فرماندهی عملیات، از جمله این مسئولیت‌هاست.

پس از جنگ

پس از پایان جنگ تحمیلی و اضمحلال گروهک‌های تروریستی در منطقه کردستان با حضور در معاونت آموزش نیروی زمینی سپاه نقش سازنده‌ای را ایفا کرد. شاخص‌ترین دوره مدیریت ایشان در معاونت آموزش، مسئولیت مرکز تحقیقات و فناوری آموزشی نیروی زمینی سپاه به مدّت 5 سال بود. در این مرکز ایشان با روحیه خلّاق و مبتکرانه خود منشأ خدمات ارزشمند و تحولاتی شد که نقش زیادی در تحول سامانه آموزشی و تجهیزات کمک آموزشی آموزشگاه‌های نیروی زمینی سپاه داشت. تجهیز کارگاه سمعی بصری مرکز به تجهیزات پیشرفته برای تولید فیلم های آموزشی و کمک آموزشی، تأمین تجهیزات چاپخانه مرکز و تلاش برای چاپ متون مورد نیاز مراکز آموزشی و طراحی و تولید چندین سلاح ابتکاری و بدیع برای استفاده در جنگ‌های ناهمگون از جمله این خدمات است.

 در تدارک شهادت

آخرین سال‌های خدمت سیّد در معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه گذشت. مسئولیتی که دریچه‌های شهادت در آن باز بوده و ایشان با به یادگار گذاشتن رشادت‌ها و حماسه‌های جاویدان در مبارزه عوامل استکبار و دشمنان مردم ایران و کردستان و همچنین ایفای نقش موثر در تأمین امنیت این مرز و بوم که اوج آن ایفای نقش موثر او در سرکوب گروهک تروریستی پژاک به نمایش درآمد.

التماس برای رسیدن به وصال

بارها در سال‌ها و ماه‌های نزدیک به اسفندماه 91 از دوستان و همرزمان خود برای رسیدن به شهادت التماس دعا گفته و شاید مجوز عروج خود را در سفر به خانه خدا از معبودش گرفته بود. او در چهارم اسفند ماه سال گذشته به آرزوی دیرینه‌اش رسید و با خیل یاران و همرزمان شهیدش "عند ربّهم یرزقون" و "جاودانه" شد تا خط سرخ شهادت همچنان استمرار پیدا کند و دلباختگان شهادت را امیدوار به وصال یار. به راستی که چه زیبا مجوز عروج خود را در سفر خانه خدا از معبودت گرفتی و با خیل همرزمان شهیدت برای همیشه در تاریخ ماندگار شدی سیّد!

فضایل اخلاقی شهید

از برخی ویژگی‌های اخلاقی سیّد که می‌تواند راهنمای رهپویان شهیدان باشد می‌توان به صفات فاضله زیر اشاره کرد:
 
- اهمیت دادن به شعائر دینی و دلباختگی به اهل بیت علیهم السّلام.

 - سخت کوشی، خستگی ناپذیر و پشتکار در انجام وظایف.

 - رعایت نظم و انضباط در محل کار.

 - ولایتمداری، دلباختگی و اطاعت مطلق از ولایت.

 - روحیه شهادت طلبی و شجاعت مثال زدنی در میدان های رزم.

 - اهمیت دادن به خانواده و تربیت فرزندان.

 - توجه ویژه به حفظ بیت المال.

 - دستگیری از مستمندان.

- عطوفت و مهربانی با زیردستان، در عین سخت‌گیری و سخت‌کوشی.

 - اعتقاد به جوانان و بها دادن و اعتماد به آن‌ها.

 - رفاقت و روابط نزدیک با جوانان به ویژه سربازان تحت امر.

 - اهمیت دادن به ورزش و انجام انواع ورزش های رزمی و کوهنوردی.
 
 - احترام به محیط زیست و طبیعت.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 5 آبان 1393 ساعت 23:12 | بازدید : 526 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

 

بسیاری از این شهدا برای تهیه تصاویر و اسناد از جنایات تکفیری‌ها به سوریه رفته بودند.

شهید مهدی عزیزی، از بسیجیان حوالی میدان خراسان تهران بود که در حال دفاع از حریم حرم حضرت زینب(س) در خاک سوریه به دست تروریست‎های تکفیری به شهادت رسید، و مراسم تشییع و تدفین وی، سیزدهم مرداد سال جاری برگزار شد و این شهید بزرگوار در قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

شهدای ایرانی «مدافع حرم» کجا دفن شده‌اند؟ 

 

شهید محسن حیدری، یکی دیگر از مدافعین حرمین شریفین زینبیین و از فعالان فرهنگی و قرآنی شهرستان خمینی شهر بود که در همین راستا به درجه رفیع شهادت نائل شد و مراسم تشییع پیکر مطهر این شهید روز ۳۱ مرداد ماه امسال از میدان شهدا خمینی‌شهر برگزار و پیکر مطهرش با احترام در گلزار شهدای خمینی‌شهر به آغوش خاک رفت.

 

پاسدار شهید غلامعلی تولی نیز در دفاع از حرم مطهر عقیله‌ی بنی‌هاشم، حضرت زینب‌کبری(س) و حضرت‌رقیه(س) به درجه رفیع شهادت نایل گردید و پیکر مطهرش در ۲۵ خرداد ماه سال جاری در گلزار شهدای شهرستان گنبد به خاک سپرده شد.

پیکر شهید علی عسگری نیز ۱۵ بهمن سال گذشته با حضور مردم شهر طاقانک به سمت گلستان شهدای این شهر تشیع و با احترام به خاک سپرده شد. گفتنی است علی عسگری جوان مجاهدی بود که در خاک سوریه و در دفاع از حرمین شریفن زینبین به درجه رفیع شهادت نایل شد.

اما در میان این شهدا، افرادی نیز بودند که به واسطه رسالت در عرصه کنونی و با اهمیت رسانه، در قالب تهیه تصاویر و اسناد از جنایات تکفیری‌های افراطی به سوریه رفته بودند و از جمله این افراد، شهید ˈ هادی باغبانی ˈ خبرنگار و مستند ساز ایرانی بود که ۲۸ مرداد ماه سال جاری در حومه شهر دمشق سوریه مورد حمله تروریستی قرار گرفت و به شهادت رسید.

پیکر مطهر این شهید گرانقدر سه روز بعد از شهادت برروی دستان مردم ولایت مدار بابلسر تشییع و در جوار امامزاده ابراهیم (ع) این شهرستان به خاک سپرده شد.

شهید هادی باغبانی متولد ۱۳۶۲ مستند ساز و خبرنگار ایرانی از شهرستان بابلسر تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی در رشته حسابداری به پایان رسانده بود.

 

شهید رضا کارگر برزی نیز دیگر شهیدی بود که در انفجاری که در مردادماه سال جاری در سوریه رخ داد، به شهادت رسید؛ پیکر این شهید در گلزار شهدای شهر نظرآباد به خاک سپرده شد.

 

اما دو شهید دیگر از استان سمنان که به خیل عظیم شهدای مقاومت پیوستند، “مهدی خراسانی” و “سید علی‌اصغر شنایی” بودند که ۱۹ خرداد امسال با حضور خانواده های معظم شهدا، ایثارگران، از میدان امام خمینی(ره) تا میدان شهدا این دامغان بر دستان مردم تشیع شدند و پس از تشییع، پیکر شهید مهدی خراسانی به روستای خورزان و پیکر شهید سیدعلی اصغر شنایی جهت خاکسپاری به شهر دیباج دامغان منتقل شد.

 

پیکر مطهر پاسدار رشید اسلام شهید “محمدحسین عطری”، از دیگر مدافعین حرمین شریفین زینبین با حضور گسترده مردم و در جمع مشتاقان به شهادت و جمع زیادی از خانواده‌های شهدا تشییع و در جوار قبر میرزاکوچک جنگلی در مسجد سلیمان‌داراب رشت به خاک سپرده شد.

 

سیدمهدی موسوی، دیگر شهدایی بود که در دفاع از حریم آل‌الله جانانه به شهادت رسید؛ وی که اهل محله کمپلو اهواز و همچنین جانشین فرماندهی حوزه مقاومت بسیج ۱۰ اهواز بود، نامش در کنار اسامی شهدای مسجدالنبی(ص) منطقه لشکر این شهر جای گرفت و پیکرش نیز در گلزار شهدای اهواز به خاک سپرده شد.

 

پیکر مطهر شهید محمود بیضایی (حسین نصرتی) که چند روز پیش و همزمان با سالروز میلاد حضرت رسول اکرم(ص) در دمشق نزدیکی حرم زینب کبری(س) در نبرد با متجاوزان به حرم به شهادت رسیده بود، صبح چهارشنبه دوم بهمن ماه جاری طی مراسمی روی دستان مردم تبریز در تشییع و در گلزار شهدای وادی رحمت واقع در زادگاهش به خاک سپرده شد.

 

شهید مدافع حرم محمدحسن خلیلی معروف به (رسول) نیز پس از تشییع از فاز ۳ شهرک شهید محلاتی در قطعه‌ی ۵۳ بهشت زهرا (ردیف : ۷۸۷ شماره :۴) با احترام دفن شد؛ وی که داوطلبانه برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفته بود، عصر روز  دوشنبه۲۷ آبان ماه در نزدیکی حرم حضرت رقیه(س) به دست وهابیون تکفیری به آرزوی دیرینه خود رسید و شهد شیرین شهادت را نوشید.

 

مراسم تشییع پیکر مطهر شهید ابوالفضل شیروانیان شهید مقاومت اسلامی سوریه و مدافع حرم حضرت زینب(س) نیز صبح امروز چهارشنبه ۲۷ آذرماه سال جاری برگزار شد؛ پیکر پاک این شهید نسل سومی دفاع از حریم حرم فرزند اباعبدالله الحسین(ع) در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.

 

دیگر شهید رسانه‌ای که در سوریه به شهادت رسید، شهید مستند ساز، اسماعیل حیدری بود که توسط تکفیری‌های سلفی در سوریه به شهادت رسید و ۳۱ بهمن ماه سال جاری در شهرستان آمل، از مسجد امام رضا(ع) تا گلزار شهدای امامزاده ابراهیم(ع) تشییع و در جوار امام زاده ابراهیم(ع) با احترام به خاک سپرده شد.

شهید اسماعیل حیدری مستندساز آملی و شهید هادی باغبانی خبرنگار و مستند ساز  از شهرستان بابلسر همزمان در عملیاتهای تروریستی تکفیری های سوریه ناجوانمردانه به شهادت رسیدند.

 

اما شهید علی دراجی، یکی دیگر از شهدای مدافع حرمین شریفین زینبین(س) بود که جزو یگان مدافعان حرم حضرت زینب(س) بود، به شهادت رسید.

اصلی ترین بارزه این شهید این است که وی، دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی و همچنین عضو انجمن اسلامی دانشجویان این دانشگاه نیز بوده است.

 

 

در این زیارتِ دلچسب، توفیق حاصل شد که میهمان شویم بر  شهدای «مدافع حرم» که در بهشت زهرای تهران آرمیده اند. مردانی که در نکبتِ فراگیر«توزیع سبد کالا» و روزگار غلبه‌ی «سیب زمینی پشندی» و «فتح الفتوح ژنو»، روی به آستانِ بانوی حماسه و مقاومت، «حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)» کردند و بر آن چه هست و نیست، چار تکبیر زدند و پای در بساطِ «عندربهم یرزقون» نهادند.

مبارکشان باد این شادکامی جاودان و گوارایشان باد این سبک بالی ابدی.
روحمان با یادشان شاد
تصاویر / یک روز برفی، میهمانِ «مدافعان حرم»
مدافع حرم زینبی، شهید «مهدی عزیزی»
 
 
تصاویر / یک روز برفی، میهمانِ «مدافعان حرم»
مدافع حرم زینبی، شهید «اکبرشهریاری»
 
 
تصاویر / یک روز برفی، میهمانِ «مدافعان حرم»
مدافع حرم زینبی، شهید «سید حمید طباطبایی مهر»
 

تصاویر / یک روز برفی، میهمانِ «مدافعان حرم»
مدافع حرم زینبی، شهید «محمد حسن خلیلی»

تصاویر / یک روز برفی، میهمانِ «مدافعان حرم»
مدافع حرم زینبی، شهید «محرم ترک


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 5 آبان 1393 ساعت 22:39 | بازدید : 508 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

مردانی هستند که در نکبتِ فراگیر «توزیع سبد کالا» و روزگار غلبه «سیب زمینی پشندی» و «فتح‌الفتوح ژنو»، روی به آستانِ بانوی حماسه و مقاومت، «حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)» کردند و بر آنچه هست و نیست، چار تکبیر زدند و پای در بساطِ «عندربهم یرزقون» نهادند.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، روز 16 بهمن ماه سال 1392، زمستانِ دیر رس، اغلب نقاطِ ایران اسلامی را زیورِ برف آراست و در آن سفیدی مطبوع، هوای زیارت تربت پاک شهیدان، خبرنگارِ گروه جهاد و مقاومت را به بهشت زهرای تهران کشاند، با این امید که در بارشِ رحمت سفید الهی، سیاهی دل های دنیازده مان را کمی روشت تر کنیم. 
در این زیارتِ دلچسب، توفیق حاصل شد که میهمان شویم بر  شهدای «مدافع حرم» که در بهشت زهرای تهران آرمیده اند. مردانی که در نکبتِ فراگیر«توزیع سبد کالا» و روزگار غلبه‌ی «سیب زمینی پشندی» و «فتح الفتوح ژنو»، روی به آستانِ بانوی حماسه و مقاومت، «حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)» کردند و بر آن چه هست و نیست، چار تکبیر زدند و پای در بساطِ «عندربهم یرزقون» نهادند. 
مبارکشان باد این شادکامی جاودان و گوارایشان باد این سبک بالی ابدی.
روحمان با یادشان شاد

تصاویر / یک روز برفی، میهمانِ «مدافعان حرم»
مدافع حرم زینبی، شهید «مهدی عزیزی»

تصاویر / یک روز برفی، میهمانِ «مدافعان حرم»
مدافع حرم زینبی، شهید «اکبر شهریاری»

تصاویر / یک روز برفی، میهمانِ «مدافعان حرم»
مدافع حرم زینبی، شهید «سید حمید طباطبایی مهر»

تصاویر / یک روز برفی، میهمانِ «مدافعان حرم»
مدافع حرم زینبی، شهید «محمد حسن خلیلی»

تصاویر / یک روز برفی، میهمانِ «مدافعان حرم»
مدافع حرم زینبی، شهید «محرم ترک»


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 5 آبان 1393 ساعت 22:34 | بازدید : 428 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

فت و گو با همسر سردار شهيد سيد حميد طباطبايي مهر: مي گفت زمان جنگ هم به خاطر تو سرم كلاه رفت!



سردار شهيد سيد حميد طباطبايي مهر از پاسداران عمليات نيروي زميني سپاه بود که زمستان سال گذشته در شمال غرب کشور به دست مزدوران استکبار و رژيم صهيونيستي به آرزوي ديرينه اش رسيد.
    محاسنش بيشتر سپيد شده و ديگر وقت بازنشستگي و استراحتش بود. مي توانست بازنشست شود و پاداش بازنشستگي اش را بگيرد و برود گوشه اي به زندگي اش برسد اما او مرد خدا بود، هجرت و دل کندن از علقه ها، خصلت مردان خداست، حتي اگر بهاي اين هجرت به سوي خدا به سنگيني دل کندن از همسر و سه فرزند برومند باشد. 
    آنچه مي خوانيد گفت و گو با خانم معصومه اسدي ، همسر اين شهيد بزرگوار است که توسط روابط عمومي نيروي زميني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تهيه و به طور اختصاصي براي نشر در اختيار ما قرار گرفته است.
    
    * کي با شهيد ازدواج کرديد؛ نحوه آشنايي تان با شهيد به چه صورت بود؟
    - من سال 64 با شهيد آشنا شدم. از من خواستگاري کردند. بعدها ايشان براي من تعريف کرد؛ من در عملياتي بودم. حال خوشي را قبل از عمليات پيدا کردم. از خدا سه چيز خواستم. اول اين که زيارت رودرو با حضرت امام (ره)، زيارت حضرت زينب (س) و بعد کنيز حضرت فاطمه زهرا (س). فرداي آن روز ديدم مامان زنگ زد گفتند فردي معرفي شده براي خواستگاري.
    
    * ايشان تهران بودند و شما هم تهران بوديد؟ پاسدار بودند و يا بسيجي؟
    - بله. پاسدار بودند.
    مي گفتند اولين آن چقدر زود درست شد. پس از آن دومين آن يعني زيارت حضرت امام (ره) روزيشان شد. باز هم با فاصله کوتاهي تا عقد، زيارت حضرت زينب (س) نصيبشان شد. ايشان هر موقع و حتي هميشه مي گفت چرا آن موقع شهادت نخواستم! نحوه آشنايي و حتي معرفي را هيچ گاه ايشان فاش نکردند و هيچ نسبتي هم با هم نداشتيم. نه خانواده مان همديگر را مي شناختند و نه خودمان. ولي چيزي که هست قبل از اينکه با ايشان ازدواج کنم از طرف آموزش و پرورش ثبت نام کردم براي مناطق کردستان.
    
    * آن وقت شما در آموزش و پرورش مشغول بوديد؟
    - بله.
    من خيلي دوست داشتم بروم. به مادرم گفتم مي خواهم بروم ثبت نام کنم براي مناطق کردستان. پدرم فوت کرده بود ديدم ايشان رضايت ندارند. ايشان به من گفتند هر موقع ازدواج کردي هرکاري که خواستي مي تواني انجام بدهي.تا قسمت شد ازدواج کرديم ديگر يک سال تقريباً تنها بودم. خانواده ام اعتقاد داشتند که اگر من ازدواج کنم از فکر منطقه جدا مي شوم. ولي خود ما هم به گونه اي آمادگي داشتيم. نه الان که شرايط جسمي و روحي افت کرده و شرايط عوض شده است. مانع ايشان نبودم و مشوق شان هم بودم.
    
    
    * بالاخره آشنايي قبلي هم نداشتيد. صحبت هايي که کرديد در خواستگاري ملاک هايي که مدنظرشان بود از نحوه زندگي کردن و ... چيزي يادتان هست؟
    - من يادم هست مادرم سوال هايي که از ايشان پرسيد. که حقوقت چقدر است؟ من گفتم ايشان پاسدار است و حقوشان دوهزار و 500 و دوهزار و 600 است و مشخص است. بحمدالله دنبال مسائل مالي نبوديم. بعد يک صحبت خيلي کلي ايشان مطرح کردند. ايشان با شعور اين حرف را زد که ان شاالله زندگي مان بر مبناي حقانيت الهي باشد. محور خدا باشد. هميشه هم خدا وکيلي در زندگي، سبک و شيوه اش طوري بود که دنبال حق بود. واقعاً سعي او بر اين بود که هميشه محور حق باشد. توکل و توسل باشد، هميشه عبادي و خدايي باشد. من هميشه مثل يک شاگرد تنبل در کنار ايشان بودم؛ ايشان خيلي سعي کرد من را هم مثل خودش عامل به اين دستورات قرار دهد. وليکن من يک معلم بودم و بيشتر در کلاس ها حرف مي زدم. ايشان دنبال عمل بود و من حرف زدن و فقط حرف زدن.
    
    * فرموديد يک سال اول ازدواج را تنها بوديد و تنها زندگي مي کرديد؟
    - بله يک سال تنها بودم. بعد ديگر خانواده شان خيلي فشار مي آورد که يک کاري کن که ايشان بيايد. حقيقت اين است که من هم از خدا خواسته از فرصت استفاده کردم و به ايشان گفتم که ديگر تنها نمي توانم بمانم. ديگر نمي روي و اگر مي خواهي بروي يک شرط دارم. گفت هر شرطي بگذاري من مي پذيرم. گفتم بايد من را هم ببري. آن موقع سردشت منطقه مناسبي نبود. گفتم يک طوري شرايط را فراهم کنيد من هم بيايم. رفتند و تماس گرفتند که من صحبت کردم و اگر موافق باشي شما مهاباد باشيد و من هم سردشت. هر دو هفته مي توانم به شما سرکشي کنم. گفتم هر وقتي باشد بهتر از اين است که دو ماه به دو ماه شما را نبينم. قبول کردم و از خدا خواسته رفتم به سمت کردستان. سه سال با هم در آن جا بوديم.
    
    
    * آن جا هم شما مشغول کار معلمي بوديد؟
    - دو سال آن را بله. يک سال آن را درگير پسر بزرگم شدم. من پسرم را آن جا يادگاري گذاشتم و آمدم. آن ها وقتي فهميدند شوهر من پاسدار است همه امکانات را براي ما محدود کردند.ايشان آمادگي داشت بچه اش را تحويل بگيرد و جنازه اش را تحويل دادند و پاکت پول و گل و شيريني را به هم همين صورت. با جنازه بچه آمد و يک مقدار خلوتي با اين بچه داشت و عکس يادگاري و... اولين فرزند من بود.
    
    * شرايط آن جا براي شما که آقاي طباطبايي هر دو هفته يک بار به خانه سر مي زد، در آن محيط و ناامني ها چطور بود؟ يک مقداري در مورد شرايط آن جا توضيح مي دهيد؟
    - در خانه هاي سازماني که بوديم در کنار آن دموکرات ها و کومه له ها درگير مي شدند. يک وقتي اين درگيري ها آن قدر شدت يافت که اطراف خانه هاي سازماني خلوت بود.آن قدر ترسيده بودم وقتي درگيري ها به پايان رسيد آمدم ديدم در حياط کلي پوکه فشنگ افتاده آن ها را جمع کردم و به عنوان يادگاري نگه داشتم. يک موقع 13 آبان بود و با بچه ها رفتيم راهپيمايي و درگيري به وجود آمد و در گشت آن موقع يکي از دوستان شوهرم هم بودند. وقتي من را ديدند گفتند خانم طباطبايي بياييد سوار شويد براي شما اين جا امن نيست. سختي هاي خاص خودش را داشت. راحت نمي توانستيم تردد کنيم. مخصوصاً يک زمان هاي خاصي و مکان هاي خاصي. هشدار به ما داده بودند که از پياده روها تردد نکنيد. ولي حقاً همکارهايشان خيلي خوب بودند.آن جا اولش رفتيم خيلي اطلاعات درستي هم نداشتيم. يادم نمي رود در يک برنامه صبحگاه در رابطه با حضرت فاطمه زهرا (س) طبق عادتمان آن قدر صحبت کرديم که يکي اومد به ما گفت مگر سرت به تنت زيادي کرده؟! اين جا از اين حرف ها نزن. هرچه گذشت تازه به غربت و مظلومي اين بزرگواران پي مي برديم. 
    
    * شرايط سخت و اتفاقي که براي فرزندتان افتاد، جدا شدن از خانواده و رفتن به غربت و ناامني، با تمام اين توصيفات، به خودتان ترديد راه نداديد که اينجا کجاست که من آمدم؟
    - روز اولي که ايشان آمد به منزل ما جلسه اول ايشان به دل من نشست. به من القا شد که اين آدم مي تواند همان مردي باشد که من بدان تکيه کنم. واقعاً صداقت و خلوص در حالات و نگاه هايش موج مي زد. جلسه دوم تقريباً براي من انتخابم صددرصد بود. يکي از دوستان که تحقيق در دستشان بود بعد از آن به من گفتند خانم اسدي چشم بسته بله را بگو!
    من به جرات مي توانم بگويم که همه کسانم ايشان بود. يعني شايد اوايل آدم شور و شوق خاصي دارد. عاطفي و احساسي برخورد مي کند اما زمان تاثيري در اين حس و رابطه نداشت. مادر شوهرم همواره به من مي گفت آدم آن قدر شوهرش را لوس نمي کند! ولي واقعاً ايشان ارزش دوست داشتن را داشتند. توصيف کردني نيست. من همه کسانم را ايشان قرار دادم. نه در حضور خودش. مادرم و خواهر و برادرانم مي دانستند. يعني به جرات مي توانم بگويم خواهرم، برادرم، مادرم، پدرم و خيلي هاي ديگر در بين همه اين ها وزنه ايشان از همه بالاتر و قوي تر بود. مادر شوهرم گفت بچه که بيايد آن موقع به تو مي گويم. بچه ها هم پشت سر هم آمدند. اما هيچ کس نتوانست جاي ايشان را براي من پر کند. محبت مادر به بچه خيلي متفاوت است ولي من قلباً شوهرم همه کسانم بود و هست. 
    حتي من يک روز به ايشان گفتم اگر خدا بگويد بهشت را به تو مي دهم به شرط آن که حميد با تو نباشد من حتي اين بهشت را هم نمي پذيرم. يعني بهشت بدون ايشان هم برايم نمي تواند زيبا باشد. بچه هايم هم عزيزانم هستند ولي دلم دنبال ايشان است. الان تمام هم و غمم و فکر و خيالم ايشان است.
    
    * خانم اسدي! از زماني که شما با ايشان ازدواج کرديد تا پايان جنگ ايشان مجروح هم شد؟
    - چند روز بعد از عقد بود که سردشت را بمباران شيميايي کرده بودند. ايشان شيميايي شدند ولي دنبال يک درصد جانبازي شان نبودند.
    
    * مراسم عقد تمام شد به سرعت رفتند جبهه؟
    - دو سه روز بيشتر طول نکشيد. چون در سردشت در منطقه رابط بودند و فرمانده گردان بودند. سردشت را بمباران شيميايي کردند ايشان ريه شان مشکل شديدي پيدا کرد و دائم تک سرفه هاي وحشتناکي مي کرد و من خيلي مي ترسيدم. 
    ايشان من را زياد به زيارت مکه، کربلا، مشهد و... مي فرستاد. من آن جا باز هم به ياد ايشان بودم. سلامتي و شفاي ايشان را مسالت مي کردم. از خدا خواستم و بحمدالله تک سرفه هايش بهبود يافت. يکي دو بار خودم با ايشان دکتر رفتيم. اصطلاحي پزشکي را دکتر به زبان آورد و من ترسيدم چرا که گفتند براي بهبودي بايد به خارج از کشور منتقل شوند. تا آمديم منزل ايشان از من خواستند هيچ چيزي نگويم. گفتند چيزي نيست. من در سلامتي کامل به سر مي برم. ديگر از آن به بعد هميشه متوسل به معصومين و توکلم به خدا بود و به خودشان واگذار کردم. يادم هست در همين اواخر چون من از رفتن و آمدن عمليات هايشان خبردار نمي شدم و از زبان ديگران جويا مي شدم و مي فهميدم. يکي از آشنايان به من گفتند من فيلمي از ايشان ديدم که خيلي خطرناک بود. از آن موقع خيلي استرس پيدا مي کردم. وقتي از مکه آمده بودند با يک حالت مظلوميت خاصي در پايين تخت دراز کشيده بودند. وقتي چشمم به چهره ايشان افتاد حالت خاصي در چهره شان ديدم. گفتم خدايا مي داني که همه کسان من ايشان است. آزمايش سخت از من نگير. قبل از اين که بخواهد خوابش بگيرد گفتم بلند شو جاي ديگري بخواب. گفت همين جا خوب است. چايي آوردم ديدم که خوابيده. در دلم گفتم خدايا ايشان از سفر حج آمده و زائر خانه تو بوده است. من هم دور ايشان هفت بار چرخيدم. طواف کردم! نيتم هم سلامتي ايشان بود و از خدا خواستم که بلاگردان ايشان باشم. سايه ايشان بالاي سرم باشد. هفت دور چرخيدم. دور هفتم که تمام شد ديدم چشمانش را باز کرد گفت چکار مي کني ديوانه! گفتم: هيچي. ان شاالله که بلاگردانت باشم. واقعاً نفسم بود. يک يار و دوستي بود که واقعاً و هيچ وقت جا خالي نکرد. من دو سال و نيم پيش تصادف کردم گردنم شديد مشکل پيدا کرد. ايشان از سر کار و ماموريت به سختي آمد. دوستانش مي دانستند چقدر پرتلاش و پرکار هستند. جلوي من خم به ابرو نمي آورد و نشان نمي داد خستگي ها و فشار کارهايش را. مي گفت مديونمي که اگر فلان کار و فلان کار را خودت انجام دهي و به من نگويي کمک تان کنم. يک موقع آن احساسات زنانه ام مي گفت که من الان اين مشکل را پيدا کردم يک موقع اذيت نشود. من روي دوش ايشان بار سنگيني نباشم. خدايا من را زودتر راحت کن. باري روي دوشش نباشم. يک بار به ايشان گفتم. زد زير گريه و گفت: تو مي داني تو بروي حال و روز من چه طوري است؟! همش مي گفت مطمئن باش اين کار را براي رضاي خدا انجام مي دهم. ممکن بود اين بلاسر من بيايد و اين مشکل براي من پيش مي آمد. هيچ وقت ناراحت اين خدمت ها نيستم. مطمئن هم باش خدا چه برکت هايي به من مي دهد و چه جاهايي به کمکم مي آيد. واقعاً ايشان چند جوره شهيد شد. در منطقه يک طور و در زندگي هم لحظه به لحظه با گذشت و ايثار و فداکاري اش براي من و بچه هايش سنگ تمام گذاشت. از خودش مي گذشت تا ما راحت باشيم. هيچ وقت هم خدا شاهده از سختي کارش و نوع کارش هيچ چيز به ما نمي گفت. 
    
    * از آخرين ماموريتشان هم چيزي نگفته بودند؟
    - نه. روز 17 ماموريتشان بود. در نيمه هاي شب حالم بد شد.
    منتظر ماندم تا صبح بشود تماسي بگيرم. ديدم تلفن ايشان در دسترس نيست و با همکارشان تماس گرفتم و از حالشان پرسيدم.
    وقتي هم با خودشان حرف زدم گفت اين جا همش بخور و بخور است! همش راحتي است. اندازه يک درصد و سر سوزني خطر براي ايشان احتمال نمي دادم.
    
    * گمانم آن سال هايي که غرب بوديد، آمادگي داشتيد که امکان دارد هر لحظه خبر ناگواري بدهند.
    - بله. هميشه اين احتمال را مي دادم. حتي در همان تهران که بودم يک روز يکي از نيروهاي ايشان آقاي محلوجي نامي خبر شهادت آقاي طباطبايي را مي خواست بدهد! خود ايشان بعداً براي من تعريف کردند که وقتي با ماشين مي رفتند تا از ماشين پياده مي شوند که بروند براي بازرسي يک مقر، مقر را منهدم مي کنند. اين ها گفته بودند که ديگر سيد رفته و متلاشي شده است. آمده بودند به من خبر بدهند ولي دلش نيامد. بعداً از مسائل بيت المال و دقت ايشان در بيت المال توضيح دادند! آن موقع شرايط به گونه اي بود که نه تنها من بلکه همه آن هايي که با پاسدار ازدواج مي کردند اين آمادگي را داشتند. از اول مي دانستم سختي هاي خاصي را دارد. مي تواند شهادت باشد و يا اسارت. جانبازي مي تواند داشته باشد. براي همه اين ها هم آمادگي داشتم.حتي بچه اول را که خيلي عزيز است وقتي از دست داديم باز گفتم شما هستيد. 
    بايد صبر مي کرديم بعد از دو هفته تا شوهرم را ببينم. به همين دلم خوش بود. اگر کميت ارتباط برقرار نبود اما اين ارتباط کيفي بود. تا جائي که برخي اوقات آن قدر ايشان خسته بود توان صحبت کردن نداشت. فقط با همان نگاه خيلي حرف ها را مي توانستيم به هم انتقال دهيم و من به همان هم دلم خيلي خوش بود. آن موقع بحمدالله هم توان فرق مي کرد و شرايط به گونه اي بود که هر روز در همه خانه ها اين احتمالات وجود داشت. شهادت دائم مهمان امروز و فرداي خانه ها بود. در مهاباد هيچ گاه يادم نمي رود خانمي شوهرش شهيد شده بود و تا به منزل مي آمد چشمش به پوتين شوهرش مي افتاد سريع حالش بد مي شد. اين احتمال براي همه ما که در آن جا بوديم وجود داشت. ولي اين آمادگي را از قبل داشتيم. همان روز که ايشان خواستگاري هم آمده بودند يکي از صحبت هايشان همين بود که شما مي دانيد نوع کار من به گونه اي است که با چنين سرنوشتي رقم خورده است.
    
    * خانم اسدي! سال 90 در عمليات شمال غرب سردار طباطبايي هم حضور داشتند. همرزمان شان که شهيد شدند چقدر در روحيه ايشان تاثير گذاشت؟ چقدر از دوستان شهيدشان ياد مي کردند؟
    - ايشان از همان زماني که جنگ تمام شد مواقعي که آلبوم را ورق مي زد برخي را نشان مي داد و مي گفت اين شهيد شده و گريه مي کرد. مي گفت دلم براي اين شهدا تنگ شده و خيلي ابراز دلتنگي مي کرد. اين اواخر هم يادم هست در اين قسمت جديدي که آمده بود مي گفت تمام لحظات جنگ دارد برايم تداعي مي شود. خدا توفيق شهادت را نصيبم کند. 
    من هم ايشان را اذيت مي کردم و مي گفتم شما هيچ وقت شهيد نمي شويد. چون آن قدر من دعا مي کنم فکر نمي کنم خدا تو را ببرد! خدا به خاطر دل شکسته من هم شده تو را نمي برد. يک مقداري مي خنديد و مي گفت در همان دوران جنگ هم من به خاطر تو سرم کلاه رفت! از بس صدقه و نذر و دعا کردي خدا نخواست مرا ببرد! 
    ولي اين اواخر خيلي دلتنگي مي کرد مخصوصاً در همان عمليات شمال غرب که رفت و پيکر چند تا از بچه ها را از قله آورد، عجيب حالش به هم ريخته بود. مي گفت خيلي عجيب است که جنازه شهدا را ببينم. من دارم راست راست راه مي روم ولي اين ها يکي يکي دارند به اين مقام مي رسند. به حال ضجه و ناله مي افتاد که گير کارم کجاست که خدا من را نمي برد و توفيقش را نصيبم نمي کند. ايشان از سفر حج که آمده بودند مطمئناً خوابي ديده بود يا در مکه به شکل خاصي شهادت را خواسته بود. دائم سراغ مي گرفت که کفني را که از مکه آوردي کجا گذاشتي. يک تيکه از کفن امام را که دوستانم داده بودند کجا گذاشتي. تربت و همه را سراغشان را مي گرفتند. دائم سراغ اين ها را مي گرفت.
    
    * براي شما سوال برانگيز نبود؟
    - چرا. اما کنجکاوي نکردم. 19 فروردين پارسال از من پرسيدند يادت هست يک دعاهايي مي نوشتي و لاي قرآن مي گذاشتي. گفتم تا ساعت 12 شب وقت داريم. ساعت 10:30 شب بود گفت مي شود من اين دعاها را ببينم. سريع يک کاغذ ديگري هم برداشت. کنجکاوي کردم. در دو بخش ايشان شهادت را از خدا خواسته بودند. مي گفتند دارد 30 سال خدمتم تمام مي شود. خدا کند دچار تصادف و بيماري و اينها نشوم. دعا کن خدا گيرم را برطرف کند و من را در زمره شهدا قرار دهد. از مکه که آمده بود شام که داشت آماده مي شد به مادرم گفت بيايد بيرون. مي گفت مادر تو رو خدا دعا کن! تو پاکي و مادري. به آن حرمتي که براي من قائل هستي و من را دوست داري دعا کن گير کارم برطرف شود و شهيد شوم!
    مادرم هم مي گفت تو رو خدا اين حرف ها را نزن سايه ات بالاي سر بچه هايت و همسرت باشد. مي داني معصومه چقدر به تو وابسته است. او هم مي گفت: من کي باشم. تا به حال وسيله بودم. خدا بزرگ است. 
    هرجايي توانسته بود توصيه کرده بود. به هر شکلي متوسل مي شد شهادت قسمتش بشود. به خودش نگاه مي کرد و مي گفت من گير دارم. در نيمه هاي شب خيلي زود براي نماز شب بيدار مي شد.من ساعت را کوک مي کردم. قبل از آن يکي دو ساعت زودتر بيدار مي شد. به ايشان مي گفتم چه خبر است بخواب که فردا مي خواهي بروي سرکار. خسته اي. مي گفت: من بايد گيرهايم برطرف شود. شب ها خيلي مناسب است براي اين مسائل و حرف ها را با خدا در ميان گذاشتن. خدا گدا مي خواهد. بايد ياد بگيرم گدايي در خانه خدا را. 
    يک موقع هايي با صداي گريه ايشان بيدار مي شدم. حس مي کنم که اين ارتباط دو طرفه شده بود و خداوند بسيار ايشان را دوست مي داشت. 
    مي گفت خدا راحت وصل مي کند. ما هستيم که سيم مان گير دارد و نمي توانيم خوب اين ارتباط را برقرار کنيم.
    
    * ارتباطشان با بچه ها چطور بود؟
    - يک سري توصيه هايي به بچه ها داشتند. يک موقع هايي مي شد در مسائل عبادي مشوقشان مي شدند. حتماً نماز اول وقت سعي کنيد فراموش نشود. مي گفت اول حرمت مادر باز هم مادر و باز هم مادر را فراموش نکنيد. توصيه مي کرد به اعمال عبادي، بي توجه نبودن به ولايت، بي توجه نبودن به ارزش هاي ديني. وقتشان را قدر بدانند. دائم به بچه ها مي گفتند که اين جمله پدرتان هيچ وقت يادم نمي رود که فرصت ها آمدني نيستند بايد برويم دنبالشان. نبايد منتظر باشيد که بيايد. از وقت طوري بايد استفاده کنيم که بشود از فرصت ها خوب استفاده کرد. اگر درست استفاده کرديد و اگر مي خواهيد در زندگي توفيق نصيبت شود حرمت پدر و مادرتان را داشته باشيد. دعاي آن ها را به دنبال داشته باشيد. به درس خيلي اهميت مي دادند. هميشه يادم هست دخترم مي گفت وقتي مرا به ترمينال مي رساند مي گفت يک موقعي درستان وبالتان نشود. بابا جان! درست را طوري بخوان و فارغ التحصيل شو که رحمت براي اين مردم باشد. دست مردم بيچاره را بگيريد. به فکر درآمد و غرور از امتيازات تحصيل نباشيد و واقعاً هم کسي بود که درد را حس مي کرد و قشر ضعيف را خوب مي فهميد. با قشر ضعيف و پايين بيشتر ارتباط برقرار مي کرد تا افراد بالا. به من مي گفت هميشه سعي کنيد در مسائل مالي نگاهت به سطوح پاييني باشد و در مسائل عبادي و ارزشي به سطوح بالا. واقعاً خودش هم عامل بود. هميشه به من گفت آن چيزي که مي رود ماند برايت و چيزي که داري خرجش مي کني و استفاده مي کني اين از دست رفته. واقعاً هم همين است. باقي براي خودش زياد گذاشت. 
    ديگران را بر خودش ارجح مي دانست. دوستانش بيشتر مي دانستند. به خاطر گردنم يک مقداري پول پس انداز کرده بودم تا ظرف شويي بخرم. ايشان گفتند اگر راضي باشي يک بنده خدايي لازم دارد يک مقداري به او بدهم. من که خودم دربست مخلصتم و در کارهاي خانه کمکت مي کنم و انجام مي دهم. گفتم باشد مشکلي ندارد.آن را برد به امانت تحويل آن بنده خدا داد. نزديک مکه رفتنشان بود که يک مبلغي را به من دادند تا من ظرف شويي بخرم. 
    
    * و حرف آخر؟
    - يک خصوصيت خاصي داشتند که اگر يک فردي به دلشان نمي نشستند هم به روي خودشان نمي آوردند. به ما مي گفتند آنقدر به ظواهر توجه نکنيد افراد در آينده به مرور خودشان را با عملکردش نشان مي دهند.
    يک چيزهايي به دلشان مي آمد. يک قدرت هايي را خداوند به او داده بود. براي نمونه پسر کوچک من فکر مي کرد من به ايشان خبر مي دهم چيزهايي را که در موردش سيد مي دانست. يک روز بيرون رفته بوديم خريد کنيم. سيد رفته بود بيرون و من و دختر و پسرم در ماشين بوديم. پسرم گفت مامان من موتور مي خواهم .بابا آمد بگوييد من موتور مي خواهم. همين که سيد وارد ماشين شد گفت آقا مهدي آن موتوري را که مي خواهي چه مدلي باشد؟! گفتم ببين بابات خودش فهميد. خيلي جاها اين طور بود. يک جاهايي احساس مي کردم يک حرفي در ذهنم است.از من مي خواست بازگو کنم. مي گفت من مي دانم در ذهنت چه مي چرخد بگو. يک بار گفتم نمي گويم اول تو بگو من چه فکري مي کنم. گفت اصلاً يک کاري مي کنيم. تو روي کاغذ بنويس. من هم مي نويسم. هر دو نوشتيم. ديدم بله درست نوشته و فکر من را خوانده بود.
    
     


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 5 آبان 1393 ساعت 22:33 | بازدید : 542 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

مراسم تشیع جنازه سردار شهید حاج اسماعیل حیدری +عکس

 
اسماعیل حیدری

هرا زنیوز : مراسم تشیع جنازه پیکر پاک سردار رشید اسلام حاج اسماعیل حیدری روز پنج شنبه ساعت ۱۰صبح از مسجد امام رضا آمل تا گلزار شهدا شهرستان آمل برگزار  شد .

مردم فهیم و شهید پرور آمل  در زیر بارش شدید باران پیکر مطهر سردار رشید اسلام و  فرزند شجاع و غیور خودرا تشیع کردند .

عکس اختصاصی هراز نیوز

IMG_0013 IMG_0028 IMG_0030 IMG_0044 IMG_0052 IMG_0054 IMG_0057 IMG_0061 IMG_0065 IMG_0067 IMG_0071 IMG_0077 IMG_0082 IMG_0087 IMG_0090 IMG_0093

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 5 آبان 1393 ساعت 22:33 | بازدید : 963 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر

مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
 
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 
تصاویر مراسم تشییع پیکر شهید سردار سید حمید طباطبایی مهر
 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 5 آبان 1393 ساعت 22:28 | بازدید : 513 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
 
  •  کسی که برای شهادت لحظه شماری می کرد 
    یکشنبه 4 اسفند 1392 ساعت 19:45

    سردار شهید طباطبایی متخصص، با فکر، شجاع و در عین حال بی باک و فرمانده ای با تدبیر بود. هرگز از کار سخت چشم پوشی نمی کرد و به واقع مرد میدان و موقعیت های سخت بود.

     

    به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، شهید سیدحمید طباطبایی مهر در سال 1338 در منطقه جنوب شهر تهران حوالی میدان خراسان در خانواده ای مذهبی و شیفته اهل بیت(علیهم السلام) چشم به جهان گشود و پرورش یافت.

    دوران نوجوانی و جوانی اش با شرکت در نهضت انقلاب سپری شد. آغاز جنگ تحمیلی و افزایش همکاری های سیّد با نهادهای انقلابی او را به سمت سپاه سوق داد. در سال ۱۳۶۲ به دلیل علاقه ای که به جوانان داشت، حوزه تربیت و آموزش را برای فعالیت دوران پاسداری خود برگزید. به همین دلیل مربی پادگان امام حسین(ع) شد. برای کسب تجارب بیشتر عملیاتی و آشنایی با صحنه های درگیری از کردستان سردرآورد.

    از همان آغاز فعالیت همواره به دنبال خدمت صادقانه و همواره با تلاش بی وقفه بود و تا پایان جنگ در این منطقه ماند و خانواده اش را نیز روانه این دیار کرد. تا آنجا که یکی از فرزندان خود را در این راه از دست داد.

    رشادت ها، لیاقت و شایستگی همراه با مردمداری مثال زدنی و ارتباط صمیمانه با مردم مظلوم کردستان توسط سیّد سبب شد تا مسئولیت های متعددی در نقاط مختلف کردستان از جمله سقز، مریوان، نوسود و... به ایشان واگذار شود. فرماندهی گردان، فرماندهی محور و فرماندهی عملیات از جمله این مسئولیت هاست.

    پس از پایان جنگ تحمیلی با حضور در معاونت آموزش نیروی زمینی سپاه نقش سازنده ای را ایفا کرد.شاخص ترین دوره مدیریت ایشان در معاونت آموزش، مسئولیت مرکز تحقیقات و فناوری آموزشی نیروی زمینی سپاه به مدت پنج سال بود.

    آخرین سال های خدمت سیّد در معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه به عنوان مدیر طرح ریزی امنیتی جنگ های نامنظم، به اوج خود رسید. مسئولیتی که در های شهادت در آن باز بوده و ایشان با به یادگار گذاشتن رشادت ها و حماسه های جاویدان در مبارزه با عوامل استکبار و دشمنان مردم ایران و کردستان و در تأمین امنیت این مرز و بوم نقش موثری ایفا کرد که اوج آن در سرکوبی گروهک تروریستی پژاک به نمایش درآمد و سرانجام وی با گمنامی و مظلومیت به آرزوی دیرینه خود رسید.

    مادر دعا کن گیر کارم برطرف شود و شهید شوم!


    حالا یک سالی است که از شهادت سید نیروی زمینی می گذرد. وقتی می دید حاج احمد کاظمی در جریان فرماندهی صد روزه اش، شوشتری در عملیات تروریستی ریگی، تهرانی مقدم در مسیر ارتقای توان دفاعی کشور در حادثه انفجار روستای بیدگنه و شاطری در لبنان به شهادت رسیده اند، همواره به چشم هایش التماس می کرد تا با اشک هایش از خدا بخواهند گیر کارش برطرف شود و به وصال یار برسد. او می گفت: «من باید گیرهایم برطرف شود. شب ها خیلی مناسب است برای این مسائل و حرف ها را با خدا در میان گذاشتن. خدا گدا می خواهد. باید یاد بگیرم گدایی در خانه خدا را.» یا برخی اوقات از مادرش می خواست برای شهادتش دعا کند:"مادر! به آن حرمتی که برای من قائل هستی و من را دوست داری دعا کن گیر کارم برطرف شود و شهید شوم."

    هرجایی می توانست توصیه می کرد. به هر شکلی متوسل می شد شهادت قسمتش بشود. به خودش نگاه می کرد و می گفت من گیر دارم! ساعت را کوک می کرد تا یکی دو ساعت پیش از نماز صبح بیدار شود.

    همسرش از او می خواست بیشتر استراحت کند. برخی اوقات عبات سیّد به اوج خودش می رسید، به گونه ای که صدای گریه اش را بچه هایش می شنیدند. این اواخر برای شهادت لحظه شماری می کرد. مخصوص در عملیات شمال غرب؛ وقتی پیکر چند تا از بچه ها را از قله آورد، عجیب به هم ریخته بود. می گفت: «من دارم راست راست راه می روم، ولی اینها یکی یکی دارند به این مقام می رسند...» به حال ضجّه و ناله می افتاد که گیر کارم کجاست که خدا من را نمی برد و توفیقش را نصیبم نمی کند؟!

    بالاخره زمانی این اتفاق افتاد که همه منتظر خبر بازنشستگی سردار سیدحمید طباطبایی بودند، نه شهادتش که همه را شوکه کرد.

    سبزجامگان نیروی زمینی سپاه می دانند هجرت و دل کندن از علقه ها، خصلت مردان خداست. حتی اگر بهای این هجرت به سوی خدا به سنگینی دل کندن از همسر و سه فرزند برومند باشد.


    شهید طباطبایی واجد تمام شایستگی های پاسداری


    سردار عبدالله عراقی جانشین نیروی زمینی سپاه شهید طباطبایی مهر را در یک کلام واجد تمامی شایستگی های پاسداری معرفی می کند و می گوید: تفکرات نظامی و خصوصیات اخلاقی چون دینداری، ولایتمداری، ساده زیستی و بی توجهی به مال دنیا از جمله ویژگی هایی بود که سردار طباطبایی را به سرمایه ای بزرگ برای نیروی زمینی سپاه تبدیل کرده بود.

    جانشین نیروی زمینی سپاه به خاطر دارد که سردار طباطبایی مهر اگرچه در ظاهر همچون یک سرباز ساده می ماند، اما در عمل یک فرمانده پرتوان، دارای کردار و گفتار نیک و در عین حال فردی جدی و سختگیر بود. در برخورد با سربازان چون پدری دلسوز و مهربان بود که در اوقات فراغت در جمع آنان و پای درد دل آنها می نشست و چه گره گشایی هایی که نمی کرد.

    شهید طباطبایی در نگاه جانشین نیروی زمینی سپاه مدیر میدان های سخت بود. سردار عراقی می گوید: شهید طباطبایی از نظر تربیت، تقوا، شجاعت، ایثار، فداکاری و مدیریت نمونه بود و وقتی نیروی زمینی می خواست فرد مورد اعتمادی را برای گره گشایی و انجام مأموریت اعزام کند، از وی استفاده می کرد. شهید طباطبایی هرجایی که به یک مدیریت میدانی سخت نیاز بود با کمال میل و رغبت حضور پیدا می کرد و در حالی که دریایی از گنجینه اطلاعات نظامی بود، اما در عمل مانند یک سرباز ساده رفتار می کرد.

    سردار عراقی اینگونه ادامه می دهد: شهید طباطبایی در میدان، صحنه نبرد را خوب می دید و درست تصمیم می گرفت، تصمیم هایی چاره ساز و سرنوشت ساز؛ نوع رفتار، اخلاص و تقوای شهید طباطبایی طوری بود که هیچ وقت کبر و غرور در او ندیدیم. او همیشه دنبال مأموریت و انجام وظیفه به نحو احسن بود.

    وی در حالی که فقدان شهید طباطبایی را خسارتی بزرگ برای نیروی زمینی می داند، اما معتقد است: شهادت یکی از گمشده های سردار سیدحمید طباطبایی مهر بود که بحمدالله خداوند در آخرین سال های عمر کاری اش به وی عنایت کرد.

    * فرمانده ای بی باک و با تدبیر


    جانشین عملیات نیروی زمینی سپاه معتقد است: سردارشهید طباطبایی متخصص، با فکر، شجاع و در عین حال بی باک و فرمانده ای با تدبیر بود. هرگز از کار سخت چشم پوشی نمی کرد و به واقع مرد میدان و موقعیت های سخت بود.

    سردار سیدمرتضی میریان شجاعت را نقطه عطفی در دوران فعالیت و مدیریت شهید طباطبایی قلمداد می کند و می گوید: سیّد بسیار جسور و شجاع بود. اصل از مرگ نمی ترسید، بلکه شهادت را سعادت می دانست. همین روحیه شهادت طلبی و ایثار در میان نیروهای تحت امر ایشان نیز دیده می شد. می دیدم کسانی که با سردار کار می کنند بسیار شجاع و جسور هستند. شهید طباطبایی در عملیات های شمال غرب که به پاک سازی کل منطقه از لوث وجود ضدانقلاب منجر شد نقش بسیار موثری را چه در طرح ریزی و چه اجرا ایفا کرد.

    سردار میریان خودساختگی، کارآمدی و تقویت ایمان را از خصوصیات ویژه شهید طباطبایی برمی شمرد که باید نسل جوان و بدنه جدید سپاه بدان تأسی کنند. او تأکید می کند: هرگز از کار سخت چشم پوشی نمی کرد. کار سخت عمل صالح است و هرچه عمل صالح انسان بیشتر شود، انسان را به تعالی سوق می دهد و می تواند میداندار موقعیت های سخت باشد. نماد آن در پیامبران مشهود است.

    برات شهادت را در حج گرفت


    لحظه شماری سردار طباطبایی برای رسیدن به شهادت از دیدگاه سردار میریان مصداق پرنده ای است که دیگر می خواست از قفس فرار کند. او می گوید: پس از بازگشت سیّد از حج دیگر خودش را در این دنیا نمی دید. حواسش جای دیگری بود. شاید از خودش می پرسید وقتی انسان ها در این راه حرکت می کنند، چرا شهید نمی شوند؟ از نظرمن دو دیدگاه وجود دارد؛ یا خدا برای خدمتی در آینده آنها را حفظ کرده و یا آزمون خیانت! هر دو متصور است و ما باید شبانه روز از خداوند این را بخواهیم که؛ اللهم اجعل عواقب امورنا خیر.

    * از بس نذر و دعا کردی خدا نخواست مرا ببرد
    !


    همسر شهید طباطبایی در مورد او می گوید: یک چیزهایی به دل شان می آمد. یک قدرت هایی را خداوند به او داده بود. برای نمونه پسر کوچک من فکر می کرد من به ایشان خبر می دهم چیزهایی را که در موردش سیّد می دانست. یک روز بیرون رفته بودیم خرید کنیم. سیّد رفته بود بیرون؛ من، دختر و پسرم در ماشین بودیم. پسرم گفت: مادر من موتور می خواهم. بابا آمد بگویید من موتور می خواهم. همین که سیّد وارد ماشین شد، گفت: آقا مهدی آن موتور را که می خواهی چه مدلی باشد؟! گفتم ببین بابات خودش فهمید. سید خیلی جاها این طور بود. یک جاهایی احساس می کردم یک حرفی در ذهنم است.

    از همان زمانی که جنگ تمام شد وقتی آلبوم تصاویر دوستان جبهه ای خودش را ورق می زد برخی را نشان می داد و می گفت این شهید شده و گریه می کرد. می گفت دلم برای این شهدا تنگ شده و خیلی ابراز دلتنگی می کرد. این اواخر هم یادم هست در این قسمت جدیدی که آمده بود می گفت تمام لحظات جنگ دارد برایم تداعی می شود. خدا توفیق شهادت را نصیبم کند.

    من هم ایشان را اذیت می کردم و می گفتم شما هیچ وقت شهید نمی شوید. چون آنقدر من دعا می کنم فکر نمی کنم خدا تو را ببرد. خدا برای دل شکسته من هم شده تو را نمی برد. کمی می خندید و می گفت در همان دوران جنگ هم از بس صدقه و نذر و دعا کردی خدا نخواست مرا ببرد!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 5 آبان 1393 ساعت 22:28 | بازدید : 428 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
سردار طباطبایی شهیدی با یک عمر مجاهدت
 
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای تهران ، سردار طباطبایی عمده فعالیت های خود را در منطقه غرب کشور انجام داده بود . این شهید والا مقام در عملیات های آرام سازی در غرب کشور پس از انقلاب نقش اساسی ایفا کرده و می توان گفت تمام عمرش در مجاهدت به پایان رسیده است .
 
 از ویژگی های شخصیتی شهید طباطبایی تدین و مومن بودن و حضور با صلابت و پرنشاط او در میدان مبارزه با دشمن بود، طوری که حرکت و رفتار این سید بزرگوار روحیه ای مضاعف برای رزمندگان محسوب می شد .

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0