عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 96
:: باردید دیروز : 588
:: بازدید هفته : 1037
:: بازدید ماه : 5207
:: بازدید سال : 5207
:: بازدید کلی : 244322

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

جمعه 12 دی 1393 ساعت 11:8 | بازدید : 404 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

کوچه 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم 
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم 
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم 
شدم آن عاشق دیوانه که بودم 
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید 
باغ صد خاطره خندید 
عطر صد خاطره پیچید 
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم 
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم 
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم 
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت 
من همه محو تماشای نگاهت 
آسمان صاف و شب آرام 
بخت خندان و زمان رام 
خوشه ماه فرو ریخته در آب 
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب 
شب و صحرا و گل و سنگ 
همه دل داده به آواز شباهنگ 
یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن 
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است 
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است 
باش فردا که دلت با دگران است 
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن 
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم 
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد 
چون کبوتر لب بام تو نشستم 
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم 
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم 
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم 
حذر از عشق ندانم 
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم 
اشکی از شاخه فرو ریخت 
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت 
اشک در چشم تو لرزید 
ماه بر عشق تو خندید 
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم 
پای دردامن اندوه کشیدم 
نگسستم نرمیدم 
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم 
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم 
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم 
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چهار شنبه 3 دی 1393 ساعت 18:43 | بازدید : 546 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

در این تصویر شهوترانان را مشاهده می‌کنید. این غول هم نامش مینوس است و مسوول این بخش است...

کمدی الهی کتابیست اثر دانته شاعر و نویسنده ایتالیایی. این کتاب از زبان اول شخص است و دانته در این کتاب، سفر خیالی خود به دوزخ، برزخ و بهشت را تعریف می‌کند.
در این سفر دانته دو راهنما دارد. در دوزخ و برزخ راهنمای او «ویرژیل»، شاعر ایتالیاییست که چند قرن پیش از دانته زندگی می‌کرده، و در بهشت راهنمای او بئاتریس است که زنی رویاهای او بوده. بئاتریس زنی معمولی بوده که دانته به او عشق می‌ورزیده ولی او را تنها چند بار ملاقات کرده.
بئاتریس خیلی جوان از دنیا رفت و می‌گویند دانته همواره در خیابانهای فلورانس به دنبال او می‌گشته.
دانته در این کتاب از مراحل مختلف دوزخ، برزخ و بهشت می‌گذرد و در این مراحل با شخصیتهای مختلف تاریخی برخورد می‌کند، تا عاقبت در آخرین مرحله بهشت به دیدار خدا می‌رسد.
این کتاب در آن زمان به سفارش کلیسای کاتولیک نوشته شد، چون در آن زمان میان فرقه‌های مختلف مسیحیت اختلاف بود و پاپ وقت می‌خواست به‌وسیله این کتاب مذهب کاتولیک را در میان مردم ترویج کند.
 
1-همانطور که در تصویر زیر می‌بینید قایقرانی به نام کارن منتظر است تا گناهکاران را به دوزخ ببرد.
 
 
 
2-در اوایل جهنم!! تقصیر من نیست که اینجا شبیه جهنم نیست!! ولی اینجا مقام دانشمندانی یا شاعران یا کودکانی است که نه گناهکار بوده‌اند و نه با ایمان.

 

 
3-در این تصویر شهوترانان را مشاهده می‌کنید. این غول هم نامش مینوس است و مسوول این بخش است.
 
 
 
4-کسانی که خودکشی می‌کنند درچنین جنگلی اسیر هستند.
 
 
 
5-در یکی از حفره‌های زیر پاپی دفن شده که گناه او سواستفاده از مقام خود بوده است.

 

 
 
6-در گودال زیر منافقان و 2رویان را می‌بینید که توسط شیاطین اندام‌های آنها قطع می‌شود و دوباره به هم وصل میشود تا مجازات تکرار شود.

 

 
 
7-جایگاه خیانتکاران به میهن و والدین در آبی یخ زده است. در تصویر می‌بینید که یکی از ارواح، مغز روح دیگر را میخورد.

 

 
 
8-در نهایت لوسیفر یا شیطان را می‌بینیم که تا نیمه در یخ فرو رفته است و در میان انسان‌های کوچکی که می‌بینید.
 

 

خدایا آنرا که عقل دادی چه ندادی؟

و آنرا که عقل ندادی چه دادی؟!!؟  


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
چهار شنبه 3 دی 1393 ساعت 18:42 | بازدید : 459 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اوليه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به يک اندازه دوست دارد و فرقى بين آنها قائل نيست. البته او دروغ مي گفت و چنين چيزى امکان نداشت. مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نيز دانش آموز همين کلاس بود. هميشه لباس هاى کثيف به تن داشت، با بچه هاى ديگر نمي جوشيد و به درسش هم نمي رسيد. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسيار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.


امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مي يافت، خانم تامپسون تصميم گرفت به پرونده تحصيلى سال هاى قبل او نگاهى بياندازد تا شايد به علّت درس نخواندن او پي ببرد و بتواند کمکش کند.



معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکاليفش را خيلى خوب انجام مي دهد و رفتار خوبى دارد. "رضايت کامل".



معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسيهايش دوستش دارند ولى او به خاطر بيمارى درمان ناپذير مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.



معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسيار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن مي کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرايط محيطى او در خانه تغيير نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.



معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمي دهد. دوستان زيادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش مي برد.


خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از اين که دير به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدايايى براى او آوردند. هداياى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زيبا و نوارهاى رنگارنگ پيچيده شده بود، بجز هديه تدى که داخل يک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هديه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد يک دستبند کهنه که چند نگينش افتاده بود و يک شيشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. اين امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعريف از زيبايى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نيز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بيرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را مي داديد.



خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشينش رفت و براى دقايقى طولانى گريه کرد. از آن روز به بعد، او آدم ديگرى شد و در کنار تدريس خواندن، نوشتن، رياضيات و علوم، به آموزش "زندگي" و "عشق به همنوع" به بچه ها پرداخت و البته توجه ويژه اى نيز به تدى مي کرد.



پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بيشتر تشويق مي کرد او هم سريعتر پاسخ مي داد. به سرعت او يکى از با هوش ترين بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به يک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترين دانش آموزش شده بود.



يکسال بعد، خانم تامپسون يادداشتى از تدى دريافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترين معلّمى هستيد که من در عمرم داشته ام.


شش سال بعد، يادداشت ديگرى از تدى به خانم تامپسون رسيد. او نوشته بود که دبيرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترين معلمى هستيد که در تمام عمرم داشته ام.


چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه ديگرى دريافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصيل مي شود. باز هم تأکيد کرده بود که خانم تامپسون بهترين معلم دوران زندگيش بوده است.


چهار سال ديگر هم گذشت و باز نامه اى ديگر رسيد. اين بار تدى توضيح داده بود که پس از دريافت ليسانس تصميم گرفته به تحصيل ادامه دهد و اين کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترين و بهترين معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا اين بار، نام تدى در پايان نامه کمى طولاني تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.


ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه ديگرى رسيد. تدى در اين نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و مي خواهند با هم ازدواج کنند. او توضيح داده بود که پدرش چند سال پيش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کليسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته مي شود بنشيند. خانم تامپسون بدون معطلى پذيرفت و حدس بزنيد چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگين ها به دست کرد و علاوه بر آن، يک شيشه از همان عطرى که تدى برايش آورده بود خريد و روز عروسى به خودش زد.


تدى وقتى در کليسا خانم تامپسون را ديد او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از اين که به من اعتماد کرديد از شما متشکرم. به خاطر اين که باعث شديد من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر اين که به من نشان داديد که مي توانم تغيير کنم از شما متشکرم.


خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه مي کنى. اين تو بودى که به من آموختى که مي توانم تغيير کنم. من قبل از آن روزى که تو بيرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدريس کنم.


بد نيست بدانيد که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آيوا يك استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى اين دانشگاه نيز به نام او نامگذارى شده است


|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
شنبه 22 آذر 1393 ساعت 16:4 | بازدید : 563 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

شنیدم که چون قوى زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجى
رود گوشه اى دور و تنها بمیرد

 

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد

گروهى بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقى کرد، آنجا بمیرد

شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویى به صحرا بمیرد

چو روزى ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریاى من بودى آغوش وا کن
که می خواهد این قوى زیبا بمیرد


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
شنبه 22 آذر 1393 ساعت 16:3 | بازدید : 543 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود
باید بگویم اسم دلم، دل نمی‌شود

دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود

تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای
از آسمان فاصله نازل نمی‌شود

خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی ز پنجره داخل نمی‌شود؟

می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود

تا نیستی تمام غزل‌ها معلق‌اند
این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود

 

دل غزل فاصله نگاه پنجره

|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
شنبه 22 آذر 1393 ساعت 16:2 | بازدید : 549 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد

 

تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد

ویرانه نشینم من و بیت غزلم را

هرگز نفروشم به دو صد خانه ی آباد

من حسرت پرواز ندارم به دل ، آری

در من قفسی هست که می خواهدم آزاد

ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را

کش مردم آزاده بگویند مریزاد

من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد

آرام چه می جویی از این زاده ی اضداد؟

می خواهم از این پس همه از عشق بگویم

یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد

مگذار که دندان زده ی غم شود ای دوست

این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شنبه 22 آذر 1393 ساعت 16:2 | بازدید : 517 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

می آیی و حتمی شده پیدا شدن من

 

در گستره ی خویش شکوفا شدن من

می آیی و با خیزش امواج ، چه غوغاست

در خویش فرو رفتن و دریا شدن من

تعبیر وجود منی و گرم عبورم

یک آینه مانده است به معنا شدن من

من گمشده در خواب تو ام ؛ ناشدنی نیست

در هستی سیّال تو ، پیدا شدن من

فربه شده قربانی و شمشیر تو رقصان

نزدیک شد از خویش مبرّا شدن من

این سان که به رقص آمده شمشیر ، محال است

از جمع شهیدان تو منها شدن من

در معبد خاموشی ام آوای که جاری است ؟

یعنی چه قدر مانده به بودا شدن من؟


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
چهار شنبه 19 آذر 1393 ساعت 22:22 | بازدید : 614 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

یکی از ویژگی های عرفان های نوظهور این است که این عرفان ها عمدتاً ضد معاد و تناسخ گرا هستند. تناسخ بدین معنا است که وقتی انسان در این دنیا می میرد جسم از بین می رود ولی روح باقی است و وارد یک جسم دیگر می شود؛ و مدام گردش می کند تا به ابدیت نهایی و به تکامل نهایی عالم می رسد(۱) . برخی هم معتقدند که در یک دوره زمانی روح و جسم با هم از بین می روند و تمام می شوند؛ یعنی به معاد قائل نیستند.

عرفان های غیر دینی اصولاً، غیر از این دنیا، مرحلة دیگری برای زندگی انسان قائل نیستند و تعالیم آنها، هرچه باشد، به کیفیت زندگی آدمی در همین جهان مادّی خلاصه می گردد. این امر به حدی در بین آموزه های این عرفان ها رواج پیدا کرده است که برایان ویلسون در کتاب "جنبش های نوین دینی، چالش ها و راهکارها" می گوید که در ۴۰ سال اخیر، ۳۰ درصد از مردم غرب و مسیحیان، باور به معاد را از دست داده اند و باور به تناسخ را پذیرفته اند. این امر را شاید بتوان نقطه اشتراک تمام عرفان های دروغین و کاذب دانست که حتی ویژگی آیین های هندی نیز می باشد. چنانچه یکی از

پایه های اساسی فالون دافا به عنوان یکی از این عرفان ها، مسئله تناسخ روح است و این نظریه به قدری در سراسر کتابها و سخنرانی های لی هنگجی تکرار شده است که نیاز به آوردن همه آنها در این تحقیق نمی باشد.

"لی هنگجی "می گوید :"انسان بعد از مرگ دوباره به این دنیا باز می گردد. در هر مرحله که می میرد و دوباره باز می گردد با خود مقداری کارما از زندگی قبلی می آورد و رفته رفته این کارماها موجب بیماری می شوند. استفاده از داروها کارما را به داخل بدن می فرستد و جراحی نیز کاری از پیش نمی برد... انسان های امروزی با کارما روی کارمایی دیگر قرار دارد به این مرحله آمده اند و علاوه بر کارمای بیماری انواع دیگر کارما را دارند که موجب سختی ها ، عذاب ها و تنش ها در زندگی شان می شود و درک نمی کنند که درحال باز پرداخت کارمای زندگی گذشته خودشان هستند. برای ما تزکیه کنندگان غیر از کارمایی که استاد (لی هنگجی) از بین برده است هنوز هم مقداری را باید خودمان پرداخت کنیم"(۲).

در این گفتار وی نیز اعتقاد به تناسخ و بازگشت پیاپی روح به این دنیا دیده می شود .اشو نیز منکر معاد و مدافع تناسخ می باشد.و برای اثبات تناسخ به مسئله " تجربه شخصی " استدلال می کند. چنانچه دالایی لاما نیز به تناسخ اعتقاد دارد و یکی از مبانی عرفان وی به شمار می آید.وی به خاطر توجیه دردها و مصیبت ها بر تناسخ تاکید می کند. دالایی لاما معتقد است کسانی که به تناسخ باور دارند، در مصیبت ها یا رنج نمی برند و یا تحمل مصیبت برای او خیلی آسان می شود.

مکتب اکنکار نیز یکی از اصول و مبانی آن، اعتقاد به تناسخ می باشد که برای این امر نیز استدلالات مختلفی ذکر کرده است. یکی از استدلالات آنها، قانون علمی " اصل بقای ماده و انرژی " است که طبق این قانون ماده نه هرگز به وجود می آید و نه هرگز از بین می رود. استدلال دیگر آنها اختلافات شخصیتی موجود بین والدین و فرزندان می باشد که برای توجیه آن به تناسخ معتقد شده اند و از این راه سعی در تبیین آن دارند. امروزه نیز اعتقاد در آیین های هندی نیز وجود دارد و عده ای معتقدند که تکریم حیواناتی چون گاو در مذهب آنان، بیانگر این امر است که شاید روح یک انسانی برای مراحل تکمیل خود به بدن این حیوان "مثلا گاو"وارد شده باشد و در واقع یک انسان باشد!

اما در حالی که ایده تناسخ جایگزین مسئله معاد و روز رستاخیر شده است، این امر در ادیان الهی بویژه اسلام مورد نکوهش و رد واقع شده است. قائلان به تناسخ چون نتوانسته اند معاد را به صورت صحیح آن تصویر کنند، تناسخ را جایگزین آن کرده اند. در این عرفان ها استفاده از این مفهوم تبدیل به ابرازی برای توجیه بسیاری از تبعیضات اجتماعی و ظلم و ستم ها را توجیه می باشد که تلاش برای رفع این تبعیضات بی دلیل

به حساب می آید.از نظر اسلام قول به تناسخ مستلزم کفر است، و در کتب عقاید ما، درباره بطلان و ناسازگاری آن با عقاید اسلامی به طور مفصل بحث شده است، که ما به صورت خلاصه به طرح آنها می پردازیم.

یکی از دلایل فلسفی بر بطلان این مفهوم، محال بودن برگشت روح از فعلیت به قوه است که توسط ملاصدرا را بیان شده است.

از یک طرف مسلم است که روح انسان در هنگام مفارقت از بدن، به حالت فعلیت رسیده و از طرف دیگر بنا به تناسخ، روح به کالبد و جسد دیگری ـ بدون دلیل ـ حلول می کند و دوباره به مرحله استعداد و قوه محض تنزل پیدا می کند. لازمه این گفته این است که فعلیت موجود به قوه ـ خروج از فعل به قوه ـ برگردد که امری است محال است و باطل. چون فعل که "وجدان" است هرگز به قوه که " فقدان" است تبدیل نمی شود.

این مسئله از نظر علمی نیز مطرود و مردود شناخته و دانشمندان و فلاسفه دلایلی بر ابطال آن آورده اند. به عنوان مثال تایلر می گوید:

" نظریه تناسخ ارتباط تنگاتنگی با بقای مستقل ارواح دارد.از دیدگاه این اندیشه، مشابهت اولاد به پدرانشان طی قرنهای متمادی با تناسخ، تبیین می گردید، اما امروز این مسئله، با قانون وراثت به خوبی توضیح داده می شود."

آیات فراوانی نیز همچون آیات ۲۸ سوره بقره، آیه ۹۹ و ۱۰۰ سوره مومنون در قرآن وجود دارد که نظریه تناسخ و بازگشت به این زندگی را برای جبران گذشته، رد کرده است.

روایاتی از ائمه اطهار ( ع ) نیز وجود دارد که ضمن ابطال قطعی این عقیده، توجه به لوازم آن داده شده است که از جمله آنها روایتی است که از امام رضا ( ع ) وجود دارد که در پاسخ مامون درباره تناسخ، فرمود:

" من قال بالتناسخ فهو کافر بالله العظیم ؛ یکذب بالجنه و النار"، کسی که به تناسخ اعتقاد داشته باشد به خدا ایمان نداشته و بهشت و دوزخ را انکار می کند.

بنابراین در دین مبین اسلام تناسخ با تمام انواع و گونه هایش باطل می باشد، چرا که این مفهوم، باعث زیرسئوال بردن بسیاری از ضروریات دین همچون مسئله معاد و عالم اخروی شده است که از ضروریات و قطعیات دین مبین اسلام به شمار می آید. مسئله ای که لازم است به آن پرداخته و تبیین شود، دلایل طرح مسئله تناسخ در بین این عرفان ها می باشد.

شاید دلایل رد مسئله معاد و روز رستاخیر در بین این عرفان ها را بتوان در چند دلیل تببین کرد. یکی از این دلایل آماده ساختن پیروان این مکاتب برای پذیرش ظلم و ستم می باشد که با تناسخ سازگاری دارد. همچنین این مفهوم خود وسیله موثر برای تخدیر افکار، و آماده ساختن افراد برای تن در دادن به انواع محرومیت ها و بدبختی ها و ناکامی ها می شود. آنها سعی دارند که با این مفهوم نوعی شرایط روحی برای افراد فراهم آورند که به بدبختی های موجود سر تسلیم فرود آورند.

‏علی.م

پی نوشتها:‏

۱- جریان شناسی ضد فرهنگ‌ها، خسرو پناه، ص ۲۳۰

۲- فالون گونگ صفحه ۲۰ و ۲۱‏


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
چهار شنبه 19 آذر 1393 ساعت 22:20 | بازدید : 484 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

احضار روح و نقد

روش های احضار روح به چه صورت است؟ حکم فقهی احضار روح چگونه است؟

انواع احضار

وی‌یا (Ouija) یا تخته احضار روح تخته و یا کاغذی است که روی آن حروف الفبا نوشته شده و بعضی از انسان‌هامدعی اند از طریق آن با ارواح صحبت و آنها را احضار می‌کنند. بعضی‌ها معتقدند (وی‌یا) واقعا می‌تواند روح را به محل موردنظر بکشاند و انسان به واقع قادر است با ارواح ارتباط برقرار و حتی از آنها اطلاعات بگیرد. (وی‌یا) از دو کلمه (وی) که به زبان فرانسه به معنای (بله) است و (یا) که در زبان آلمانی به همین معنا می‌باشد، گرفته شده است. وجه تسمیه این وسیله به این خاطر است که روح اغلب با اشاره به کلمه (بله) یا (خیر) که روی این تخته نوشته شده است، به احضار کننده پاسخ می‌دهد. نظریه‌ها درباره تخته وی‌یا متفاوت است. برخی می‌گویند این وسیله بی‌نهایت خطرناک است و می‌تواند مدخلی برای ورود ارواح خبیث و ماندگار شدن آنها در خانه ما شود. دسته دیگر از مردم معتقدند (وی‌یا) تنها زمانی خطرناک می‌شود که افراد بی‌تجربه و بی‌اطلاع با آن به احضار روح بپردازند ومدیوم های مجرب می‌توانند از این وسیله استفاده‌های خوبی ببرند و بالاخره دسته سوم می‌گویند وی‌یا هیچ خطری ندارد و ضرری نیز به کسی نمی‌رساند.

برای احضار 30 روش شمرده اند اما چند روش بین mediom ها( واسطه که کار اصلی بر اثر ریاضت های تمرکزی با اوست) رایج است.

پنج روش رایج

1-ميز و فنجان

2- ميز و عقربه

3- تماس بوسيله كتابت (کتابت القایی)

4- تماس در حال خلسه

5- تجسد روحي

۱ – میز و فنجان

ميزي انتخاب مي شود كه حروف الفباء و اعداد به شكل دايره دراطراف آن نوشته شده و نيز دو كلمه بله و خير در آن آمده . حاضران از زن و مرد در اطراف ميز گرد مي نشينند و كف دستهاي خود را وصل بهم روي ميز قرار مي دهند و يك فنجان هم روي ميز مي گذارند . حاضران با خلوص نيت به ذكر دعا و نياز مي پردازند در اين وقت فنجان هم در حالي كه وارونه شده در مركز ميز قرار مي گيرد در آن حال دو يا سه نفر از حاضران انگشت سبابه خود را در گودي به فنجان مي گذراند بطوري كه لمس شود و شرط اين است كه انگشت خود را فشار ندهند و يا حركات ارادي بر فنجان دارد نسازند و بهتر است براي رفع شبهه چشمان خود را به بند ند. پس از اين مقدمات از روح نام او را مي پرسند فنجان به طرف حروفي حركت مي كند كه نام روح از آنها تركيب يافته مثلا اگر اسمش رضا باشد فنجان بطرف ر مي رود و به مركز ميز بر مي گردد و دوباره بطرف حرف ( ض ) ميرود بهمين ترتيب حروف الف را نشان داري مي نمايد . و انگشتان حاضران روي قسمت گودي ظرف قرار دارد و در همين حال يكي از حاضران حروف مختلفي را كه پي در پي بوسيله فنجان مشخص مي شود يادداشت مي كنند و از آن كلمات و بعد جمله ها تشكيل مي شود و سوال ادامه مي يابد در اينجا اكتو پلاسم از سر انگشتان نزديك فنجان نشات مي گيرد و روحي كه مايل به تماس گرفتن است مي تواند از طريق تماس انگشتان فنجان را به حركت در آورد

2- ميز و عقربه - مي توان در وسط ميزي عقربه اي شبيه به عقربه ساعت نصب كرد و بطوري آن را قرار داد كه به آساني بچرخد ... اين عقربه را هيچيك از حاضران نبايد لمس كند و البته در اطراف ميز حروف و اعداد نيز نوشته شده كه عقربه در برابر هر يك قرار مي گيرد وخود روح هم مي تواند براي تشكيل كلمه و جمله عقربه را بچرخاند.

3- کتابت القائی

به اين معني كه مديوم قلمي بدست مي گيرد بطريقي كه مي خواهد چيزي بنويسد در اينجا يك دوربين به كار مي افتد و حركت دست او را تعقيب مي كند لحظه اي بعد دست مديوم (واسطه) كه قلم را در دست دارد به حركت مي آيد و بدون دخالت يا تمايل او با سرعت چيزهائي را كه لازم است و مورد سوال مي باشد مي نويسد. اين در واقع دست روح است كه به مديوم تسلط دارد حتي گاهي نگارش به زباني نوشته مي شود كه مديوم آنرا نمي داند. در اينجا هم جريان به صورت سوال و جواب اولي شفاهي دومي كتبي انجام مي گيرد.

4- در حال خلسه (غش) –

در اين حال و سيط (مديوم) دچار حالت مخصوصي مي گردد مانند غش و از خود بيخود شدن وبيهوشي ... كه شباهت به خواب مغناطيسي دارد و او را از اين حالت حتي بزور و عنف هم نمي توان خارج ساخت.

در اين وضع روحي كه خواهان ارتباط و احضار است بطور موقت به بدن مديوم وارد مي شود و اين روح از دستگاه صوتي مديوم استفاده مي كند و به زبان او سخن مي گويد و حاضران سخنانش را مي شنوند. براي دست يابي به چنين حالتي حضار در يك اطاق در بسته مجهز به چراغهائي كه يكي نور سفيد و ديگري قرمز دارد جمع مي شوند در حالي كه در قسمتي تاريك موسيقي نواخته مي شود تا مديوم به (بيخودي) فرو رود. وقتي روحي كه بر مديوم مسلط شده به زبان و با دهان او به سخن مي آيد آهنگ موسيقي را متوقف مي كنند و چراغ روشن مي شود. حاضران خاموش مي مانند و وقتي روح اطاق را ترك مي كنند بايد چراغ سفيد روشن شود. شركت كنندگان در سكوت كامل مي مانند تا بدون دخالت آنها مديوم بهوش بيايد و به حال عادي باز گردد در اين حالت مديوم مي تواند به زبان هاي مختلف تكلم كند و در سخنانش و يا نوشته هايش - آثار ادبي مهم و اصطلاحات ارزنده علمي مي آيد در حالي كه ممكن است اصولا سواد نداشته باشد. در مورد بيماران اصطلاحات مخصوص پزشك را بكار مي برد و قادر است به علاج روحي مريضي كه در جلسه حضور دارد يا غايب است بپردازد.

اين نوع تماس از بهترين انواع آن است زيرا روح بعد از بيهوشي مد يوم بوسيله اكتو پلاسم يك ( ماسك ) در صورتش و بخصوص در نواحي دهان ماديش پديدار مي شود و آنرا مي پو شاند و( ارتعاش صوتي) در اين قسمت موجب مي شود كه صدايش به گوش حاضران برسد.

5- تجسد كامل

در اين وضع پس از بيهوشي ( حالت خلسه ) مد يوم و انتشار اكتو پلاسم كافي از او روح مي تواند تجسد يابد يعني شكل بگيرد در ست مانند بدن انسان اين روح تجسد يافته كه تصور ميكردد لباس به تن دارد در كنار حاضران مي نشيندوبا آنها به گفتگو مي پردازد. درست مثل انسان زنده يا كسي كه مجددا به دنيا آمده وفتي نيروي اوكاهش مي يابد جسمش بتدريج به تحليل مي رود تا مخفي شود. اگر يكي از حاضران دست اين روح را بدست گيرد كم كم ذوب مي شود تا انيكه بكلي نا پديد گردد.

حکم فقهی
درباره احضار روح نظر مراجع تقلید مختلف است، در این باره نظر رهبر معظم انقلاب بدین صورت است:احضار ارواح و ملائکه و جن بر حسب اختلاف موارد و وسايل و اغراض، احکام مختلفي دارد و اگر از راه هايي که شرعا حلال هستند اقدام شود اشکال ندارد (اجوبه الاستفتاآت، س 1232 - 1233).
توضيح : در مواردي که خلاف شرع باشد قطعا گناه است و ممکن است در بعضي موارد از گناهان کبيره محسوب شود.

در زمينه مسائل روح و ابعاد آن ر . ك :
((اصالت روح از نظر قرآن )) آيت الله سبحاني , ((معرفت نفس )), آيت الله حسن زاده آملي , ((روان شناسي از ديدگاه شفا)) و جلد 8 و 9 اسفار اربعه صدراي شيرازي .
¨1- ترجمه الارواح، شيخ طنطاوي جوهري
¨ 2- انسان كجاست؟، شيخ طنطاوي جوهري
¨ 3- مهر تابان، علامه محمد حسين حسيني تهراني درباره زندگي علامه طباطبايي.
¨ 4- گفتگو با مردگان ترجمه كاظم خلخالي. (اين كتاب را حتماً بخوانيد)
¨ 5- روح‏هاي تسخير شده، ترجمه سيد رضا جماليان.


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
سه شنبه 18 آذر 1393 ساعت 20:44 | بازدید : 561 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد 
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید 
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
هر چه دشنام از لب خواهم برچید 
هر چه دیوار از جا خواهم برکند 
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند 
ابر را پاره خواهم کرد 
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد 
و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها 
بادبادک ها به هوا خواهم برد 
گلدان ها آب خواهم داد ...
خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت 
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند 
هر کلاغی را کاجی خواهم داد 
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک 
آشتی خواهم داد 
آشنا خواهم کرد 
راه خواهم رفت 
نور خواهم خورد 
دوست خواهم داشت سهراب سپهری

 

دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز... سهراب سپهری

 

هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود سهراب سپهری

 

باید امشب بروم 
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم 
حرفی از جنس زمان نشنیدم 
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود 
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد 
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ... سهراب سپهری

 

چرا مردم نمی دانند 
که لادن اتفاقی نیست 
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟
چرا مردم نمی دانند 
که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟ سهراب سپهری

 

هر کجا هستم باشم 
آسمان مال من است 
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است 
چه اهمیت دارد 
گاه اگر می رویند 
قارچ های غربت ؟ سهراب سپهری

 

من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست 
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست 
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد 
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید 
واژه ها را باید شست ... سهراب سپهری

 

چترها را باید بست 
زیر باران باید رفت 
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت 
دوست را زیر باران باید برد 
عشق را زیر باران باید جست 
 زیر باران باید با زن خوابید 
زیر باران باید بازی کرد 
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
 زندگی تر شدن پی در پی 
زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است 
رخت ها را بکنیم 
آب در یک قدمی است ... سهراب سپهری

 

من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
.....
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟

باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یه نفر باز صدا زد سهراب!
کفش هایم کو؟ سهراب سپهری

 

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است
که از حادثه عشق تر است سهراب سپهری

 

 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1